بازگشت

امامت در معرض توطئه


مفهوم كلّي امامت



زماني كه امامت از ديدگاه اهل‎بيت عليهم السلام و شيعيانشان عبارت است از ادامه خط نبوّت، در رهبري الهي امت به سوي هدف والاي رسالت. و نيز، سرچشمه هميشه جوشاني است براي انديشه اسلامي اصيل، كه بايد همواره امت را سيراب كند و زنده نگه‎ دارد و زلالي و گوارايي را از خدا و رسول صلّي الله عليه و آله و سلم گرفته است.



هنگامي كه امامت چنين مفهومي داشته باشد، طبيعتاً نيازمند به آن است كه از جانب كسي كه داراي چنين حقي است، پذيرش اين امتداد خط، اعلان گردد و سپردن و واگذاري مسؤوليتهاي رهبري به كساني كه كمال شايستگي و لياقت را براي متحمل شدن مسؤوليتهاي سنگين آن را دارند، به اطلاع همگان برسد. همچنان كه با خبر ساختن همه مردم، از منبع پاك و اصيل علوم و معارف، براي تغذيه حركت فكري و تجهيز آن به آنچه كه در خط تكاملي و پيش‎رويش به سوي هدف، بدان نياز مييابد، لازم است.



از همين جا است كه طبيعي بود، بناي امامت، بر دو پايه اساسي(1) بر پا شود. به طوري كه با نبود هر يك از اين دو پايه، بنا از هم پاشيده، امامت محتواي اصلي خود را از دست بدهد.



آن دو ركن و پايه عبارتند از:



1- نص.



2- علم مخصوصي، كه خداوند آن را به ائمّه، از طريق پدرانشان از پيامبر عليهم السلام اختصاص داده است.



علاوه بر اين دو ركن، شايستگي و اهليّت براي امامت، كه به معناي دارا بودن خصلتها و ملكات رهبري كه بتوانند خط را نگاه دارند و سلامت مسير را تضمين كنند، ميباشد. مانند دارا بودن «عصمت»، شجاعت و بخشندگي و ... از شرائط تصدي اين مقام است.



به همين خاطر است كه ميبينيم ائمّه اطهار (عليهم السلام)، در هر مناسبتي، به نشان دادن اين امور، به ويژه، به ارائه آن دو ركن مهم، اهتمام ميورزيدهاند، و سختيها و خطرات هر چند بزرگ كه احياناً به دنبال ابراز و اظهار آن امور، بر آنان وارد ميشد، آنان را از بيان آن حقايق باز نميداشت.



شواهد بر اهتمام ائمّه (عليهم السّلام) بر اين امر بي شمار است. ما در اينجا فقط اشاره ميكنيم به اقدام اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه، صفّين، روز شورا و روز (جنگ) جمل، كه از صحابه پيامبر (صلّي الله عليه و آله) در مورد حديث غدير، شهادت خواست و شمار بسياري از آنان بدان گواهي دادند.



همچنان كه امام حسين عليه السلام در منا، صحابه را گرد آورد و فضائل پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام و به خصوص حديث غدير را و نيز بدكاريهاي معاويه را به ايشان يادآوري نمود.(2) هدف از اين اقدامات و اهتمامات، تثبيت امامت، و جلوگيري از نابودي و فراموشي نصوص و وقايعي كه آن را ثابت ميكند، بوده است.



علاوه بر تمام اينها، ائمّه (عليهم السّلام) در سخنان بسياري اظهار داشتهاند كه: علم مخصوصي را كه پيامبر گرامي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به امر خدا، آنان را بدان تعليم و اختصاص داده است، دارا هستند. مانند احاديثي كه فرمودهاند جفر و جامعه نزد ايشان است و احاديث ديگري كه جوينده در منابع و مراجع روائي به صورت پراكنده مييابد.





آشكاري نص



هر چند كه دشمنان اهل‎بيت عليهم السلام در انكار وجود نص بر امامت اميرالمؤمنين و ائمّه اطهار از فرزندان او، و يا در جهت تغيير و تأويل نصوص وارده در اين باره به معاني و وجوهي دور از عقل و ذهن، تلاش و كوشش بنمايند، ولي طبع آدمي زير بار نميرود و ذوق سليم آن را پس ميزند.



آنان نتوانسته و هرگز نميتوانند حديثي را كه نزد خودشان به تواتر نقل شده كه پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) فرموده است كه بعد از او دوازده تن جانشين او خواهند بود كه همگي از قريش، يا از بني‎هاشم ميباشند ... و در بسياري از روايات نامهاي آنان يا اسامي بعضي از آنان، آمده است، انكار كنند.

حرم امام جواد عليه السلام



قندوزي حنفي گفته است: «يحيي بن حسن در كتاب «العمدة» از بيست طريق روائي روايت كرده است كه بعد از پيامبر صلّي الله عليه و آله دوازده نفر كه همگي از قريش هستند، جانشين آن حضرت هستند. بخاري از سه طريق، مسلم از نه طريق، ابو داوود از سه طريق، ترمذي از يك طريق و حميدي از سه طريق اين روايت را آوردهاند.»(3) و علامه محقق، شيخ لطف الله صافي، در كتاب خود صدها حديث، از طريق بسيار گرد آورده است كه بر خلافت و امامت دوازده تن بعد از رسول خدا دلالت و تأكيد دارند.(4)



و بالأخره، سيوطي تصريح نموده است به اين كه: «بر صحّت عبارت «بعد از من دوازده خليفه خواهد بود» اجماع شده است و اين عبارت از طرق متعددي روايت شده است.»(5)





برخي، مغرض ... و برخي، منصف



برخي از عامّه، به هنگام تعيين و مشخص نمودن آن خلفا دوازده‎گانه، همچون شبكور در شب تاريك و ظلماني به اين سوي و آن سوي زدهاند. چنانچه سيوطي در «تاريخ الخلفا» گفتههاي قاضي عياض و جز او را منعكس نموده ولي خود، به نتيجه و حاصلي قطعي نرسيده است و فقط توانسته هشت خليفه را كه به نظر خودش داراي ويژگيهايي بودهاند كه بتوان آنها را از آن دوازده نفر شمرد، بر شمرده كه عبارتند از: خلفاء اربعه، حسن بن علي (عليه السّلام)، معاويه، عبدالله بن زبير و عمر بن عبدالعزيز. آنگاه گفته است: و احتمال ميرود كه مهتدي، از خلفاء عباسي، بدين جهت كه در ميان عباسيان همانند عمر بن عبدالعزيز در ميان بني اميه بوده، و نيز «الظّاهر» به خاطر اين كه عادل بوده است، بر آنان افزوده شود، باقي ميماند دو نفر كه يكي از آن دو: مهدي است، زيرا مهدي از اهل‎بيت محمد (صلّي الله عليه و آله) ميباشد.»(6)



و ما نفهميديم وجه و سبب اين پرشهاي بلند، از معاويه تا عمر بن عبدالعزيز ... و تا مهدي!! چيست؟ و آيا عرف مردم، چنين معني و تفسيري را از آنچنان نصوص و سخنان صريحي كه پيامبر (صلّي الله عليه و آله) فرموده است، ميپذيرند؟ يا اين كه بين اين افرادي كه نام برده شدند فاصلهاي نميبينند و آنها را متصل به يكديگر ميدانند؟!

همانطوري كه متون تاريخي تصريح كردهاند، مأمون بزرگترين و مهمترين خليفه عباسي و داناترين، دورانديشترين، مكّارترين و دو روترين آنان بوده است.



قاضي عياض هم اين حديث متواتر را بر خلفاء اربعه و خلفاء بني‎اميه كه يزيد لعنة الله عليه نيز در شمار آنان است، منطبق ساخته!! و به اين ترتيب تجاهل نموده و صريح بعضي روايات را كه ميگويد تمامي آن خلفا از بني‎هاشم هستند، و صريح بعضي ديگر را كه اسامي آنان عليهم السلام را ذكر كرده است، ناديده گرفته و در برابر صريح رواياتي ديگر كه ميگويد: «تمامي آن خلفا بر مبناي هدايت و دين حق رفتار ميكنند.»(7) و روايات ديگري كه بيانگر ويژگيهايي است كه مدعاي او را تكذيب و رد ميكند، خود را به ناداني زده است.



ولي در مقابل، در ميان آنان كسي را هم ميبينيم كه زبان به بيان حق گشوده، و به راستي سخن گفته و در راه خدا، از بدگويي بدگويان، نهراسيده است. قندوزي حنفي ميگويد:



«برخي از محققان گفتهاند: احاديثي كه دلالت دارند بر اين كه جانشينان بعد از رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلم) دوازده نفرند، از طرق بسيار نقل و مشهور گشته است. با گذشت زمان و ديدن و شناختن روزگار، يقين حاصل شده است به اين كه، مقصود و مراد پيامبر (صلّي الله عليه و آله) امامان دوازده‎گانه از اهل‎بيت و عترت خودش ميباشد.



زيرا نميتوان اين حديث را بر خلفاي بعد از او، از صحابه، منطبق ساخت، چرا آنان كمتر از دوازده نفر بودند. و نيز نميتوان آن را بر پادشاهان اموي منطبق ساخت، زيرا آنها از دوازده نفر بيشتر بودند، و غير عمر بن عبدالعزيز، تمامي آنان بي پرده ستم روا ميداشتند، و همچنين، از بني‎هاشم نبودند، زيرا پيامبر (صلّي الله عليه و آله)، بنا بر روايت عبدالملك از جابر، فرمود: تمامي آنان از بني‎هاشم هستند. و اين كه در اين روايت آمده است كه حضرتش اين جمله را آهسته فرمود،(8) اين روايت را بر روايات ديگر ترجيح ميدهد، زيرا خلافت بني‎هاشم خوشايند آنان نبود.



همچنين نميتوان اين حديث را بر پادشاهان عباسي منطبق نمود، زيرا اولاً شمار آنان از دوازده نفر بيشتر بود و ثانياً آنها به آيه: «قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاّ الْمَوَدّْة فِي الْقُرْبي»(9) و به حديث كساء، چندان توجه و عمل نميكردند.



پس ناچار اين حديث منطبق است بر امامان دوازده‎گانه از اهل‎بيت و عترت آن حضرت (صلّي الله عليه و آله)، چرا كه آنان در عصر خود، داناترين، بزرگوارترين، پرهيزكارترين مردم و داراي بهترين نسب و برترين حسب، و نزد خدا، گراميترين مردم، بودند و علوم آنان به جدّشان (صلّي الله عليه و آله) پيوستگي داشت، و از وراثت و تعليم الهي، نشأت ميگرفت، اهل علم و تحقيق و ارباب كشف و توفيق، ايشان را چنين شناختهاند.



گواه و مؤيّد(10) اين مطلب كه مراد و مقصود پيامبر (صلّي الله عليه و آله) ائمّه اثنا عشر از اهل‎بيت خود او است و چيزي كه اين معني را ترجيح ميدهد، عبارت است از: حديث ثقلين، و احاديث بسيار ديگري كه در اين كتاب و جاهاي ديگر، ذكر گرديده است.



اما اين كه در روايت جابر بن سَمُرَه آمده است كه پيامبر (صلّي الله عليه و آله) اضافه فرموده: امّت بر تمامي آنان اجتماع و اتفاق ميكنند، به معناي اين است كه به هنگام ظهور قائم آنان، مهدي، امت به امامت همه آنان اعتراف ميكنند»(11) - پايان سخنان قندوزي حنفي- در مورد فراز اخير سخنان قندوزي، اين معني محتمل است كه مراد پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين باشد كه امت بر اقرار به فضل و علم و تقواي آن امامان عليهم السّلام متفّق ميشوند.



در اين باره، آنچه آورديم بس است، بررسي كامل در اين زمينه به مجالي گسترده و نوشتاري مستقل، نياز دارد.





شهادت امام جواد عليه السلام





امامت، در معرض سؤ قصد



همانطور كه ميشود روايات و نصوص راجع به امامت ائمّه (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) را از طريق نقل قطعي از پيامبر گرامي، اثبات نمود، همچنين، در صورتي كه دشمنان عناد و لجاج بورزند، و آن نصوص را انكار كنند و كوشش كنند در برابر سيلاب مهيب نصوص قطعّي الصّدور، بايستند(12)، ميتوان از راه ارائه و اظهار گوشهاي از آن علومي كه مختص به آن حضرات (عليهم السلام) ميباشد، امامت را و خود آن روايات و نصوص را اثبات كرد و آن علوم را كه جز از مصدر وحي و منبع رسالت سرچشمه ديگري نميتواند داشته باشد، بسان شاهدي صادق بر صحّت آن نصوص و مدلول واقعي آنها، مدرك قرار داد.



و همين ويژگي، رمز و سبب اصرار و پافشاري حكّام و ديگر دشمنان، بر نابود ساختن امامت بود، نخست از راه تهي ساختن آن از محتواي فكري و علمي، و بعد از شكست اين راه، از راه كوبيدن شخصيّت امام، با تزوير، شايعات دروغ، و اتّهامهاي ناروا. و با ناكامي اين روش، روش تصفيه جسماني، گاهي آشكارا، و گاه پنهاني، به عنوان برداشتن مركز و كانون خطري كه آنان را تهديد ميكند.



اباصلت چنين ميگويد: «از شهرهاي مختلف، متكلّمان را احضار ميكرد، به اين آرزو كه يكي از آنان در مباحثه، امام را شكست دهد تا منزلت او نزد علما پايين بيايد و به وسيله آنان، نقصان امام در ميان مردم منتشر و شايع گردد. ولي هيچ دشمني، از يهود و نصاري و مجوس و صابئيان و براهمه و بي دينان و مادّيان، و نه هيچ دشمني از فرقههاي مسلمين با آن حضرت سخن نميگفت مگر آن كه با دليل و برهان محكوم و ساكت ميگشت.»



شايد نزديكترين مثال و نمونهاي كه ميتوانيم در اينجا بياوريم و با موضوع بحث فعلي نيز رابطه نزديك دارد، رفتار مأمون است نخست با امام رضا عليه السلام و سپس با امام جواد عليه السلام، كه ناچار شد اوّل براي ولايتعهدي امام رضا عليه السلام بيعت بگيرد.(13) و همچنين دخترش را به همسري امام جواد عليه‎السلام در آورد، سپس براي درهم كوبيدن شخصيّت و موقعيّت امام روش ويژه و در نوع خود بي‎نظير (14) را به كار بست، و پس از ناكامي در برابر اين دو امام بزرگوار (صلوات الله و سلامه عليهما)، موضعي ديگر اتّخاذ كردند و روشي متفاوت به كار گرفتند.





امامت، مبارزه جويي و عدم سازش



زماني كه امامت، - في نفسه - به دليل اين كه نظام حاكم از راه قهر و غلبه، يا از راه تطميع و تزوير زمام حكومت را كه هيچ حقّي در آن ندارد، به دست گرفته است و مشروعيّت آن لااقل مشكوك است، مخالف نظام حاكم به شمار ميرود، و حكومت را صريحاً محكوم ميكند، به طوري كه در مسأله بريدن دست دزد، زماني كه معتصم قول امام جواد عليه السلام را پذيرفت، و اقوال ديگر فقيهان را رها كرد، ابن ابي داوود راجع به او گفت: «... گفته تمام فقيهان را به خاطر قول مردي كه نيمي از مردم به امامت او معتقدند و ادّعا ميكنند او شايسته مقامي است كه معتصم در اختيار گرفته، رها ميكند و به حكم آن مرد حكم ميكند، نه به حكم فقها.»



معتصم با شنيدن سخنان ابن ابي داوود رنگ از چهرهاش پريد و به گفته خود ابن ابي داوود از بيدار باش و هشدار من به هوش آمد. روايت اضافه ميكند كه پس از چهار روز به امام زهر خورانيد.(15)



با چنين وصف و حالي، طبيعي است كه دستگاه حاكم با ديده رضايت و پذيرش بر اين خط عقيدتي خطرناك ننگرد. و ياران و پيروان اين خط را به نشر افكارشان و تبليغ اصول و معتقداتشان تحريك و تشويق ننمايد.



بلكه برعكس، حكومت خود را خيلي زود در جهت مقابله و پيكار با اين خط فكري و پيروان و مبلّغان آن، با انواع وسائل و شيوههايي كه در اختيار و توان دارد و به نوعي ميتواند از آنها در اين مقابله استفاده كند، مييابد.



و در مورد سمبل و مدار اين خط فكري (يعني امام)، تا زماني كه حكومت، به هر نحو ممكن، او را به طور قطعي و نهائي از ميان برنداشته و از صفحه هستي محو نكرده، هرگز آرامش و قرار نخواهد يافت وقتي چنين باشد، به طور طبيعي نتيجه اين ميشود كه:



اگر احياناً ببينيم ميان نظام حاكم و صاحبان آن خط فكري و گروندگان و مبلّغان آن، تا حدّي سازش و همزيستي به وجود آمده است، خصوصاً اگر اين همزيستي بين رهبري اين خط فكري كه مشروعيّت و بنياد وجودي حكومت را به رسميت نميشناسد، با حكومت، مشاهده شود، چارهاي جز اين نخواهيم داشت كه يكي از دو طرف را صريحاً متهم كنيم.



يا بايد اين طائفه و فرقه را آن هم در سطح رهبري، متهم كنيم به اين كه در اين مقطع، از اصول و معتقدات خود نزول مهمي كرده و به اصطلاح كوتاه آمده است. البته اين در صورتي است كه نتوانيم پي ببريم به اين كه در نتيجه فشار شديد و تهديد صريح حكومت يا بر مبناي «تقيّه» به منظور حفظ اصل مكتب و به دست آوردن موقعيّت براي حمايت و دفع شرّ از آن، اين فرقه، مجبور به همزيستي با حكومت شده است.



و يا بايد خود حكومت را متهم كنيم به اين كه به نيرنگي بزرگ دست زده و در صدد انجام توطئهاي وحشتناك، به منظور ضربه وارد كردن بر فكر و عقيده اين فرقه يا حتّي از ميان برداشتن آن از بيخ و بن است.

حرم امام جواد عليه السلام



ولي - همانطور كه در كتاب زندگاني سياسي امام رضا عليه السلام آمده - در بازي بيعتگيري براي امام رضا عليه السلام براي ولايتعهدي، و نيز در موضعگيري مأمون در مقابل امام جواد عليه السلام به خوبي و روشني، اتهام نظام حاكم، عيان است و توطئه و تزوير حكومت، واضح.





مأمون توطئه‎گر زيرك



همانطوري كه متون تاريخي تصريح كردهاند(16)، مأمون بزرگترين و مهمترين خليفه عباسي و داناترين، دورانديشترين، مكّارترين و دو روترين آنان بوده است.



همين مرد، معاصر امام جواد عليه السلام بود و امام بخش بزرگي از زندگاني خود را همزمان با او به سر برد. مأمون كسي است كه كوششهاي متعدّدي به منظور كسب پيروزي نهائي و قطعي بر انديشه شيعه امامي، چه در زمان امامت امام رضا عليه السلام و چه در زمان امام جواد عليه السلام، به عمل آورد. او پس از آن كه به اشتباه گذشتگانش در رفتار با ائمه اهل‎بيت عليهم السّلام پي برد، تلاش نمود كه با آنان به روشي نو، و در نوع خود بي نظير، كه در پس آن نيرنگي سختتر و توطئهاي بزرگتر نهفته بود رفتار كند. از اين رو مناسب است در اينجا به پارهاي از روايات تاريخ، كه كوششهاي مأمون را براي نابودي امامت شيعي نشان ميدهد، و ما قسمتي از آن روايات تاريخي را در كتاب: «زندگاني سياسي امام رضا عليه‎السلام» آوردهايم بياوريم.



ما در آن كتاب آوردهايم كه: مأمون به گردآوردن علما و اهل كلام خصوصاً از معتزله، كه اهل محاجّه و جدل و موشكافي مسائل بودند، اهتمام ميورزيد تا آنان امام رضا عليه السلام را محاصره كنند و در گفتگوها و مباحثاتشان، آن حضرت را در خصوص بزرگترين مدّعاي خود و پدرانش كه داشتن علم خاص به علوم و آثار پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله بود، شكست بدهند.



هدف نهايي او اين بود كه با شكست يافتن امام رضا عليه السلام در مسأله امامت، مذهب تشيّع سقوط كند و براي هميشه ستاره شيعه و امامان شيعه خاموش گردد و به اين ترتيب بزرگترين منبع و مصدر مشكلات و خطراتي كه مأمون و ديگر حاكمان غاصب و ستمگر را تهديد ميكند، از ميان برداشته شود. اينك پارهاي از شواهد تاريخ كه نشان دهنده اين نقشه مزورانه مأمون ميباشند:



1- صدوق ميگويد: «مأمون از متكلّمان فرقههاي مختلف، و پيروان هوا و هوسهاي گمراه كننده، هر كه را كه نامي از او شنيده بود، براي مباحثه با امام رضا عليه السلام احضار ميكرد، به اميد اين كه شايد امام در گفتگو با يكي از آنها محكوم شود.»(17)



2- اباصلت چنين ميگويد: «از شهرهاي مختلف، متكلّمان را احضار ميكرد، به اين آرزو كه يكي از آنان در مباحثه، امام را شكست دهد تا منزلت او نزد علما پايين بيايد و به وسيله آنان، نقصان امام در ميان مردم منتشر و شايع گردد. ولي هيچ دشمني، از يهود و نصاري و مجوس و صابئيان و براهمه و بي دينان و مادّيان، و نه هيچ دشمني از فرقههاي مسلمين با آن حضرت سخن نميگفت مگر آن كه با دليل و برهان محكوم و ساكت ميگشت.»



تا اين كه ميگويد: «چون اين نيرنگ مأمون به نتيجه نرسيد، به آن حضرت سوء قصد كرد و با خورانيدن سم او را بكشت.»



(18)



3- ابراهيم بن عباس گفته است: «از عباس شنيدم ميگفت: «... مأمون با پرسشهاي مختلف درباره همه چيز، او را امتحان ميكرد، و او به هر سؤال، جواب كافي و شافي ميداد.»(19)



4- هنگامي كه حميد بن مهران از مأمون درخواست كرد كه با امام رضا عليه السّلام مباحثه و مجادله كند تا از منزلت او بكاهد، مأمون به او گفت: «چيزي، از اين كه منزلت او كاسته شود، نزد من محبوبتر نيست.»(20)



5- و به سليمان مروزي گفت: «به خاطر شناختي كه از قدرت علمي تو دارم، تو را به مباحثه با او (امام عليه السّلام) ميفرستم، و هدفي ندارم جز اين كه فقط او را در يك مورد محكوم كني.»(21)



6- موقعي كه امام اوصاف بچهاي را كه كنيز مأمون بدو حامله بود فرمود، مأمون گفت: پيش خود گفتم، به خدا قسم اين بهترين فرصت است، تا اگر آنچنان كه او گفته نباشد، او را از ولايتعهدي خلع كنم، و همواره در انتظار وضع حمل آن كنيز بودم ...» سپس روايت ميگويد كه آن بچّه، با همان اوصافي كه امام فرموده بود متولّد گشت.(22)



7- چنانچه در كتاب «زندگاني سياسي امام رضا (عليه السلام) توضيح دادهايم؛ يكي از اهداف مأمون از تفويض ولايتعهدي به امام رضا عليه السلام، اين بود كه مردم ببينند كه امام، زاهد نيست و به مقامات دنيوي علاقمند است!.

***

1- محقق متتبّع، شيخ علي احمدي، هنگامي كه اين بحث را بر او عرضه كردم، ركن سومي را كه «عصمت» است بر اين دو افزود. بدون شكّ او مُحِقّ است. ولي منظور ما فقط اركاني است كه در مقام اثبات امامت و استحكام بناي آن، در مقابل دشمن و دوست (به طور كلّي)، جاي هيچ مناقشه و چون و چرايي نداشته باشد چرا كه هر كسي ناگزير است در هر شرايط و احوالي در برابر دو ركني كه ما گفته ايم سر تسليم فرود آورده بپذيرد.



2- الغدير، علامه اميني، ج 1، ص 213- 159 / كتاب الحياة السياسية للامام الحسن عليه السّلام، ص 90 به بعد و نيز به ساير كتبي كه مسأله امامت را آورده اند و كتب حديثي كه فضائل ائمّه عليهم السّلام و سخنان نبوي (صلّي اَللهَ عليه و آله) مربوط به امامت را ذكر كرده اند و به كتب تاريخ و رجال و ديگر منابع، مراجعه شود.



3- ينابيع الموّدة، ص 444.



4- منتخب الاثر، از ص 10 تا ص 140/ اعلام الوري، ص 386-381 .



5- تاريخ الخلفا، سيوطي، ص 61 .



6- تاريخ الخلفأ، سيوطي، ص 12.



7- همان منبع، ص 12.



8- چنانچه اين مطلب در بعضي از رواياتي كه پيشتر گفتيم در «ينابيع المودة» آمده است، نقل شده است.



9- «بگو، در برابر انجام رسالت، جز دوستي و محبت به نزديكانم، از شما مزدي نمي خواهم» سوره شوري آيه 23.



10- ظاهراً سخن محققّ مشاراليه تا اينجا است و از اينجا به بعد سخنان خود قندوزي حنفي است .



11- ينابيع المودّة - قندوزي حنفي، ص 446 .



12- شاهد بر اين ايستادگي و لجاج، حوادث بسياري است كه دلالت مي كند بر ممنوع ساختن ذكر فضائل اميرالمؤمنين عليه السّلام و انتساب آن فضائل به ديگران .



13- درباره اين موضوع به كتاب «زندگاني سياسي امام رضا» به همين قلم مراجعه كنيد.



14- به زودي پاره اي از آنچه به امام جواد عليه السلام مربوط مي شود، آورده مي شود، ولي درباره آنچه كه به امام رضا (عليه السلام) مربوط مي شود، در كتاب «زندگاني سياسي امام رضا عليه السلام» شرح داده ايم .



15- بحارالانوار، ج 50، ص 7-.6 تفسير عياشي، ج 1، ص 320-319 .



16- مراجعه كنيد به كتاب: زندگاني سياسي امام رضا (عليه السلام) فضل: مأمون كيست؟



17- والحياة السياسيّة للامام الرّضا، ص 378-377.



18- عيون اخبار الرّضا، ج 2، ص 239/ مثيرالاحزان ص 263، بحارالانوار ج 49، ص 290، مسند الامام الرضا، ج 2، ص 128، شرح ميميّه ابي فراس، ص 204/



19- الفصول المهمّه - ابن صباغ مالكي، ص 237/ اعلام الوري، ص 314/ اعيان الشيعه، ج 4، بخش 2، ص 107، مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 350 و الحياة السياسيّة للامام الرضا (ع)، ص 377، به نقل از آن منابع/



20- به: «الحياة السياسية للامام الرضا عليه السلام، ص 378/ دلائل الامامة، طبري مراجعه شود.



21- عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 179/ بحارالانوار، ج 49، ص 178/ مسندالامام الرّضا، ج 1، ص 97 و الحياة السياسية للامام الرضا، ص 378.



22- غيبة شيخ طوسي، ص 49/ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 224/ بحارالانوار، ج 49، ص 307/ و مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 333، به نقل از: الجلأ و الشفأ .