بازگشت

خدمتگزار صادق


مردي از اهالي سيستان كه در يك سفري با امام محمدتقي(ع) همراه شده، خاطره اي شنيدني از آن سفر را گزارش كرده است، او مي گويد:
در سال اوّل خلافت معتصم من با امام نهم همسفر شدم. در همه موارد با هم بوديم. روزي در سر سفره غذا نشسته بوديم كه عرض كردم: فدايت شوم! فرماندار شهر ما، يكي از دوستان و شيفتگان شما اهل بيت(ع) است. مأمورين او براي من ماليات نوشته و پرداختن آن برايم سنگين است. شما لطف كنيد و نامه اي براي او بنويسيد كه با من مدارا كند. امام فرمود: «من او را نمي شناسم.» گفتم: فدايت شوم! همان طوري كه عرض كردم، او از محبّين شما اهل بيت عليهم السلام است. نامه شما براي من در نزد او خيلي كارساز و مشكل گشا خواهد بود. امام كاغذي را برداشته و چنين نوشت:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم؛ اما بعد، حامل اين نامه به تو، نكته زيبائي را يادآور شد كه تو به آيين پسنديده اي گرايش داري! مطمئنّاً تو در مقابل عمل نيك، پاداش نيكي خواهي داشت. به برادرانت احسان كن و بدان خداوند عزيز و جلال از ريزترين اعمال و رفتارت سؤال خواهد كرد.»
مرد سجستاني در آخر مي گويد: قبل از رسيدن من به سيستان، حسين بن عبدالله نيشابوري (فرماندار سيستان) از نامه امام با خبر شده بود و هنگامي كه من به شهرم نزديك مي شدم، هنوز دو فرسخ مانده بود كه به استقبالم آمد. نامه را به او دادم. او آن را بوسيده و روي چشمانش گذاشت و به من گفت: چه مي خواهي؟ گفتم: در دفتر محاسبات شما براي من مالياتي نوشته اند كه توان پرداخت آن را ندارم. دستور داد آن را براي من ببخشند و اضافه كرد: «تا زماني كه من فرماندار شهر شما هستم، تو را از خراج و ماليات معاف كردم.» سپس از خانواده ام پرسيد و من وضعيت اقتصادي خود و خانواده ام را برايش شرح دادم. او دستور داد كه در مورد مشكل معيشتي من اقداماتي انجام شود و مقداري هم اضافه به من كمك كرد.
تا او زنده و در منصب فرمانداري سيستان بود، از من ماليات و خراج نگرفتند و احسان و عطايايش را تا آخر از من قطع نكرد.(1)

***

1_(تهذيب الاحكام، ج 6، ص 334.)