بازگشت

در پايان كار مامون و طرز رفتار او با امام جواد


مأمون تا بود درباره حضرت جواد به مهرباني و احترام رفتار مي كرد تا پايان كار و اواخر زندگاني او آن حضرت در مدينه منوره مقيم بوده و مزاحمتي از براي حضرتش نبود و در تواريخ مسطور است [1] كه مامون در پايان عمر براي جنگ با روميان از بغداد حركت كرده و از سال 215 بين او و روميان اختلاف پيدا شد، اسحق بن ابراهيم مصعب را در بغداد به جاي خود گذاشته و محرم سال مذكور به جانب كشور روم عطف عنان نمود و مرز دولت ماموني و كشور اسلام با خاك روم در آن وقت طرسوس بود، مامون از راه موصل به جانب انطاكيه و طرسوس رهسپار شد و در نيمه جمادي الاولي به خاك روم حمله كرد و چندين قلعه از قلاع آنجا را گرفت و آنها را ويران گردانيد و پس از فراغت به شام برگشت و در آنجا به او خبر دادند كه امپراطور روم جمعي از مردم طرسوس و مصيصه را به قتل رسانيده و مردمي را كه در حدود شش هزار و ششصد نفر بوده نفي و اعدام نموده مامون پس از استماع اين خبر ديگر بار به خاك روم حمله نمود و چند شهر از آن كشور را



[ صفحه 89]



متصرف گرديد و سي قلعه مهم از آن حدود را به وسيله معاضدت ابواسحق معتصم برادرش فتح نمود و يحيي بن اكثم را كه در اواخر كار مامون به وزارت رسيد با غنيمت زياد كه به دست آمده بود برگردانيده و دوباره خودش به جانب دمشق روانه گرديد و از آنجا در ذيحجه 216 به طرف مصر رهسپار شد

براي سومين بار مامون در دويست و هفده از مصر به دمشق آمده و مجدداً به خاك روم حمله ور گرديد و چند نقطه و قسمت هاتي را از خاك روم متصرف شد و بين او با امپراطور روم مراسلات و مكاتباتي به عمل آمد در 218 به طرف رقه رفته و در جمادي اين سال پسرش عباس را به خاك روم مامور گردانيده به او دستور داد كه در طرانه فرود آيد و در آنجا بناي آبادي و عمران بگذارد [2] .

عباس به طرانه رفته دست به كار آبادي و عمران زد و بناهائي در حدود يك ميل در يك ميل بنياد نمود و باروهاي آن را به اندازه سه فرسخ قرار داده و چهار دروازه گذارده و بر هر دري حصني استوار بنا نمود.

مأمون بعد از آن به كشور روم رفته و در ناحيه ي طرسوس ورود كرد و در بدندون قسمت شمالي طرسوس فرود آمد، در آنجا او را تبي مزمن عارض شده و طولي نكشيد كه بدرود زندگاني نمود 18 رجب 218 معتصم، برادرش جنازه او را از آنجا به طرسوس برده و به خاك سپرد و آن وقت مامون چهل و هشت ساله بود و در اين وقت بود كه مامون قصد مراجعت به بغداد داشته.



[ صفحه 90]



علت مرگ مامون چنانكه نوشته اند [3] بين راه در كنار چشمه بدندون در نواحي طرسوس كه مقر اردوي خلافت بود چند روزي مامون اقامت گزيده و آن چشمه را آبي خيلي سرد بود و در لطافت و صفا به منتهي درجه مي رسيد، شبي مامون با خواص و ندماي خود در كنار چشمه نشسته و به عيش و نوش بودند و سخن از هرجا ميراندند كه در اين اثنا مامون غلام خود حافظ سعيد را خواسته گفت چه چيز براي من اكنون خوب تر از هر چيز است بخورم تا اشتها بياورد، غلام عرض كرد آنچه ميل شما است پس از آن خرماي تازه از او خواست هنوز اين سخن در ميان بود كه كارواني از راه رسيد و با آنان خرماي آزاد بود مامون از اين پيش آمد زياده خوشحال گرديده از آن خرما خواست و سبد خرما را نزد خود گذاشته به حد افراط خورد و در همان ساعت او را تب شديد عارض شده به شدت بيمار گرديد.

در اين اثنا اسيري از اسراي روم را به حضور خواسته او پرسيد معني قشيره كه اين چشمه به آن نام موسوم است چيست؟

اسير گفت مدرجليك يعني دو پاي خودت را دراز كن، مامون اين خواب را به فال بد گرفت ديگر بار از همراهان خود سؤال كن نام اين منزل به عربي چيست؟ گفتند رقه مامون در زايچه طالع خود ديده بود كه در رقه وفات او خواهد رسيد از اين جهت هيچگاه در رقه داخل كشور عراق توقف نمي نمود، وقتي كه اين سخن را شنيد دانست كه از قضاي الهي چاره و گريزي نيست همانجا دل به مرگ داده و پس از چند روز بيماري و رنجوري مزاج بدرود زندگاني نمود و جسد او را از آنجا به طرسوس برده و به خاك سپردند



[ صفحه 91]



المقرم در وفات امام الجواد مي نويسد [4] : تظاهري را كه مامون در تقرب خود به حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام به كار برده و تقريبي را كه نسبت به حضرت جوادالائمه عليه السلام به خرج داده و دختر خودش ام الفضل را به ازدواج امام درآورده و اكرام و تبجيل او درباره اين پدر و پسر و تفويض ولايت عهدي او با امام ثامن عليه السلام و بالا بردن مقام او و پدرش را بين مردم و آنچه را كه از وي در احتجاج با بني عباس صادر شده اينها تمامي از روي ايمان خالص نبوده و دوستي و ولائي نبود كه آميخته و مخلوط با اغراض سياسي او نباشد بلكه هدف او چيز ديگري بوده و به آن تظاهر مي نموده چنانكه از گفتار خود او بعضي از انديشه و افكار گاه به گاه بروز نموده از جمله وقتي كه خواست با حضرت ابي الحسن عليه السلام عقد خلافت ببندد، عبدالله بن سهل بن نوبخت كه از منجمين معروف و امين اسرار او بود خواسته و به او گفت وقتي را كه ذوالرياستين فضل بن سهل وزير از براي بيعت اختيار كرده اين وقت جز به قتل معقودله و آن كس كه اين عقد به نام او بسته شده تمام نشود زيرا كه مشتري اگر چه در بيت الشرف خودش است وليكن سرطان برجي منقلب است و در بيت العاقبه است كه آن بيتي نحس است و اين امر بر ذوالرياستين پوشيده و پنهان بود، مامون راي او را تصويب نمود زيرا كه براي خود او هم معرفتي در علم نجوم بود وليكن ترسي كه داشت از اطلاع ذوالرياستين بود كه شايد تصميم او را نقض كند پس از آن نكته و سر دقيقي كه در اين اقدام و بر عقد خلافت منظور داشت با او به ميان آورد و آن نكته اين بود كه مي ديد از حكومت بني عباس بيم سطوت خاندان ابيطالب مختفي شده و عوام را با اعتقادي كه به ايشان است مانند اعتقادي است كه



[ صفحه 92]



درباره انبيا دارند و در حق آنها چيزهائي در حدود غلو و افراط مي گويند كه آنان را بس است از شريعت و دين خارج مي كند و مي خواست عامه را بر اين عقيده و اعتقاد عقوبت و مجازات نمايد وليكن چنين انديشيد كه اگر اين كار كند مردم ممكن است بر روي او ايستاده و بر او بشورند و از طرفي از كوشش و مجاهدت طالبين در نقض دولت و شكست سلطنت و قدرت خود ايمن نبود و بيم زوال آن را داشت لذا با نظر دقيق اين عمل را پيش كشيده و اين خدعه و نيرنگ را به كار زد و اگر نه اين بود كه مردم آشكارا به فسق و فجور او ستم و بيدادش پي مي برند به يقين كه از چشم مردم افتاده و مدح ايشان به ذم برمي گردد و اگر هم اعلان به آنان مي داد و مي خواست كه عقايد خود را علني و آشكار كند بازهم مردم ترسيده و عقيده خويش را پنهان مي داشتند و از اين اعلان سوءظن پيدا مي كردند پس رأي صحيح و نظر صائب او اين بود كه بزرگ و عميد و مقدم و پيشواي آل ابيطالب را به ظاهر از براي امامت و خلافت مقدم دارد تا اينكه موضوع را فراموش كرده عقيده خود را آشكار دارند و از وخامت عاقبت مطمئن شوند و آنچه را كه خاطر و انديشه از جنبش و نهضت دارند علني نمايند و آنگاه از براي عوام حالات و طرز رفتار ايشان بر اموري كه منافي با شريعت است معلوم گردد و آنها را طالب دنيا معرفي كند و آنگاه كه اين امر محقق شد براي مردم اولاد علي بن ابيطالب عليه السلام از ارتكاب شهوات و عمل مناهي آشكار گرديده و آنها از آن مقامي كه در انظار دارند نزول خواهند نمود و اوضاع به حالت اول خود برمي گردد.

و همين موضوع باعث بود كه حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام از قبول خلافت امتناع نموده و به اكراه و اجبار ولايت عهدي را به اصرار



[ صفحه 93]



زياد مامون اختيار فرمود وگرنه معقول نبود كه از امام عليه السلام حق مشروع خود صرف نظر نموده و امري را كه بر او واجب است از خويشتن رد نمايد.

اين راي و انديشه در خاطر مامون قوت گرفته و باطن امر را حتي از خواص و نزديكان خود پوشيد و پنهان داشت و تنها به فضل بن سهل اظهار كرد كه او مي خواهد امامي را از خاندان ابيطالب و اولاد علي قيام دهد و چون زياد انديشيد و اطراف كار را از هر حيث ملاحظه نمود كسي را كه صلاحيت دارتر و مقدم تر از براي امامت باشد جز حضرت ابي الحسن الرضا عليه السلام نديد و فضل بن سهل هم در اين انديشه به او موافقت نمود وليكن او هم باطن امر را نمي دانست و از اين جهت در صدد برآمد تعيين وقت كند و ساعتي سعد را براي اين كار اختيار نمايد و وقت مذكور را اختيار نمود كه آن اختيار طالع سرطان و بودن مشتري در آن بود.

اين حديث با نكته دقيق، تظاهر مامون و احسان او درباره حضرت ابي الحسن و فرزند گرامش ابي جعفر جواد عليه السلام موافقت دارد و آن مبالغه و اصرار ظاهري او را بر امتياز تفضيل ايشان به قوم و عشيره خود از خاندان بني عباس و ديگران به خوبي مامون را از اين گونه رفتار و تظاهرات منظوري جز آرامش و افكار و اسكات شيعيان آل محمد كه دلهائي پر درد و سينه اي پرجوش از ستم و بيدادي كه از اين خاندان نسبت به ايشان شده بود داشتند نبوده و مي خواست بلكه به اين دسايس و تدبير آن آتش را خاموش و به اين دوستي ظاهري و تكريم و توقير از ايشان گذشته ها مردم فراموش كند و آن وقت درباره اين دو امام بصورتي مرموز و مستور و نهايت محرمانه و پنهان كار خود را كرده و مقصود خود را انجام داد و روي همين احترامات و تظاهرات دروغي هنوز هم ديده و شنيده مي شود كه مسموميت امام هشتم



[ صفحه 94]



حضرت علي بن موسي الرضا را با شك و ترديد القا مي كنند و از مامون در اين خصوص برائت ذمه مي نمايند و اهل خبر و مورخين هم اقوال مختلفه در صحت سقم و نفي و اثبات موضوع او را چنين و چنان مي گويند كه نگارنده قسمتي از آن اقوال و گفتار را از تواريخ مهمه و كتب اخبار و سير در جلد دوم زندگاني حضرت علي بن موسي الرضا [5] خود در چند فصل ايراد نموده ام

محققين از علماء و اهل خبر اغلب در اين امر متفق اند كه مامون حضرت رضا عليه السلام را مسموم نموده و آنانكه مي خواهند دامن او را از اين عمل پاك سازند نسبت اين جنايت را به ديگران از خواص و مقربان مامون داده اند و سلمان مجوسي را متهم به قتل حضرت امام ثامن عليه السلام نموده اند [6] .

مطالعه در تاريخ احوال مامون جاي ترديد نمي گذارد كه او در باطن قصد اسباب چيني و زمينه سازي درباره دو امام داشته و مي خواست به تدبير و حيله محل و موقعيت ايشان را از دلها اسقاط نموده و به نوعي وسيله اتهام آنها را فراهم كرده و مجوزي از براي قتل دو امام فراهم سازد.

از اين قسمت است خبري را كه از محمد بن ريان روايت شده كه گويد: مامون هرگونه حيله و تدبير را درباره حضرت ابي جعفر (ع) بكار زد و براي او مقدور نشد چنانكه وقتي خواست به حضرتش درباره دختر خود بهانه پيدا كند صد كنيز از زيباترين كنيزان خود را به انواع زينت ها



[ صفحه 95]



و آرايش به خدمت واداشت و به آنها دستور داد كه از حضرت ابي جعفر استقبال كنند و خودنمائي در برابرش نمايند امام جواد (ع) به هيچ يك از آنها اعتنا نفرمود [7] .

و نيز مردي كه نام او مخارق و صاحب ساز و آواز وريشي دراز بود به مامون گفت كه من كفايت امر او را خواهم نمود و به امر مامون رفته نزد حضرت ابي جعفر و در برابر او بساز و آواز مشغول شده و جمعي را از اهل خانه و پردكيان بدور خود جمع آورده كه شايد آن حضرت را نيز بساز و آواز خود مشغول دارد وليكن امام (ع) سربلند كرده و به او صيحه اي زده و فرمود اتق الله يا ذالغنون كه در اين اثنا عود از دست او افتاده و حركت و رفتار او باطل شده و دستش از كار مانده تا مردنش ديگر به كار نيفتاد،

در خبر است كه مامون مخارقي را خواسته از او سبب عارضه را پرسيد او گفت وقتي كه ابوجعفر به من صيحه زد مرا ترس و وحشتي دست داد كه مدهوش گرديدم و از آن به بعد ديگر به حالت خود نيامدم.

اينها بود اثر مواخات ظاهري را كه درباره ابي جعفر و پدر بزرگوارش مي نمود وليكن خداي متعال حضرت ابي جعفر (ع) را از شر او نگاهداشته و مامون نتوانست به حضرتش صدمه اي وارد سازد و به خاتمه زندگاني آن بزرگوار بپردازد و تنها بغصب خلافت اكتفا نموده و عاقبت كارشان چنان شد كه مسطور گرديد

وليكن اين شقاوت و بي حيائي و بي رحمي و عداوت و رسوائي ابدي را برادر بي پروا و نابكار او ابواسحق معتصم پسر هارون الرشيد مرتكب



[ صفحه 96]



شده و در دوره حكومت و بيداد خود بعد از مامون انجام داد و به تدبير شوم خود آن امام معصوم مظلوم را در عنفوان جواني مسموم نمود


پاورقي

[1] محاضرات الاممم - تاريخ طبري -كامل ابن اثير.

[2] تاريخ طبري - تاريخ ابن اثير - محاضرات الامم.

[3] تاريخ يعقوبي ص 192 ج 3.

[4] وفات امام الجواد المقرم ص 61.

[5] جلد دوم زندگاني حضرت علي بن موسي الرضا (ع) از ص 145 تا ص 166 تاليف نگارنده اين كتاب.

[6] جرجي زيدان در تاريخ اسلام - فريد رفاعي در عصر المامون ص 367.

[7] اصول كافي و كتب ديگر.