بازگشت

به سخن درآمدن عصا


يحيي بن اكثم مي گويد: «روزي داخل روضه ي مباركه ي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم شدم و قبر آن حضرت را طواف مي كردم، در آن هنگام ديدم محمد بن علي الرضا عليهماالسلام را كه طواف مي كند.

پس در مسائلي كه آنها را خوب مي دانستم با آن حضرت مناظره كردم، پس ايشان جواب آنها را فرمود.

آنگاه گفتم: «به خدا قسم كه من مي خواهم يك مسئله از شما بپرسم ولي خجالت مي كشم.»



[ صفحه 458]



حضرت فرمود: «من پيش از آن كه آن سؤال را از من بپرسي به تو خبر مي دهم كه سؤالت چيست. تو مي خواهي بپرسي كه امام كيست؟»

گفتم: «بلي، به خدا سوگند سؤال من همين است.»

حضرت فرمود: «امام من هستم.»

گفتم: «علامتي مي خواهم.»

در دست آن حضرت عصائي بود، پس ناگهان آن عصا به سخن آمد و گفت: «همانا مولاي من، امام اين زمان است و او حجت مي باشد.» [1] .


پاورقي

[1] كافي.