بازگشت

مسخره گر فلج شد


«محمد بن ريان» مي گويد:

مأمون هر نيرنگي كه داشت براي امام جواد عليه السلام به كار برد (تا آن حضرت را آلوده و دنيا طلب جلوه دهد) ولي چيزي دستگيرش نشد. چون عاجز شد و خواست دخترش را براي زفاف نزد حضرت فرستد - دستور داد - دويست دختر از زيباترين كنيزان رومي و اندلسي را با بهترين لباس هاي رنگارنگ و فاخر، زينت كرده و به هر يك از آنان جامي كه در آن گوهري (مثلا يك سكه ي طلا) بود داد، تا وقتي كه حضرت جواد عليه السلام بر روي صندلي دامادي نشست، آن دختران يكي يكي به پيش آيند و آن گوهر را به حضرت تقديم كنند و جام هايي از زر بر سر عروس و داماد بپاشند ولي امام جواد عليه السلام به هيچ يك از آن دختران زيبا و گوهرها توجه نكرد.

در همان مجلس يك نفر ترانه خوان و تارزن بود كه «مخارق» نام داشت و داراي ريش بلندي بود، مأمون او را طلبيد و از او خواست كاري كند كه امام جواد عليه السلام از آن حالت معنوي بيرون آيد و دلش به امور مادي سرگرم شود.



[ صفحه 85]



مخارق گفت: «اگر محمد بن علي به چيزي از امور دنيا مشغول باشد، من او را آن گونه كه تو بخواهي به سوي دنيا مي كشانم.» آنگاه در برابر امام جواد عليه السلام آمد و نشست، نخست مانند الاغ عرعر كرد، سپس به زدن ساز و تار مشغول شد و اهل مجلس را به خود جلب كرد ولي امام جواد عليه السلام ابدا به او توجه نكرد و حتي به چپ و راست خود هم نگاه نكرد.

وقتي كه ديد آن ترانه خوان بي حيا دست بردار نيست، بر سر او فرياد كشيد و فرمود، «اي ريش دراز! از خدا بترس.»

مخارق از فرياد امام عليه السلام آن چنان وحشت زده شد كه ساز و تار از دستش افتاد و دستش فلج شد و تا آخر عمر خوب نشد.

مأمون جوياي حال او شد، وي گفت: «هنگامي كه ابوجعفر بر سر من فرياد كشيد، آن چنان هراسان و وحشت زده شدم كه از آن زمان وحشت و ترس همواره در وجود من هست و اصلا اين حالت از وجود من بيرون نمي رود.» [1] .



[ صفحه 86]




پاورقي

[1] اصول كافي، ج 2، ص 417، ح 4 - مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 396.