بازگشت

اخبار آن حضرت از غيب


طبري روايت كرده از شلمغاني كه گفت حج كرد اسحق بن اسمعيل در سالي كه بيرون رفتند جماعت مردم به سوي ابوجعفر جواد عليه السلام براي سؤال و امتحان آن حضرت، اسحق گفت من آماده كردم در رقعه اي ده مسئله كه سؤال كنم آنها را از حضرت و عيال من حملي داشت با خود گفتم هرگاه جواب داد از مسائلم از آن حضرت بخواهم كه بخواند خدا را كه آن حمل را پسر قرار دهد پس چون مردم از آن حضرت سؤالات خود را نمودند برخاستم و آن رقعه با من بود و مي خواستم سؤال كنم از آن حضرت از مسائل خود كه آن جناب را نظر بر من افتاد و فرمود اي ابويعقوب نام گذار او را احمد. پس متولد شد براي من پسري و ناميدم او را احمد، مدتي زندگي كرد و وفات كرد. و بود از كساني كه بيرون آمده بود با جماعت مردم علي بن حسان واسطي معروف به اعمش گفت برداشتم



[ صفحه 583]



با خودم از آلتي كه براي صبيان است بعضش از نقره بود و گفتم تحفه مي برم براي مولايم ابوجعفر عليه السلام، پس چون مردم جواب مسائل خود را شنيدند و از دور آن حضرت متفرق شدند حضرت برخاست و تشريف برد بصريا، من به عقب آن حضرت رفتم پس موفق خادم آن جناب را ملاقات كردم و گفتم اذن بطلب از براي من از آن حضرت پس وارد شدم بر آن حضرت و سلام كردم، جواب سلام داد در حالي كه در صورت نازنينش كراهت بود و امر نفرمود مرا بنشستن من نزديك شدم و آنچه در كيسه داشتم در مقابل آن حضرت خالي كردم، آن جناب نظر كرد بر من نظر شخص غضبناك و آن آلات را به يمين و يسار افكند و فرمود از براي اين خدا مرا خلق نفرموده مرا چه با بازي پس از آن حضرت خواستم كه مرا عفو فرمايد عفو فرمود.