بازگشت

خنياگر


مراسم شروع شده بود و از پيش همه چيز تدارك ديده شده بود . ما هم به جشن عروسي دعوت شده بوديم و لحظه شماري مي كرديم تا او را در لباس دامادي ببينيم .

افراد دور تا دور مجلس نشسته بودند و خدمتكاران به پذيرايي از ميهمانان مشغول بودند . دوستم كه آن طرف تر نشسته بود خود را به من رساند و گفت :

- ربان : چرا مضطربي ؟

- از كجا فهميدي كه اضطراب دارم ؟

- رنگ رخساره خبر مي دهد از سر ضمير ! چهره ات همه چيز را به خوبي بيان مي كند .

- دلم شور مي زند !

- چرا ؟

- آرامشي كه در ميهماني وجود دارد ، مثل آرامش قبل از طوفان است .



[ صفحه 51]



اين همه خدمتكار و اين همه كنيز زيبارو را ببين ! ته دل خوشبين نيستم !

به دلت بد راه نده . فعلاً از اين ميوه هاي تازه و خوشمزه بخور كه جاي ديگر نمي تواني پيدا كني . شايد هرگز پيش نيايد كه دوباره به جشن عروسي دختر مأمون دعوت شويم .

مشغول خوردن ميوه بوديم كه عروس و داماد وارد شدند . به به ! چه جلال و جبروتي ! تاكنون او را چنين خوش لباس و آراسته نديده بودم ! جوان بود و رشيد ! لباس دامادي هم برازنده ي آن قد و قامت رعنا بود ! به دوستم گفتم :

- مي بيني ؟

- آري . در اين لباس خيلي زيباتر شده است .

در همين هنگام كه با هم صحبت مي كرديم ، كنيزكان - كه حدود صد نفر مي شدند . با جام هاي طلايي در دست براي خوشامدگويي و تبريك، ميان مهمانان حركت كردند .

از چهره ي امام جواد عليه السلام فهميدم كه ناراحت شده ، اما خشم خود را فرومي خورد . سرش را به زير افكنده بود تا چشمش به نامحرم هاي مجلس نيفتد .

در همين گيرودار مردي كه ريش بلندي داشت و در نواختن عود [1] ماهر بود ، برخاست و شروع به نواختن موسيقي و خواندن كرد .

هاج و واج مانده بودم ! يك چشمم به امام بود و چشم ديگرم به خواننده ي ترانه . دوستم گفت :



[ صفحه 52]



- عجب صداي خوبي دارد ! او كيست ؟

- نمي شناسي اش ؟

- نه . از كجا بايد بشناسمش !

- او مخارق است ؛ نوازنده ي دربار خليفه .

- عجب ! پس مخارق اين است ! چرا خودش را به شكل دلقك درآورده ؟ !

- نمي دانم . حتماً اين هم از توطئه هاي مأمون است .

صداي سوت و كف بلند بود. هنوز يكي دو بيت بيش تر نخوانده بود كه صداي داماد جوان - امام جواد - همه را سر جاي شان ميخكوب كرد :

- از خدا بترس ، اي ريش دراز !

عود از دست مخارق به زمين افتاد و مثل مجسمه اي ثابت و بي حركت ماند . اصلاً انتظار نداشت داماد جوان اين گونه بر او فرياد بزند . مأمون كه ديد مجلس عروسي دخترش دارد به هم مي خورد ، كنيزها را به بيرون فرستاد و دست خشك شده ي مخارق را گرفت و او را بيرون برد تا بيش تر از اين آبرويش نرود .

آرامش به محفل بازگشته بود ، نگاهم به نگاه امام گره خورد . جلو رفتم و لبخندي زدم و عرض كردم :

ان شاء الله مبارك است ! [2] .



[ صفحه 53]




پاورقي

[1] عود يكي از وسايل موسيقي ، شبيه تار است.

[2] مناقب ، ج 4 ، ص 396.