بازگشت

كرامت و بزرگواري حضرت امام جواد درباره شفاي المقرم


سيد عبدالرزاق موسوي المقرم در كتاب وفات امام الجواد شفائي را كه در پيشگاه حضرت باب المراد يافته بدين ترتيب در كتاب خود مي نويسد:

وقتي كه من به ساحت جلال و پيشگاه عظمت و كبريائي امام جواد عليه السلام تشرف يافتم و پناهنده به آستان رفيع و سده سنيه آن مظهر الطاف الهي گرديدم آن وقتي بود كه راه علاج از هر جهت بر من بسته و طريق نجات مسدود شده بود و از دردي كه داشتم اميد بهبودي برايم نبود دردي شديد زياده از شش سال در پشت من باروك چپ و وسط ساق پا و عقب قدم ادامه داشت و بسا بود كه به حالت ايماء و اشاره ركوع نماز مي نمودم و براي من تشرف به حرم اطهر دشوار بود تا اينكه روز وفات امام جواد عليه السلام متوسل به باب المراد شدم زيرا كه:



غوث الوري ان نابها حادث

ربيعها و العام محل جماد



قد شرع الله به اللعوري

مناهج الحق و سبيل الرشاد



حجته العظمي علي خلقه

و العروة الوثقي لكل العباد



ساد علي العالم في جوده

كذاك من ساد علي الناس جاد



جمت مزاياه فاجد ربها

ان فاقت الشهب علا و اتقاد



آنگاه از آب زعفران معمولي به نام ماتم آن حضرت گرفته و جا و مواضع درد را روغن مالي نمودم و باقي مانده را نوشيدم و به اين ترتيب نظر مرحمت آن بزرگوار تا سه ماه بتأخير افتاد و بعد از زيارت اربعين ديگر بار به جانب مرقد شريفش رفته و پناهنده گرديدم و حالت عتاب به خود ديدم زيرا كه فرياد رسي بنده برسيد و آقاي او است و مرجع او به جانب مولاي خود مي باشد و تعجبي نيست از شيعه كه وقتي پناه به آستان امام خود



[ صفحه 141]



برد و الحاح و اصرار كرد بناي عتاب مي گذارد اين است كه صادق آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:

شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا فلهم معنا قرابة يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا و قد او ذوافينا و لم نؤذفيهم فنحن نتالم لتالمهم و نترحم عليهم كل صباح و مساء

يعني شيعه از ما زيادي طينت ما سرشته شده اند پس براي ايشان با ما نزديكي و قرابت است آنها شاد مي شوند از براي شادي ما محزون مي گردند از براي حزن و اندوه ما و در حقيقت آنها اذيت كرده مي شوند درباره ما و ما اذيت كرده نمي شويم درباره ايشان پس ما متالم و دردناك مي شويم از براي تألم آنها و ترحم مي كنم بر ايشان و آمرزش مي خواهم در هر بامداد و شام براي آنها

آنگاه من در كاظمين ده روز ماندم و به حضرتش متوسل شدم و نسيمي از نفحات قدسيه آن بزرگوار بر من نوزيد به طوري از بهبودي و صحت مأيوس گرديدم تا اينكه صبحگاهي در اول طلوع فجر نزد ضريح آمده و لب به عتاب گشودم و در آن وقت نفهميدم كه چه مي گويم پس از آن پشت و پايم را به قبر منور ماليده و او را به جدش حضرت موسي بن جعفر (ع) و عبدالله رضيع سلام الله عليهما شفيع آوردم و آنگاه از حرم بيرون آمده به قصد عيادت و احوالپرسي يكي از دوستانم روانه شدم و بازار استرآبادي را طي كردم در حالتي كه در خود اظهار تألم و درد ننمودم و پيش خود تصور كردم كه شايد بواسطه راه نرفتن باشد بعد از آن آزمايش كرده و زياده از دو ساعت راه رفتم و به هيچ وجه المي از بركات نظر و توجه حضرت باب المراد و نفحه مباركي كه از آن آستان مبارك بر بدن بنده ي از غلامان و مملوكان ايشان وزيد در وجود خود نديدم و از بزرگواري و كرامت



[ صفحه 142]



حضرت امام جواد (ع) تا امروز كه زيادتر از ده سال است هنوز احساس رنج و دردي به خود ننمودم و اينگونه كرامات باهرات و معجزات بينات از پيشوايان دين كه فيض آنها از مواهب و عطاياي رب العالمين است تازگي ندارد زيرا به واسطه وجود مبارك ايشان است كه روزي مخلوق مي رسد و زمين بركات خود را آشكار مي سازد و كوهها بر زمين برقرار و استوار است و اگر وجود ايشان نبود لساخت الارض باهلها زمين اهل خويش را به خود فرومي كشيد

آنگاه اين مديحه لطيفه را در پيرو اين كرامت باهره انشاد نموده



غرت بقلبي حب آل محمد

فلم اجن غير الفوز من ذلك الغرس



بنفسسي افدي اربعا و ثمانيا

و قل اذا افدي لمثلهم نفسي



لهم فرض الله الولاء و اوجب

الصلوة عليهم في فرائضه الخمس



و قد اذن الباري برفع بيوتهم

و طهرها الذكر الحكيم من الرجس



و من حاد عنهم و اقتفي اثر غيرهم

فقد باع منه الحظ بالثمن البخس



يعني من در دل خودم درخت دوستي و ولاي آل محمد را نشانده و غير از رستگاري از غرس اين درخت ميوه اي نچيدم من جان خودم را فداي هشت و چهار مي كنم (دوازده امام) و كم است اگر كه براي مانند ايشان جان خود را فدا كنم خداي سبحان فرض كرد اين بنده است دوستي و ولاي ايشان را، و نيز واجب نمود صلوات بر آنها را در فرائض و نماز پنجگانه خود و خداي آفريدگار اجازه داد يا اعلام نموده بالا بردن خانه هاي ايشان را و قرآن كريم خاندان رسالت را از رجس و پليدي پاك و مطهر شمرده و كسي كه از ايشان روي بگرداند و پيروي از غير آنها كند پس در واقع و حقيقت حظ و نصيب خود را به ثمن بخس و بهائي ناچيز و اندك فروخته است



[ صفحه 143]