بازگشت

خبر مسعودي در اثبات الوصية


علي بن حسين بن علي مسعودي در كتاب اثبات الوصيه [1] خود مي نويسد وقتي كه حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام وفات يافت سال 202 آن وقت حضرت ابي جعفر هفت ساله بود و ما بين مردم اختلاف كلمه در بغداد و ديگر بلاد و امصار افتاده: ريان بن صلت [2] و صفوان بن يحيي [3] و محمد بن حكيم [4] و عبدالرحمن [5] بن حجاج [6] و يونس بن عبدالرحمن و جماعتي از شيعه و ثقات و معتمدين ايشان در خانه عبدالرحمن بن حجاج در بره لزل [7] گرد آمده و اظهار گريه و ناله نمودند كه صاحب اين امر (امامت) كيست و در حل مسائل تا اين كودك بزرگ شود بايد به كجا مراجعه نمود (منظور از كودك ابوجعفر عليه السلام بود)

ريان بن صلت از جا برخاسته دست خود را به گلو و حلق او گذاشته و با دست ديگر به او لطمه ميزد و مي گفت اي ناپاك زاده تو نزد ما اظهار ايمان مي كني و در باطن شرك داري اگر كه اين امر كودك از جانب خدا



[ صفحه 75]



است يك روز اين پسر به منزله ي صد ساله خواهد بود و اگر از جانب خدا نيست پس اگر هزار سال هم عمر كند مانند يكي از مردم خواهد بود و اين امر چيزي نيست كه در آن انديشه بكار بريد و فكر كنيد

پس جمعيت روي به يونس آورده او را توبيخ و ملامت كردند تا اينكه حج نزديك شد و عده اي از فقهاي بغداد و شهرها و علماي ايشان در حدود هشتاد تن قصد حج و عزيمت به مدينه نمودند تا رفته در آنجا حضرت ابي جعفر را مشاهده نمايند وقتي كه به مدينه رسيدند به طرف خانه حضرت ابي عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام رفته و وارد خانه شدند در آنجا فرشي بسيط سرخ گسترده بودند، عبدالله بن موسي بن جعفر (ع) بيرون آمده در صدر مجلس نشست منادي از جا برخاسته و ندا داد هذا ابن رسول الله اين است فرزند رسول خدا پس هركس سئوالي دارد از او بپرسد مردي از ميانه برخواسته و گفت چه مي گوئي درباره ي مردي كه به زن خود گفت انت طالق عدد نجوم السماء عبدالله گفت سه طلاقه است:

طلقت بثلاث بصدر الجوزراء و نسر الواقع

جماعت شيعه را از سخن او تعجب دست داده غمگين و حيران شدند پس از آن مردي ديگر برخاست و گفت چه مي گوئي درباره ي مردي كه با چهار پا و بهيمه اي جمع شود گفت دست او را بايد بريد و به او صد تازيانه زد و او را نفي و نابود نمود

در اين اثنا ضجه و شيون مردم به گريه بلند شد در حالتي كه فقهاء امصار و بلاد از تمام نقاط شرق و غرب از حجاز مكه و عراق عرب و عجم در آنجا جمع شده بودند و همه مضطرب احوال خواستند از جاي برخاسته و از مجلس خارج شوند كه در اين اثنا دري از صدر مجلس باز شد و



[ صفحه 76]



موفق خادم بيرون آمد و در عقب او حضرت ابي جعفر (ع) وارد شد و بر تن مباركش دو پيراهن و ازار عدني و عمامه دو ذوابه يكي در جلو ديگري از عقب و در دو پاي مقدسش نعلني برابر يكديگر بود آن حضرت سلام نموده و جلوس فرمود و تمامي مردم را نگاه داشت پس از آن صاحب مسئله اوليه از جا برخاست و عرض كرد، يابن رسول الله چه مي فرمائيد درباره مردي كه به زن خود گفت انت طالق عدد نجوم السماء امام عليه السلام فرمود بخوان كتاب خداي عزوجل را كه فرمايد

الطلاق مرتان فامساك بمعروف او تسريح باحسان

آن مرد عرض كرد اما عم شما به ما فتواي داد كه آن زن مطلقه شده،

امام فرمود اي عم از خدا بپرهيز و فتوي مده در امامت كسي هست كه او داناتر از تست،

پس از صاحب مسئله ثانوي برخاسته عرض كرد، يابن رسول الله چه مي فرمائيد درباره ي مردي كه با بيهمه (چهارپا) جمع گردد،

فرمود تعزير مي شود و پشت بهيمه را داغ كرده از بلد خارج مي كنند تا اينكه علت و عار آن بر مرد باقي نماند، آن مرد عرض كرد، عمت چنين و چنان فتوي داد امام (ع) فرمود اي عم اين نزد خداي تعالي عظيم است كه تو را در برابر خدا نگاه دارند و خدا از تو بازخواست نموده و بفرمايد چرا به بندگان من به چيزي كه نمي دانستي فتوي دادي و در مدت امامت كسي وجود داشت كه داناتر از تو بود

عبدالله بن موسي عرض كرد من برادرم رضا را ديدم كه در اين مسئله اين جواب را داد، ابوجعفر فرمود، از رضا (ع) سؤال از بناشي شده بود كه نبش قبر زني را نموده و عمل بد با او كرده و كفن او را درآورده بود و امر به قطع او فرموده و از براي سرقت و نفي او بر او



[ صفحه 77]



تمثيل او به ميت بود ابوخداش المهدي [8] گفت من در مجلس موسي عليه السلام بودم مردي آمد و عرض كرد خدا مرا فداي تو كند، كنيز ام ولدي از من جاريه ي بالغه اي را به شير پسرم شير داد آيا نكاح او بر من حلال است يا حرام مي باشد، ابوالحسن فرمود لا رضاع بعد فطام يعني حكم رضاع بعد از شير گرفتن وارد نمي آيد، آنگاه سؤال از نماز در حرمين كرد (حرم بيت الله و حرم رسول خدا) كه آيا نماز در آن دو جا تمام است يا قصر، امام فرمود اگر خواهي تمام كن و اگر خواهي قصر كن، پس از آن عرض كرد: شخص خصي بر زني داخل مي كند، امام عليه السلام از او روي برگردانيد راوي گفت، من پس از آن حج كردم و بر حضرت رضا عليه السلام وارد شدم و از آن حضرت اين مسائل را پرسيدم مرا همان جواب داد كه موسي عليه السلام داده بود و ابي جعفر در آن وقت در آن مجلس حاضر بود، من با ابي جعفر عرض كردم فدايت شوم، براي من ام ولدي است كه جاريه بالغه اي را به شير پسرم شير داده آيا نكاح او بر من حرام است ابي جعفر فرمود لارضاع بعد فطام من عرض كردم نماز در حرمين، فرمود خواهي تمام كن خواهي قصر كن، پدرم عليه السلام، تمام مي خواند، من عرض كردم، خصي بر زني داخل كند، حضرت رو گردانيده پس از آن به ما نزديك شده فرمود ما از آن جز خنثي كه بر آن واقع شده حكايت نمي كنيم،

هم او گفت، اسحق بن اسماعيل بن نوبخت نيز در اين سال با آن جماعت بود اسحق گفت كن در رقعه اي ده مسئله تهيه كردم و از براي من حملي در راه بود من گفتم اگر از مسائل من جواب داد از او درخواست مي كنم كه از خدا بخواهد كه آن حمل را پسر قرار دهد وقتي كه مردم



[ صفحه 78]



سؤالات خود را نمودند من برخاستم و رقعه با من بود كه سئوال كنم وقتي كه نظر به جانب من نمود فرمود يا ابااسحق اسم او احمد است و در خبر ديگر آمده كه به من فرمود يا ابايعقوب نام او احمد است پس از آن براي من پسري متولد شد كه او را احمد ناميدم و مدتي زنده بود و بعد از آن چندي وفات يافت و نيز در اثبات الوصيه [9] مي نويسد با اين جماعت علي بن حسان واسطي معروف به اعمش نيز همراه بود اعمش گويد، من همراه خودم مقداري اسباب بازي بچه گانه كه از نقره ساخته شده بود بردم و به خود گفتم كه اين اشياء را به مولاي خودم برسم تحفه و ارمغان اهدا مي كنم وقتي كه مردم از خدمتش پراكنده شدند و همگي را از سؤالاتي كه داشتند جواب فرمود و به طرف منزل خودش رفت من در دنبالش رفتم موفق خادم را ديده به او گفتم از مولايم براي من اجازه تشرف بخواه او براي من اجازه گرفته و بر حضرتش وارد شده سلام كردم جواب سلام مرا رد فرمود پس از آن در روي مباركش آثار كرامت و بزرگواري بروز نموده و مرا اجازه جلوس نداد من نزديك شده و اشيائي را كه همراه داشتم درآورده در برابرش گذاشتم آنگاه به من نگاهي غضب آلود نموده و آن اشياء را به راست و چپ افكند و فرمود ما لهذا خلقنا الله يعني خدا ما را از براي اين خلق نفرموده آن وقت من از حضرتش درخواست واگذاري و اقاله نموده و طلب گذشت و عفو كردم پس از آن مرا عفو نموده برخاست و داخل اندرون شد و من با آن آلات خارج گرديدم و حضرت ابي جعفر به حالت اخفا در امامت خود باقي ماند تا شانزده ساله گرديد



[ صفحه 79]




پاورقي

[1] اثبات الوصيه ص 184.

[2] ريان بن صلت اشعري او را ثقه صدوق شمرده اند (نقد الرجال) ص 145.

[3] صفوان بن يحيي ابومحمد بجلي كوفي ثقه - نقد الرجال ص 173.

[4] محمد بن حكيم خثعمي و محمد بن حكيم ساباطي.

[5] عبدالرحمن بن حجاج بجلي كوفه.

[6] يونس بن عبدالرحمن مولي علي بن يقطين نام هر سه در نقدالرجال ميرمصطفي تفرشي مسطور است.

[7] بركه زلزل -بركه اي در بغداد بود بين كرخ و صراه باب المحول و بازارچه ابي الورد كه آن را زلزل غلام عيسي بن منصور حفر نموده و وقف گردانيد و آن محله به نام او منسوب شد.

[8] ابوخداش نامش عبدالله بن خداش بوده نقد الرجال ص 387.

[9] اثبات الوصيه ص 716.