بازگشت

حضرت امام محمد تقي ع


حضرت امام محمد تقي عليه السلام در روز پنجشنبه نهم ماه رمضان و يا 15 رمضان و يا 19 آن ماه به سال 195 و بنا به قولي روز جمعه دهم رجب سال 195 هجري از بانويي منزه و پاكدامن به نام «سبيكه نوبيه» از خاندان ماريه قبطيه همسر پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در مدينه ديده به جهان گشود، پارهاي از تاريخنگاران نام آن بانو را «دره» دانستهاند كه حضرت رضا عليه السلام به «خيزران» برگرداند، كنيه او ابو جعفر (ثاني) و لقب او تقي، جواد، منتجب، مرتضي، قانع و عالم است.

به هر روي، تاريخ روز دهم رجب سال 195 مشهور و برابر استبا گذشتشصت و هشت هزار و نهصد و سي و چهار (68934) روز از مبدا هجرت و مطابق استبا روز دوشنبه 21 فروردين سال 190 (21/1/190) شمسي. و به روايت 19 رمضان برابر استبا (27/3/190) .

خلفاي معاصر او عبارتند از: «مامون و معتصم عباسي» كه او را تحت نظر داشتند و سرانجام به دستور معتصم عباسي شهيد گشت (1) .



اشاره حضرت جواد عليه السلام به احكام نجوم



در نوشتار قبل دانستيم كه از ديدگاه متكلمان، فيلسوفان و فقيهان هيچ محذور و مانعي نيست كه اجرام آسماني بر زمين و عناصر آن تاثير گذارند و به فرمان خداوند همه نظام آفرينش به عنوان يك مجموعه هماهنگ در يكديگر كنش و واكنش ايجاد كنند.

از همين ديدگاه امام رضا عليه السلام ميفرمايد: بهترين وقتبراي آميزش و انعقاد نطفه زماني است كه قمر در برج حمل (فروردين) و يا در دلو (ديماه) باشد و بهتر از همه وقتي است كه قمر در برج ثور (ارديبهشت) باشد، زيرا برج ثور، شرف قمر است (2) .

امام محمد تقي عليه السلام نيز ميفرمايد: شايسته است هنگام استفاده از دعا، طلوع قمر در برج عقرب نباشد (3) .



نجوم در زمان حضور امام



به اعتقاد سيد بن طاووس (ره) زمان حضور امام معصوم، مردم آنچه را از علم نجوم توقع دارند، مستقيما از امام سؤال ميكنند و نيازي به دانش احكام نجوم ندارند، زيرا پيشوايان شيعه عليهم السلام مردم را از غايبات، اوقات وقوع حوادث، زمان وفات، مدت عمر، مدت زندگي و... مطلع ميگردانند، گاهي از مرگ و مير و بلاها و زماني از اسرار علوم حضرت سيد برايا (صلواتالله عليهم اجمعين) خبر ميدهند.

سيد ميافزايد: ما در اين زمينه از هر يك از پيشوايان عليهم السلام دو حديث مينگاريم تا كسي خيال نكند اخترشناسان به اسراري دست مييازند كه پيامبر وامامان عليهم السلام نميتوانند به آنها دستيابند، و چنانچه بخواهيم همه كلمات و اخبار آنان از غيب را در اين زمينه به نگارش آوريم، چندين مجلد خواهد شد (4) .

اما دو حديثي كه از حضرت جوادالائمه عليه السلام در اين رابطه نقل كرده است عبارتند از:

اول) ابراهيم بن سعيد گويد: نزد حضرت محمد بن علي عليه السلام نشسته بوديم كه مادياني از جلوي ما عبور كرد، حضرت فرمود: اين اسب در اين شب كرهاي خواهد زائيد پيشاني سفيد كه بر روي او خال سفيدي است، من از آن حضرت اجازه بازگشت و مرخصي گرفته نزد صاحب آن ماديان آمدم و تا شب با او به گفتگو و سخن پرداختم، شبهنگام آن ماديان زائيد و كره او همان اوصافي كه حضرتش بيان فرموده بود، همراه داشت. مرتبه ديگر به ديدار ايشان شتافتم، حضرت فرمود: اي پسر سعيد گويا در آنچه به تو گفتم شك داشتي، اما بدان، زني كه در خانه داري به زودي فرزندي يك چشم خواهد زائيد، در آن هنگام كنيز من (سعيد) آبستن بود، به خدا سوگند همين محمد (بن سعيد) را زائيد كه داراي يك چشم است (5) .

دوم) صالح بن عطيه گويد: حجبيتالله گذاردم و از تنهايي و بيهمسري به حضرت جواد عليه السلام شكايتبردم، فرمود: از حرم خدا خارج نخواهي شد جز اين كه كنيزي خواهي خريد و از او پسري مرزوق خواهي گشت. گفتم: فدايت گردم آيا مرا در اين امر راهنمائي خواهي فرمود؟ فرمود: بلي. شما به نمايشگاه كنيزان و بردگان برو و هركدام را پسنديدي به من خبر ده، من سخن او را پذيرفتم و به بازار رفتم يكي از كنيزان را پسنديده و زير نظر گرفتم آنگاه به آن حضرت خبر دادم، فرمود: در بازار باش تا تو را ببينم (ملاقات كنم) من در مغازه بردهفروشي منتظر ماندم كه ايشان تشريف آورد نگاهي به آن كنيز افكند و از او گذشت، سپس رو به من كرد و فرمود: اگر او را پسند كردي بخر اما بدان كه عمر او كوتاه است. گفتم فدايتشوم او را ميخواهم چه كنم؟ ! فرمود: همين است كه به تو گفتم.

فرداي آن روز باز به سراغ آن كنيز رفتم، صاحب او گفت: آن كنيز تبدار شده و اميدي به ماندن او نيست، روز بعد باز مراجعه كردم و از حال او جويا شدم گفت: امروز او را دفن كردم، دوباره خدمت امام جواد عليه السلام رسيده جريان را به وي گزارش دادم، فرمود: دوباره كنيز ديگري را زير نظر بگير، من همين كار را كرده به او خبر دادم، فرمود آنجا منتظر باش تا بيايم، سپس سوار شد و آهنگ دكان بردهفروش كرد و پس از ملاحظه كنيزي كه زيرنظر داشتم، فرمود: او را خريداري كن، من او را خريده و پس از طهارتش با او ازدواج كردم و فرزندم محمد را به دنيا آورد (6) .

گفتني است: دانش احكام نجوم قطرهاي از درياي علم بيكرانه پيشوايان دين است، چنان كه امام جواد عليه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش به مسجد پيامبر صلي الله عليه وآله ميآيد و درحالي كه به ظاهر طفل بوده استبه پله اول منبر رسول خدا صلي الله عليه وآله قرار ميگيرد و ميفرمايد: من محمد بن عليالرضا هستم، من جوادم من به نژاد مردم آگاهم درحالي كه در پشت پدرانشان قرار دارند، من اسرار باطن و ظاهر شما مردم را ميدانم، اين دانشي است كه حقتعالي به ما بخشيده است پيش از آن كه مخلوقات آفريده شوند و پس از آن كه آسمان و زمين از بين بروند، اگر تظاهرات باطل گرايان و دولت گمراهان و شك شكاكان نبود، سخناني ميگفتم كه خلق اول و آخر از آنها به تعجب و شگفتي ميآمدند، سپس دستشريف بر دهان مبارك گذاشت و فرمود: اي محمد لب فرو بند چنان كه پدرانت پيش از اين ساكت ماندند (7) .



علتشهادت و تاريخ آن



حضرت جوادالائمه عليه السلام زمان كوتاه زندگي پربركتخود را با انبوهي از مشكلات فرهنگي، عقيدتي و سياسي روبهرو بود، از طرفي ا ز همان اوان امامت و به ظاهر كودكي گروهي در امامت او - به خاطر خردسالي - به ديده ترديد نگريستند، از اينرو به پاسخ هزاران مساله مردم پرداخت و همه را جواب گويا، كافي، در خور شان، قانعكننده، برهاني و قاطع داد. از جمله: علي بن اسباط گويد: وقتي حضرت جواد عليه السلام خارج شد، نگاه به اندام، سرو پاهاي او كردم تا چهره و ويژگيهاي او را براي يارانم در مصر توصيف كنم، در اين فكر بودم كه گويا ايشان متوجه انديشه من شد، بر زمين نشست و فرمود: اي علي بن اسباط حقتعالي براي امامت، نيز، همان استدلالهاي نبوت را آورده است، او درباره حضرت يحيي عليه السلام فرمود:

«...و آتيناه الحكم صبيا» (مريم/ 12).

ما به يحيي عليه السلام درحال كودكي فرمان نبوت داديم، و درباره حضرت يوسف عليه السلام فرمود:

«و لما بلغ اشده آتيناه حكما و علما...» (يوسف/ 22).

و چون به سن رشد و بلوغ رسيد، به او حكم نبوت و علم داديم، و درباره حضرت موسي عليه السلام ميفرمايد:

«...حتي اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنه...» (احقاف/ 15).

و چون به سن رشد و بلوغ رسيد و چهل ساله شد، به پيامبري رسيد، بنابراين آنگونه كه ممكن استخداوند علم و حكمت را در سن چهل سالگي عطا كند همانگونه ميتواند در سن كودكي ببخشد (8) .

از طرف ديگر چهره دروغين «واقفيه» را برملا ساخت.

از ناحيه سوم با متكلمان به ويژه معتزله كه يك گروه بزرگ اعتقادي بودند، به بحث پرداخت.

از سوي چهارم با جاعلان و سازندگان حديثبه ويژه پيرامون خلافت و ولايتبه مناظره نشست.

از سوي پنجم با دانشمندان، بزرگان و قضات چون يحيي بن اكثمها كه خود را از فقهاي زبردست ميدانستند، به گفتگو، كاوش و استنباط پرداخت و بر همگان باجوابهاي شافي و استدلال متين برتري خويش و مذهب خود را ثابتساخت، بركات وجودي اين امام همام بر مذهب شيعه ارزنده، چشمگير، فراموشناشدني است و بر تارك آئين راستين ميدرخشد.

يحيي صنعاني گويد: امام رضا عليه السلام درحالي كه موز را از پوسته جدا ميساخت و به ابوجعفر ميخوراند، فرمود: اي يحيي اين همان مولودي است كه در اسلام مولودي از او بابركتتر و مباركتر براي شيعيان به دنيا نيامده است (9) .

سرانجام بر اثر همين مجاهدتهاي فرهنگي و اظهارنظرهاي راستين عقيدتي و مذهبي به شهادت رسيد.

زرقان دوست ابوداوود قاضي گويد: روزي قاضي از مجلس معتصم اندوهناك به خانه آمد از سبب اندوهش پرسيدم، گفت: امروز از جهت ابوجعفر محمد بن علي چنان بر من سخت گذشت كه آرزو كردم اي كاش بيستسال قبل فوت كرده بودم، گفتم: مگر چه شده؟ گفت: در مجلس خليفه معتصم بوديم دزدي را آورده خواستند بر او حد جاري كنند، فقهاء و علما در مجلس او جمع شدند از جمله محمد بن علي عليهما السلام خليفه از ما پرسيد دست دزد را از كجا بايد بريد؟ من گفتم: بايد از بند دست قطع كرد، گفت: با چه دليل؟ گفتم به جهت آيه تيمم «فامسحوا بوجوهكم و ايديكم» زيرا در اين آيه خداوند دست را بر كف دست اطلاق كرده است، برخي گفتند: بايد دست او از مرفق و آرنج قطع گردد، استدلال آنان به آيه وضو «و ايديكم الي المرافق» بود، پس دست تا مرفق است، سپس معتصم متوجه حضرت امام محمد تقي عليه السلام شد و گفت: شما چه ميگوئيد؟ فرمود: حاضران گفتند و تو شنيدي. گفت مرا با گفته ايشان كاري نيست تو چه ميداني بگو. حضرت فرمود: مرا معاف دار، خليفه او را سوگند داد كه البته بايد بگويي حضرت فرمود: حد سرقت آن است كه چهار انگشت دزد را قطع كنند و كف او را بگذارند، . گفت: به چه دليل؟ فرمود: بدين جهت كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرموده است در سجود بايد هفت موضع به زمين برسد كه از آن جمله دو كف دست است، پس اگر دست دزد از كف يا از مرفق بريده شود، كفي بر او باقي نميماند و مواضع سجده، حق خداست و كسي را بر آن حقي نيست چنان كه فرموده است: «و ان المساجد لله» معتصم كلام آن حضرت را پسنديد و امر كرد دست دزد را از همانجا كه حضرت فرموده بود، قطع كردند.

زرقان گويد: قاضي ابوداوود پس از سه روز نزد خليفه رفت و پنهاني به وي گفت: خيرخواهي خليفه بر من لازم است و امري كه چند روز قبل واقع شد، مناسب دولتخليفه نبود زيرا در چنين مجلسي كه وزراء، مستوفيان، امراء، اكابر، اشراف و سران لشگر همه حضور دارند، خليفه از كسي كه نصف اهل عالم او را امام و خليفه ميدانند و خليفه را غاصب حق او ميشمارند و... سؤال ميكند و او برخلاف همه علماء و فقهاء فتوا ميدهد با اين وجود خليفه فتواي همه را ترك كرده و به گفته او عمل ميكند، اين خبر در ميان مردم منتشر شد و حجتي شد براي شيعيان و مواليان او، معتصم چون اين سخنان بشنيد رنگش متغير شد و تنبهي براي او حاصل گشت و گفت: خدا تو را جزاي خير دهد كه مرا آگاه كردي بر امري كه از آن غافل بودم (10) .

از اينرو به فكر قتل آن حضرت افتاد و بنا به نقلي او را به مهماني دعوت كرد و به وسيله غذا او را مسموم ساخت، و به نقل ديگر امالفضل دختر مامون عباسي كه زوجه آن حضرت بود از طرف معتصم مامور قتل او شد، وي به وسيله انگور آن حضرت را شهيد كرد.

در روز شهادت آن حضرت دو نقل وجود دارد يكي: آخر ذيقعده سال 220 و ديگري 6 يا 7 ذيحجه سال 220 (11) اما قول اول (آخر ذيقعده 220) مشهور و برابر استبا هفتاد و هفت هزار و نهصد و سي و يك (77931) روز از گذشت مبدا هجرت و مطابق استبا چهارشنبه يازدهم مرداد سال 214 (11/5/214) شمسي، بنابراين مدت عمر ايشان 25 سال و مدت امامتشان 17 سال است.

***



1) بحارالانوار: ج 50، ص 2 و بعد، نشر دارالكتب الاسلاميه، 1385ه.

2) بحارالانوار: ج 58، ص 368.

3) بحارالانوار: ج 58، ص 368.

4) فرج المهموم: ص 221، 232، نشر رضي، قم، بحار، ج 50، ص 58.

5) فرج المهموم: ص 221، 232، نشر رضي، قم، بحار، ج 50، ص 58.

6) فرج المهموم: ص 233، الخرايج و الجرائح، قطب راوندي، ج 2، ص 666، نشر مؤسسه امام مهدي، قم، 1409ه ، الثاقب في المناقب، ابن حمزه، ص 524، تحقيق نبيل رضا علوان، نشر انصاريان، قم، 1411ه بحار، ج 50، ص 43، 58.

7) بحار: ج 50، ص 108.

8) اصول كافي: ج 1، ص 494، باب مولد ابي جعفر، دارالكتب الاسلاميه، تهران، بحار، ج 50، ص 37.

9) بحار: ج 50، ص 35.

10) محدث قمي، منتهي الآمال، فصل پنجم، در شهادت حضرت امام محمد تقي عليه السلام.

11) بحار: ج 50، ص 17.