بازگشت

محاضره امام جواد و حكم آن حضرت درباره سارق


مجلسي در بحارالانوار از تفسير عياشي از زرقان صاحب قاضي احمد بن ابي داود [1] روايت كرده

دزدي را نزد معتصم آوردند كه به دزدي خود اقرار نمود معتصم خواست كه او را به زدن حد تطهير كند از جماعت فقهاء و اهل راي و فتاوي كه در مجلس او حاضر بودند از حد قطع يد پرسيد هر كدام در اين خصوص اختلاف نموده و راي مخالف يكديگر دادند

ابن ابي داود گفت بايد از كرسوع (طرف زند و مچ دست از جانب خنصر (انگشت كوچك) بريده شود زيرا كه دست عبارت است از انگشتان و كف تا كرسوع و خدا در قرآن مجيد فرموده و امسحوا بوجوهكم و ايديكم يعني دست بماليد بر صورت ها و دستهايتان، جمعي از حضار با او موافقت در اين فتوي نمودند ديگران گفتند كه بايد دست او از مرفق بريده شود براي اينكه خدا مي فرمايد، و ايديكم الي المرافق

در اين اثناء معتصم روي خود را به امام جواد (ع) نموده و چگونگي حكم را پرسيد امام (ع) از او استعفا خواست او نپذيرفت و عرض كرد آنچه را كه حكم الله نزد شما است بفرمائيد امام فرمود درباره من



[ صفحه 100]



اگر بخدا قسم مي خوري مي گويم كه آنها در اين سنت به خطا رفته اند زيرا كه قطع يد واجب است از مفصل تا بيخ انگشتان شده و كف دست را واگذار كنند براي اينكه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده السجود علي سبعة اعضاء: الوجه و اليدين و الركبتين و الرجلين يعني سجده بر هفت عضو است رو و دو دست و دو زانو و دو پا و در صورتي كه دست او از مچ يا مرفق بريده شود ديگر براي او دستي نمي ماند كه بر آن سجده كند و خداي سبحان در قرآن مجيد مي فرمايد و ان المساجد لله و منظور در آن سجده به اين اعضاي هفت گانه است و مي فرمايد فلا تدعوا مع الله احدا معتصم از كلام امام عليه السلام تعجب نموده و امر داد كه دست دزد را از مفصل اصول انگلشتان قطع كنند و كف دست را باقي بگذارند (كه حد سرقت بنابر تصريح وسائل شيخ حر عاملي ج 3 نقل از تفسير عياشي چنين است)

وليكن مجلسي [2] ارزرقان خبر را بدين گونه از تفسير عياشي نقل نموده كه روزي ابن ابي داود از خدمت معتصم به حالت اندوه و غمگينانه به خانه برگشت من از او پرسيدم سبب گرفتگي و اندوه تو چيست؟ گفت امروز براي من پيش آمدي نموده كه كاش بيست سال پيش از اين مي مردم و اين روز را نمي ديدم من گفتم آيا چه شده، گفت از ابي جعفر محمد بن علي بن موسي امروز در برابر اميرالمؤمنين چنين و چنان ديدم و واقعه دزد و چگونگي احوال را براي من بيان كرد.

آنگاه گفت امروز قيامت بر من قيام كرد و آرزو كردم كه كاش زنده نبودم زرقان گويد كه ابن ابي داود گفت، من سه روز بعد از آن نزد معتصم رفتم و گفتم نصيحت اميرالمؤمنين بر من واجب است و من با او از



[ صفحه 101]



آنچه مي دانم سخن مي گويم در صورتي كه مي دانم به واسطه آن داخل آتش جهنم مي شوم، معتصم گفت، آنچه مي داني چيست؟ گفتم وقتي كه اميرالمؤمنين در مجلس خودش فقهاء رعيت را با علماي ملت براي وقوع امر از امور دين گردآورده و درباره حكم آن از ايشان سؤال نمود و او را به آنچه نزد ايشان از فتوا و حكم است در اين مورد خبر دادند و در آن مجلس از اهل خانواده و بستگان و سران سپاه و وزراء و رجال و نويسندگان درباري و منشيان حضور داشتند و همه گوش به گفتار ايشان از حضور و وراء باب داشته و منتظر نتيجه كار بودند سزاوار نبود كه گفتار تمامي آنها را واگذار نموده و حرف كسي را بپذيري كه درباره او مي گويند نصف اين امت به امامت او معترفند و ادعا مي كنند كه او اولي و احق به اين مقام است و با اين وصف بگفته او حكم كرده و حكم فقها را واگذار نمائيد.

ابن ابي داود گفت، از اين گفتار من رنگ صورت معتصم متغير گرديده و از اين سخن كه من او را به چگونگي آن بيدار و متنبه نمودم بخود آمده و هوشيار گرديد و گفت «جزاك الله عن نصيحتك خيرا» يعني خدا تو را از اين نصيحت خوبت پاداش خير دهد، پس بنابراين سخنان من روز چهارم يك نفر از منشيان وزراي خود را خواسته به او گفت امام جواد را در منزل خود دعوت كن و كار او را بساز وقتي كه او از آن حضرت دعوت كرد امام عليه السلام نخواست كه دعوت او را بپذيرد و فرمود تو مي داني كه من در مجالس شما حاضر نمي شوم، آن شخص عرض كرد بدانيد كه من شما را دعوت به مهماني و اطعام مي كنم و دوست دارم كه قدم رنجه فرموده و به منزل من تشريف فرما شويد تا به قدوم مبارك تبرك يافته و افتخار كنم و فلان پسر فلان از وزراي خليفه خواهان و دوستدار لقاي شما است امام عليه السلام با اين اصرار دعوت او را پذيرفته و به مجلس آن مرد غدار نابكار تشريف فرما



[ صفحه 102]



شد وقتي كه خوان غذا گستردند و لقمه از غذا تناول فرمود احساس سم در آن غذا نموده مال سواري خود را خواست و از مجلس درآمده و روانه گرديد صاحب منزل درخواست نمود كه در آن خانه بماند امام عليه السلام فرمود بيرون رفتن من از خانه تو به خير تو است و اين زهر در آن روز و شب در حلق مباركش بود تا كار خودش را كرده و در اثر آن وفات نمود در خبر ديگر از احمد بن فضل بن خاقان از آل زرين روايت شده كه گويد: [3] .

در جلو كاروان حاج و ديگر از اهل قافله را راه زنان زده و اموال ايشان به يغما گرفتند اهل قافله شكايت را به عامل بلد برده او در سدد برآمده دزدان را دستگير نموده گزارش حادثه را به معتصم خبر داد و آنها را به دربار خلافت اعزام نموده معتصم مجلسي ترتيب داد و امر كرد فقها را گرد آوردند و ابن ابي داود نيز در ميان فقها بود؟ معتصم حكم مجازات دزدان را از ايشان سؤال نمود گفتند حكم الله در اين خصوص سابقه دارد كه فرموده؟

انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله ويسعون في الارض فسادان ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض (سوره مائده آيه ي 37)

يعني پاداش و كيفر كساني كه محاربه با خدا و رسول او مي كنند و در زمين به جانب فساد مي شتابند و مي روند اين است كه كشته بشوند يا به دار آويخته گردند يا دست ها و پاهاي ايشان از اين عمل خلاف بريده شود يا اينكه از زمين نيست و نابود شوند

اكنون اختيار با اميرالمؤمنين است كه هر يك از اين احكام را



[ صفحه 103]



كه خواهد درباره آنها اجرا فرمايد حضرت جواد الائمه عليه السلام نيز در آن مجلس حضور داشت معتصم متوجه به آن جناب شده عرض كرد حكم اين قضيه نزد شما چيست؟

امام عليه السلام فرمود، واجب است كه درباره ي اينان كه راه زني كرده اند اعمال نظر نمود و ديد اگر تنها در راه خوف و وحشت را باعث شده و كسي را به قتل نرسانيده و مالي را از كسي نگرفته اند بايد آنها را به زندان و حبس درآورند و اين است معني نفي ايشان از زمين بواسطه اينكه راه را بر عابرين مخوف و بيمناك نموده اند و اگر باعث خوف راه شده و كسي را كشته اند بايد كشته شوند

و اگر باعث خوف راه شده و كسي را كشته و مالي را گرفته اند بايد دست و پاي ايشان را از خلاف بريده و بعد از آن به دار آويخته شوند

معتصم به عامل خود نوشت كه درباره ايشان همان حكمي را اجرا كند كه ابوجعفر عليه السلام به آن حكم فرموده اين امر را بر ابن ابي داود كه قاضي القضاة بود دشوار آمد چونكه خصومات و مرافعات و حدود را او را حكم مي نمود و از اين پيش آمد آرزوي مرگ كرده بود چرا كه تا آن وقت مانند آن را نشنيده بود و نفس خبيث و ذات شرير او نمي گذاشت كه در برابر حجت وقت بر تمكين و تعظيم سر فرود بياورد و لذا كينه ي آن حضرت را در دل گرفته و بعد از سه روز نزد معتصم رفته به او نصيحت لازمه نمود و گفت آنچه را كه نبايد بگويد از جمله اينكه حق اميرالمؤمنين بر من لازم است و نصيحت او در اموري كه موجب بقاي دولت و استقرار امر او مي باشد واجب و متحتم است اگرچه باعث دخول من در آتش جهنم باشد و معتصم از اين گفتار به خود آمده و از چگونگي موضوع را پرسش نمود، ابن ابي داود گفت وقتي كه اميرالمؤمنين در مجلس خود فقها و علماي



[ صفحه 104]



ملت را براي امري واقع در مسائل ديني جمع كرد و از حكم آن پرسيد و آنها عقيده و راي خود را در حضور وزرايش و سران سپاه و خاندان وي به عرض رسانيدند و عامه مردم هم از پشت در شنيدند نبايستي از آن حكم عدول نمايد و گفته كسي را بگيرد و نافذ حكم قرار دهد كه بيشتر اين مردم به امامت او تصديق و اعتراف دارند و او را در اين مقام و موقعيت از اميرالمؤمنين شايسته و سزاوارتر مي شمارند و با اين وصف چگونه از شكست كار خود به واسطه بودن چنين شخصي اطمينان دارند


پاورقي

[1] تاج العروس داود بر وزن غراب هضم دال بي نقطه و فتح دواد و الف و دال مهمله نام اصلي او فرج ما جيم با فرح بحاء مهمله بوده در بصره سال 160 متولد شده و مذهب اعتزال داشته پس از آن به بغداد آمده و به مامون پيوسته و در زمان معتصم هم به وصيت مامون اشتغال يافته و در امور سياسي و قضاوت دست داشت و او به معتصم نماز خوانده و بعد از آن فلج شد و تا سال 240 در زمان متوكل بوده.

[2] بحارالانوار ج 12 ص 99.

[3] بحارالانوار ج 12 ص 99 - اثبات الوصيه مسعودي ص 190.