بازگشت

امام جواد (ع)رو كودك يافتند. براي ايمان آوردن به امامت او چند سوال از او پرسيده شده؟ مي گويند هزاران سوال از او كردند و او همه را جواب داد! اينطور بوده؟


پاسخ: تعداد سوالات پرسيده شده از حضرت به مراتب بيش از آن اندازه اي بوده كه شما در سوالتان نوشته ايد. در پاسخ به چگونگي ماجراي امامت ايشان و روشن شدن تعداد سوالات پرسيده شده از حضرت به مطالب زير توجه فرماييد:
امامت امام جواد را مي توان اولين تجربه امامت راستين در جامعه شيعي دانست. تجربه اي كه در آن شيعيان بايد بفهمند و بدانند كه در امامت، سن و سال - خردسال و يا سالمند- هيچ دخالتي ندارد. درهرحال پس از شهادت امام رضا در سال 203ق امام جواد درحاليكه حدود نه سال داشت به امامت رسيد. از اين­رو حضرت به دنبال آن بود تا اين عقيده را مستحكم و مستدل نمايد و براي كسي، چه در جامعه شيعه و چه در ميان غير آنان، عذري باقي نگذارد:
امام به علي بن أسباط فرمود:«علي! خداوند درباره امامت، همانند نبوت استدلال مي­كند. خداوند مي­فرمايد «و آتيناه الحكم صبيا»(ما حكم او را در خردسالي به او عنايت كرديم) و مي­فرمايد «و لما بلغ أشده ..»(وقتي به رشد سني خود رسيد او را پيامبر كرديم) پس هم مي­شود امامت را به كودك داد و هم به شخصي چهل ساله».[1]
همچنين وقتي عده­اي خردسالي حضرت را پيش كشيدند ايشان فرمود: «چه چيزي را خرده مي­گيرند؟! خداوند مي­فرمايد «قل هذه سبيلي أدعو الي الله أنا و من اتبعني»(بگو اين راه من است كه به همراه آنكه پيرو من است به آن دعوت مي­كنم). به خداوند سوگند! در آن زمان، جز علي كه نه سال داشت، كس ديگري همراه پيامبر نبود. من هم الآن نه سال دارم[2].
در اين ميان نبايد از نقش مؤثر علي بن جعفر؛ عموي امام رضا عليه السلام ؛ غافل شد:
محمد بن حسن بن عمار مي گويد: دو سال بود كه در مدينه به مجلس درس علي بن جعفر مي­رفتم و روايات او را از برادرش امام كاظم مي­نوشتم. روزي همينطور كه با گروهي ديگر پيش او بودم، ابوجعفر وارد مسجدالنبي شد و علي، با ديدن او سريع برخاست و به استقبال او رفت و دستش را بوسيد. ابوجعفر گفت: عمو! بنشين. و او با احترامي خاص جواب داد: سرورم! وقتي شما ايستاده­ايد چطور مي­توانم بنشينم؟ پس از آنكه علي بن جعفر به جلسه درس خود بازگشت، حاضرين به سرزنش او پرداختند كه: تو عموي پدر اين نوجوان هستي و باز با او اينچنين رفتار مي­كني؟! علي جواب داد: ساكت باشيد! سپس ريش خود را با دست گرفت و گفت: وقتي خداوند اين ريش سفيد را قابل ندانسته و اين نوجوان را قابل دانسته، چرا منكر برتري او شوم؟ من از گفتار شما به خداوند پناه مي­برم. من برده او هستم.[3]
از خود علي بن جعفر نقل شده: «روزي شخصي كه به گمانم از گروه واقفه بود از من پرسيد: برادرت امام كاظم چه شد؟ گفتم: از دنيا رفت. گفت: از كجا مي­گويي؟ گفتم: هم اموالش تقسيم شد و هم زنانش به ازدواج رفتند و هم امام پس از او زبان گشود ... گفت: امام پس از او كيست؟ گفتم: پسرش ابوجعفر. گفت: با چنين سن و جايگاهي صحبت از امامت اين نوجوان مي­كني؟! گفتم: در نظرم شيطان مي­آيي. سپس ريشش را گرفته بالا آورد و افزود: وقتي خداوند او را قابل دانسته و اين ريش سفيد را نه، از دست من چكار مي­آيد؟».[4]
درباره امتحان ايشان با پرسيدن سوالات نيز مناسب است به مطالب تاريخي زير توجه فرماييد:
پس از شهادت امام رضا گروه فراواني از عالمان شيعه كه تعداد آنها حدود هشتاد نفر گفته شده از بغداد و ديگر شهرها،پس از انجام مناسك حجبه سوي خانه امام صادق در مدينه به راه افتادند. عبدالله بن موسي بن جعفر نزد آنان آمده و در صدر مجلس نشست. در اين هنگام شخصي فرياد برآورد: اين زاده پيامبر است. هركس پرسشي دارد مطرح كند. خانه، وسيع بود و آكنده از مردم. عالماني كه هريك از گوشه­اي آمده بودند گفتند: چطور ممكن است؟! از امام صادق و امام باقر براي ما روايت شده كه پس از امام حسن و امام حسين، امامت در دو برادر جمع نمي­شود. درهمين حال مردي بلند شد و پرسيد: اگر مردي همسرش را به شماره ستارگان آسمان طلاق دهد، حكمش چيست؟ عبدالله گفت: همسرش سه طلاقه مي­شود. فقهاء از اين پاسخ شگفت زده و ناراحت شدند. شخص ديگري برخاست و درباره حكم نزديكي با حيوان پرسيد. عبدالله گفت: دست­هاي آن مرد را مي­برند و صد ضربه شلاقش مي­زنند و از آن شهر تبعيدش مي­كنند! ناله فقهاء بلند شد و برخاستند تا از خانه بيرون روند كه دري از بالاي مجلس باز شد و خادمي بيرون آمد و پشت سر وي هم امام جواد خارج شد. عبدالله برخاست و امام در بالاي مجلس نشست و عبدالله هم روبروي ايشان و مردم هم آرام گرفتند. مرد اول برخاست و پرسشش را دوباره تكرار كرد. حضرت فرمود: قرآن مي­خواني؟ گفت: آري. فرمود: سوره طلاق را بخوان. در طلاق پنج شرط وجود دارد: دو شاهد عادل و پاك بودن زن و نزديكي نداشتن و با قصد و اراده صيغه را اجرا كردن. آيا به شماره ستارگان آسمان را در قرآن مي­بيني؟ گفت: نه؛ ولي عموي شما جور ديگري گفت. حضرت به عبدالله فرمود: عمو! از خدا بترس و تا وقتي داناتر از تو هست، فتوا نده. مرد دوم برخاست و پرسشش را تكرار كرد. امام پاسخ داد: آن شخص را شلاق مي­زنند و حيوان را هم علامت گذاشته از شهر بيرون مي­رانندش تا ننگ آن، بر آن شخص نماند. آن مرد گفت: ولي عمويتان جور ديگري گفت. حضرت باز رو به عمو كرده گفت: پيش خداوند بسيار بزرگ است كه روز قيامت، در برابرش بايستي و او بگويد چرا با وجود داناتر از تو، در امامت، داخل شده فتوا دادي؟! عبدالله گفت: برادرم حضرت رضا درباره اين پرسش همانطور كه من گفتم پاسخ داده بود. حضرت فرمود: از پدرم درباره شخصي پرسيده بودند كه قبر زني را شكافته و كفنش را دزيده و به پيكر او هم تجاوز كرده بود.[5]
پس از اين مجلس است كه موجي از پرسش­هاي گوناگون بسوي حضرت روانه مي­شود تا آنجا كه نقل شده: سي هزار پرسش از امام پرسيده شد و حضرت درحاليكه ده سال بيشتر نداشت، تمامي آنها را پاسخ داد.[6]

***

[1]. صفار قمي، بصائرالدرجات، ص258،باب في الأئمة أنهم يعرفون الأضمار، ح10؛ كليني، الكافي، ج1، ص494، كتاب الحجة، باب مولد أبي­جعفر الثاني، ح3 وص384 باب حالات الائمة في السن، ح7 ؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص292و293؛ مسعودي، اثبات­الوصية، ص231.
[2]. كليني، الكافي، ج1، ص384، كتاب الحجة، باب حالات الأئمة في السن، ح8.
[3]. كليني، الكافي، ج1، ص322، ح12.
[4]. براي اين دو ماجرا ر.ك:شيخ طوسي،اختيارمعرفةالرجال، ص429، ش803.
[5]. ابن شهرآشوب، مناقب­آل­أبي­طالب، ج3، ص489و490 ؛ اثبات­الوصية، ص235و236.
[6]. كليني، الكافي، ج1، ص469 كتاب الحجة، باب مولد أبي­جعفر الثاني ح7 ؛ ابن شهرآشوب، مناقب­آل­أبي­طالب، ج3، ص490.