بازگشت

قصد داشتم از خاك زير پاي حضرت بردارم


حضرت امام محمد تقي عليه السلام فرمود: از كساني كه جلوي مردم دوست خدا و در پنهان دشمن خدا هستند، نباش.

از حسين بن محمد اشعري از پيرمردي از شيعيان به نام عبدالله بن رزين نقل مي كند كه گفت: در مدينه مجاور بودم. حضرت جواد عليه السلام هر روز ظهر به مسجد مي آمد و در صحن مسجد پياده مي شد (ظاهرا منظور فضاي جلوي مسجد است) و بر سر قبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي رفت و بر او سلام مي كرد و به خانه ي فاطمه عليهاالسلام بر مي گشت. كفش خود را درمي آورد و به نماز مي ايستاد. روزي شيطان در دل من وسوسه كرد كه وقتي حضرت پياده مي شود، برو و خاك قدمش را بردار.

به انتظار حضرت به همين منظور نشستم. هنگام ظهر حضرت سوار بر الاغي آمد ولي در جاي هر روز پياده نشد و روي سنگي كه بر در مسجد بود رفت و پياده شد. بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد شد، سلام داد و سپس به جاي نماز خود رفت. چند روزي چنين كرد. با خود گفتم: وقتي كه كفشش را در مي آورد، مي روم ريگهاي زير قدمش را بر مي دارم. فردا ظهر كه آمد، روي سنگ پياده شد، بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد شده و سلام كرد. بعد به جاي نماز



[ صفحه 73]



خود آمد و با كفش به نماز ايستاد.

چند روزي هم چنين كرد. گفتم: اينجا كه نشد. به در حمامي كه مي رود، مي روم و آنجا از خاك قدمش بر مي دارم. سراغ حمام حضرت را گرفتم. گفتند: به حمامي در بقيع كه از يكي از اولاد طلحه است، مي رود. روز حمام رفتن حضرت را پرسيدم و همان روز بر در حمام به انتظار او نشستم و با حمامي مشغول صحبت شدم. گفت: اگر مي خواهي به حمام بروي، بلند شو و برو كه بعد از اين ديگر نمي شود. گفتم: چرا؟ گفت: براي اين كه ابن الرضا (حضرت جواد عليه السلام) مي خواهد به حمام بيايد. گفتم: ابن الرضا كيست؟ گفت: مردي است از آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم كه صالح و پرهيزكار است. گفتم: نمي شود كسي با او وارد حمام شود؟ گفت: وقتي كه بيايد حمام براي ايشان خلوت مي شود. در اين اثنا حضرت با غلامان وارد شد و جلوي حضرت غلام كودكي بود كه حصيري آورد و در رختكن پهن كرد. حضرت رسيد و با الاغ وارد حجره شد و به رختكن رفت و روي حصير پياده شد.

به حمامي گفتم: اين همان كسي است كه به صلاح و پرهيزكاري توصيف مي كردي؟ گفت: اي مرد! به خدا تا امروز چنين كاري نكرده بود. با خود گفتم: اين از عمل من است و من حضرت را به اين كار واداشتم. (كه سواره تا سر حصير بيايد) سپس گفتم: منتظر او مي شوم تا بيرون بيايد، شايد به مقصودم برسم. هنگامي كه بيرون آمد و لباس پوشيد، امر كرد، الاغ را وارد رختكن كردند و از روي حصير سوار شد و بيرون رفت. با خود گفتم: به خدا! من او را آزرده ام. ديگر چنين اراده اي نمي كنم.



[ صفحه 74]



ظهر آن روز، حضرت (به عادت سابق) با الاغ آمد و در همان صحن پياده شد، وارد شد و بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سلام كرد و به خانه ي فاطمه عليهاالسلام رفت و در جايي كه نماز مي خواند، كفش خود را درآورد و به نماز ايستاد. (شايد اين اصرار حضرت بر مخالفت نيت او از جهت تقيه و ترس از فتنه بوده است).



[ صفحه 75]