بازگشت

گفتار اهل تسنن در اين باب


ابن صباغ مالكي در فصول المهمه و ابن جوزي در تذكره الخواص مي نويسد:

مامون همواره در احترام و تجليل و عطايا و اجلال و اكرام امام جواد اهتمام داشت تا اينكه عزم كرد كه دختر خود ام الفضل را به ازدواج آن جناب درآورد و در اين كار تصميم گرفت وليكن اين امر بر عباسيان دشوار آمده و جمعيت نموده و ترسيدند كه اوضاع منتهي به آنجا شود كه با پدرش به آنها رسيد بنابراين به حالت اجتماع نزد مامون رفته و سران و اكابر خاندان بني عباس به مامون ورود كردند و به او گفتند يا اميرالمؤمنين تو را به خدا قسم مي دهم كه از اين نيت خود برگرد و خاطر خود را از اين خيال منصرف كن زيرا كه ما بيم داشته و مي ترسيم كه ملك و سلطنت از دست ما خارج شود لباس عزتي كه خدا بر تن ما پوشيده بيرون آمد و امر بغير ما برگردد و تو مي داني كه بين ما و بين اين قوم مخالفتها بوده و خلفاء پيشين چگونه با آنها رفتار مي نمودند ما در عملي را كه تو با رضا نمودي مدتي در بيم و دهشت بوديم تا اينكه اين امر را از ما كفايت كرده و اين هم و غم را از ما برطرف نمود الله الله كه دوباره اين غم را به ما بر



[ صفحه 58]



مگرداند و راي خودت را از ابن الرضا منصرف سازد و ببين در ميان خاندان خودت چه كسي صلاحيت و مصاهرت دامادي تو را دارد مامون پاسخ داد اما بين شما و بين آل ابوطالب را خود شما دشمني و عداوت باعث شديد و اگر انصاف بدهيد آنها در اين امر از شما اولي و سزاوارند و استخلاف رضا را هم امر الهي در اجراي آنچنان كه شد جاري گرديد و اما فرزند او محمد، من او را پسنديده و از تمامي اهل فضل در علم و حلم معرفت و كمال ادب با كودكي كه او راست برتر مي شمارم،

بني عباس گفتند او كودكي است كوچك و صغير السن و امروزه براي او علم و معرفتي نيست يا اميرالمؤمنين بگذار او را تافته و دانش بياموزد پس از آن هر چه خواهي با او بكن

المقرم در وفات امام الجواد از [1] ابن جوزي نقل كرده كه گويد: پس از آن مأمون با آنها صحبت از رفتار خلفا با بني هاشم نموده و گفت وقتي كه ابوبكر خلافت را بعد از رسول خدا عهده دار شد هيچ يك از بني هاشم را ولايت و اختيار نداد عمر هم مانند او چنين كرد و چون كار بدست عثمان افتاد كسان خود را از بني عبدالشمس بدور خودش گرد آورده به ولايت و شهرها حكومت داد و او هم احدي از بني هاشم را والي و حاكم يكي از بلاد ننمود وليكن وقتي علي عليه السلام ولايت را عهده دار شد و خلافت به او رسيد و هيچكس از آل ابوطالب را والي و حاكم ننموده و به اولاد عباس بن عبدالمطلب اقبال نمود به عبدالله بن عباس ولايت بصره را داد، عبدالله عباس را به يمن فرستاد معيد را والي مكه نمود - قثم بن عباس را به بحرين اعزام داشت و كسي نبود كه منتسب به عباس باشد مگر اينكه آن جناب به او ولايت و



[ صفحه 59]



حكومت داد پس بنابراين او را در گردنهاي ما حقي بزرگ بود وليكن پاداش و مزد او را درباره اولادش به عكس داديم

و اينك ابوجعفر محمد بن علي است كه من او را از هر جهت شايسته و پسنديده ديده ام و به او اميدوارم كه نظر من درباره اش به خطا نرفته باشد،

بني عباس باز كودكي و قلت سن آن حضرت را بهانه آورده و گفتند بايد به او مهلت داد تا ادب شود پس از آن هرچه خواهي بكن مامون گفت واي بر شما من در اين جوان چيزها مي بينم كه شما نمي بينيد و از او شناسائي و معرفتها دارم كه شما نمي شناسيد البته اين پسر از جمله اهل بيتي است كه علم آنها از خداي تعالي و مواد و الهام او است و هميشه و دايم پدران او از اغنيا و سرمايه داران در علم وادب نسبت به رعاياي ناقصه از اهل كمال بوده اند و اكنون بر شما است كه ابي جعفر را به هر طريق كه خواهيد امتحان كنيد تا آنچه كه من از وصف او به شما بيان كردم بر شما آشكارا و عيان گردد گفتند يا اميرالمؤمنين ما براي خاطر تو براي خودمان راضي به امتحان او شديم پس بگذار ما را يك كسي سزاوار باشد براي اين كار اختيار نموده و در حضور تو او را وادار كنيم تا از او مسائل فقهي سؤال كند اگر از عهده جواب برآمد ما را درباره او اعتراضي نيست و براي خواص و عوام ثبوت عقيده و استواري راي خليفه در اين امر ظاهر و آشكار مي گردد و اگر عاجز شد و از عهده بر نيامد حق به جانب ما خواهد بود كه از اين ازدواج او را ممانعت نموده و بازداريم

مأمون گفت هر چه را كه دانيد در اين خصوص بكار برده و خود مختاريد.



[ صفحه 60]




پاورقي

[1] خلافت امام الجواد ص 46 نقل از تذكرة الخواص سبط بن جوزي ص 201.