بازگشت

محمد بن ابي عمير


اسم ابي عمير زياد بن عيسي و كنيه ي محمد ابواحمد است و از موالي مهلب بن ابي صفره است و اصلش بغدادي و ساكن بغداد نيز بوده و مردي عظيم المنزلة و جليل القدر است نزد ما و نزد مخالفين و از اصحاب اجماع است و عامه و خاصه تصديق وثاقت و جلالت او را نموده اند و او اعبد و اورع مردم بود و او را فضل و افقه از يونس گفته اند و حال آنكه در فقه يونس از فضل بن شاذان روايت كنند كه مي گفت:

ما نشأ في الاسلام رجل من سائر الناس كان افقه من سلمان الفارسي رضي الله عنه و لا نشأ بعده افقه من يونس بن عبدالرحمن رضي الله تعالي عنه.

و ابن ابي عمير درك خدمت حضرت كاظم و رضا و جواد عليهم السلام نموده و نود و چهار كتاب تصنيف كرده و محنت او را در زمان رشيد و مأمون بسيار بوده چه آنكه سالها او را حبس كردند و تازيانه هاي بسيار زدند كه قضاوت كند و هم براي آنكه راهنمائي كند خليفه را بر شيعيان و اسامي ايشان را بگويد زيرا كه او شيعيان عراق را مي شناخت و وقتي او را صد تازيانه زدند كه طاقتش تمام شد و نزديك شد كه نام ببرد شيعيان را كه صداي محمد بن يونس بن عبدالرحمن را شنيد كه گفت: يا محمد بن ابي عمير اذكر موقفك بين يدي الله لاجرم اسم نبرد و زياده از صد هزار درهم ضرر مالي به او رسيد و مدت چهار سال در زندان بماند. خواهرش كتابهاي او را جمع كرده در غرفه اي نهاده بود باران باريده و از دست رفته بود، لاجرم ابن ابي عمير حديث را از حفظ نقل مي كرد يا از آن نسخه هائي كه مردم از روي كتابهاي او پيش از تلف شدن نوشته بودند به همين جهت اصحاب ما به مراسيل او اعتماد دارند و مراسلي او را در حكم مسانيد گرفته اند و خواهرانش



[ صفحه 634]



سعيده و منه نيز از رواة محسوبند.

و عن كش محمد بن ابي عمير اخذ و حبس و اصابه من الجهد و الضيق امر عظيم و اخذ كل شي كان له و صاحبه المأمون و ذلك بعد موت الرضا عليه السلام و ذهبت كتب ابن ابي عمير فلم تخلص كتب احاديثه و كان يحفظ اربعين جلدا فسماه نوادر و لذلك تؤخذ احاديثه منقطعة الأسانيد.

و هم روايت است كه در زمان رشيد سندي بن شاهك به امر هارون او را صد و بيست چوب زد به جهت تشيع او پس او را در حبس افكند ابن ابي عمير صد و بيست و يك هزار درهم بداد تا خلاصي يافت و وارد شده كه ابن ابي عمير متمول بوده و صاحب پانصد هزار درهم بوده.

و شيخ صدوق روايت كرده از ابن الوليد از علي بن ابراهيم از پدرش كه گفت ابن ابي عمير بزاز بوده و از مردي ده هزار درهم طلب داشت پس مالش تمام گشت و فقير شد پس آن مردي كه مديون او بود خانه اي داشت به ده هزار درهم بفروخت و پولش را براي ابن ابي عمير برد، چون به در خانه ي او رسيد و در را كوبيد ابن ابي عمير بيرون شد آن مرد پولها را تسليم او نمود و گفت اين طلب تو است آورده ام. ابن ابي عمير پرسيد كه از كجا تحصيل اين مال نمودي؟ آيا به ارث به تو برسد يا كسي به تو بخشيد؟ گفت هيچكدام نبوده بلكه خانه ام را فروخته ام براي قضاي دين خود، ابن ابي عمير فرمود حديث كرد مرا ذريح محاربي از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود لا يخرج الرجل عن مسقط رأسه بالدين يعني انسان به جهت دين ترك خانه ي خود نمي كند، پس فرمود اين پولها را بردار من حاجت به چنين پولي ندارم و حال آنكه به خدا قسم است كه فعلا محتاج به يك درهم مي باشم و از اين پولها يك درهم قبول نخواهم نمود.

از فضل بن شاذان روايت شده كه وقتي داخل شدم شخصي را ديدم كه با رفيقش عتاب مي كرد و مي گفت تو مردي مي باشي صاحب عيال و محتاجي به كسب و كار و با اين حال سجده ي طولاني به جا مي آوري و من مي ترسم به سبب طول سجده چشمان تو نابينا شود و از كار بيفتي و از اين نحو كلمات در نصيحت او



[ صفحه 635]



بسيار بگفت آخر الأمر رفيقش با وي بگفت كه چه بسيار عتاب كردي واي بر تو اگر بنا بود طول سجده باعث كوري شود بايد ابن ابي عمير رضي الله عنه نابينا شده باشد چه او بعد از نماز فجر سر به سجده ي شكر مي گذاشت و وقت زوال سر از سجده برمي داشت.

و شيخ كشي روايت كرده كه فضل بن شاذان به نزد ابن ابي عمير آمد و او در سجده بود و سجده را بسيار طول داد چون سر از سجده برداشت و طول سجده ي او را مذكور ساختند، گفت اگر سجود جميل بن دراج را مي ديديد سجود مرا طويل نمي شمرديد و گفت روزي به نزد جميل رفتم و او سجده را بسيار طول داد چون سر برداشت من گفتم كه سجده را طول داديد، گفت اگر طول سجده ي معروف بن خربوذ را مي ديدي سجده ي مرا سهل مي شمردي. از ملاحظه ي اين دو خبر معلوم مي شود كه ابن ابي عمير به طول سجده كه غايت خضوع و منتهاي عبادت و اقرب حالات بنده است به نزد پروردگار و اشد اعمال بر ابليس است معروف و حل توجه بوده و ابن ابي عمير در اين عمل اقتدا كرده بود به امام زمان خود حضرت موسي بن جعفر عليه السلام.

فانه عليه السلام كان حليف السجدة الطويلة و الدموع الغريزة و المناجات الكثيرة و الضراعات المتصلة.

چنانچه فقه و حديث و علم و اخلاق او از بركات اين خانواده بود.



هر بوي كه از مشگ و قرنفل شوي

از دولت آن زلف چو سنبل شنوي