بازگشت

رفتار معتصم با امام جواد


مأمون در سال 218 در شهر طرطوس رم درگذشت و مردم با برادرش معتصم عباسي بيعت نمودند. چون معتصم بر اريكه خلافت استقرار يافت، تنها از كسي كه بيم داشت، امام محمدتقي جوادالائمه (عليه السلام) بود و به دو جهت از او مي ترسيد:

1ـ از نظر آنكه او از مبرّزين علويان و عالم و حكيم و دانشمند است و شخص اول خاندان بني هاشم مي باشد، امكان دارد كه مردم اطراف او را بگيرند و دعوت به خلافت نمايند.

2ـ از جهت اينكه داماد مأمون است و نزديكترين فرد به خليفه وقت بوده و مي تواند وارث تاج و تخت باشد و خلافت را از دست معتصم بگيرد لذا از او بيمناك شد و او را به بغداد فراخواند.

همين كه دعوت معتصم به امام رسيد با ام الفضل به مكه براي اداي فريضه حج رفت و فرزند خود علي بن محمد الهادي را در مدينه پيش مادرش گذاشت و با ام الفضل دختر مأمون به سوي عراق حركت كرد.

حضرت در اين سفر با آنكه پسرش كوچك و نابالغ بود ودايع امامت را به آن حضرت سپرد و او را به ولايت و امامت پس از خود به مردم مدينه و خواص اصحاب معرفي كرد و از نماينده خود محمد بن فرج خواست تا خمس را به پسرش علي الهادي (عليه السلام) بدهد بدين نشان كه او جانشين امام نهم است. سپس عازم بغداد گرديد [1] .

اسماعيل بن مهران مي گويد: من به امام جواد عرض كردم: جعلت فداك انت خارج فاليّ من الامر بعدك قربانت گردم شما اكنون كه از مدينه به بغداد مي رويد، تكليف ما چيست؟

فبكي حتي خضب لحيته ثم التفت اليّ فقال عند هذه يخاف علي الامر بعدي الي ابني علي [2] .

امام جواد (عليه السلام) گريست به طوري كه محاسن شريفش از اشگ ديده اش تر شد و فرمود در همين سفر امر خطيري رخ مي دهد و پس از من به فرزندم علي مراجعه كنيد.

معتصم از سه كس براي خلافت مي ترسيد: اول امام جواد (عليه السلام) دوم محمد بن هارون، سوم جعفر بن مأمون و مي خواست اين سه نفر را از پاي درآورد تا خلافت او بي معارض بماند و لذا به انواع حيله ها متوسل شد.

ابن شهرآشوب مي نويسد: چون مردم با معتصم عباسي بيعت كردند، معتصم احوالي از محمد بن علي ابن الرضا پرسيد، گفتند در مدينه با ام الفضل زندگي مي كند نامه نوشت به محمد بن عبدالملك الزيات به مدينه كه محمد تقي (عليه السلام) را با ام الفضل از طرف ما دعوت كن و با احترام روانه بغداد نما.

ابن الزيات نامه را به پسر يقطين داد و او را مأمور اين خدمت كرد كه وسائل حركت حضرت جواد و ام الفضل را به بغداد فراهم نمودند و به آرامش و آسايش، آن حضرت را به سوي بغداد بردند و به هنگام ورود آنها نهايت احترام به عمل آمد و استقبال شاياني كردند مردم عراق با تحف و هدايائي فراوان به استقبال رفتند امام نهم است، داماد خليفه بزرگ عباسي و دختر خليفه، وارد شهر مي شوند كه پايتخت پدرش بوده و هم اكنون برادرش خلافت دارد و پذيرائي شاياني به عمل آمد [3] .

قطب راوندي نقل كرده معتصم امام جواد (عليه السلام) را به بغداد دعوت كرد در پي بهانه اي بود كه آن حضرت را آزار و شكنجه دهد. يك روز برخي از وزيران خود را خواست و گفت استشهادي تهيه كنيد كه محمدتقي (عليه السلام) قصد خروج دارد و عده اي هم شهادت دهند و امضاء كنند. استشهاد تكميل شد و در حقيقت پرونده سازي نمودند.

اين بود معتصم آن حضرت را به بغداد خواست و به او گفت: اي فرزند رضا مگر تو اراده خروج داري؟ امام محمدتقي به شدت اين اتهام را رد كرد. معتصم گفت نامه ها و استشهادها موجود است و فلان و فلان هم شهادت مي دهند. فرمود آنها را حاضر كنيد معتصم پرونده سازان را حاضر كرد و با كمال گستاخي گفتند: آري نوشته اي كه خروج مي كني و ما اين نامه را از غلامان و بستگان تو گرفته ايم كه در پرونده سند قطعي است.

راوي خبر گفت امام جواد (عليه السلام) در ايوان قصر نشسته بود، سر به آسمان كرد دعائي خواند كه ناگهان زلزله اي در آن نقطه افتاد كه مانند گهواره زمين تكان مي خورد و معتصم و وزراي او بر خود لرزيدند و به التماس افتادند هر يك از آنها مي خواستند فرار كنند كه قادر به حركت نبودند، ديگر قدرت بلند شدن نداشتند همه حضار مضطرب شدند و پريشان و معتصم خود در حيرت فرو رفت و گفت: اي فرزند رسول خدا اين جنبش و زلزله را ساكن كن و اين مردم نابخرد را هم ببخش از تقصير آنها درگذر. امام جواد (عليه السلام) سر به آسمان كرد و دعائي خواند عرض كرد پروردگارا تو مي داني كه اين طبقه گمراه دشمن تو و ما هستند من از سر تقصير آنها گذشتم كه فوري زلزله آرام گرفت گر چه آنها نيروي امامت را شناختند و در ظاهر سر تسليم فرود آوردند اما در باطن به خيانت نفس و دشمني خود همچنان ادامه مي دادند.

معتصم تقريباً مدت دو سال امام جواد (عليه السلام) را در بغداد در قصر خود اسكان داد و تمام دقائق زندگي او را زير نظر گرفت و براي از بين بردن آن بزرگوار به توطئه چيني پرداخت. معتصم در اين مدت جلساتي نيز تشكيل مي داد و امام جواد (عليه السلام) را به آن مجالس دعوت مي كرد و از آن حضرت به قصد استخفاف سؤالاتي مي نمود و گاهي امام جواد از بيان واقعيت تقيه مي كرد و زماني عذر مي خواست و به موقع هم حقائق را آشكارا بيان مي فرمود تا آنكه يك روز درباره دزدي كه آورده بودند و مي خواستند حكم قصاص درباره او اجرا كنند و ميان فقهاء اختلاف شد.

اين اختلاف را كه به صورت احتجاج و بحث علمي درآمده، علامه مجلسي از تفسير عياشي چنين نقل كرده است:


پاورقي

[1] مناقب، ج4، ص389ـ اصول كافي، ج1، ص324ـ بحار، ج50، ص16، 17.

[2] ارشاد، ص308ـ اعلام الوري، ص339.

[3] مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص389.