به جنبش و جوش و اضطراب درآمدن صفحه
مي گويند: روزي معتصم جماعتي از وزراء خود را طلبيد و گفت: «در حق محمد تقي عليه السلام شهادت دروغ دهيد و بنويسيد او اراده كرده است كه برعليه من جنگ كند.»
سپس معتصم آن حضرت را طلبيد و گفت: «تو بر من اراده ي جنگ كرده اي.»
امام جواد عليه السلام فرمود: «به خدا قسم كه اين گونه نبوده است.»
گفت: «فلان و فلان شهادت مي دهند كه تو چنين اراده اي داشته اي.»
پس آنها را حاضر كردند و آنها گفتند كه: «بلي، و اين نامه هاي تو است كه در اين مورد نوشته اي و ما آنها را از بعضي غلامان تو گرفته ايم.»
در اين هنگام كه حضرت در محوطه ي ايوان نشسته بود به سوي آسمان سر بلند كرد و گفت: «خداوندا! اگر اينها دروغ مي گويند ايشان را عذاب نما.»
پس ناگهان آن صفحه، سخت به جنب و جوش اضطراب درآمد و مي رفت و مي آمد و هر كس كه برمي خيزد از جاي خود مي افتد.
معتصم گفت: «اي فرزند رسول خدا! من توبه كردم از آنچه گفتم، دعا كن كه خدا اين جنبش را ساكن كند.»
حضرت فرمود: «خداوندا! اين جنبش را ساكن گردان، همانا تو مي داني كه اين جماعت دشمنان تو و دشمنان من هستند.» پس ساكن شد. [1] .
پاورقي
[1] منتهي الآمال.