بازگشت

شگفتي هاي هنگام غسل


اباصلت مي گويد:

چون حضرت رضا عليه السلام به شهادت رسيد، امام جواد عليه السلام به من فرمود: «برخيز و از داخل خانه آب و تخت بياور تا بر روي آن بدن مطهر پدرم را غسل دهم.»

عرض كردم: «مولاي من! در خانه تخت و آب نيست.»

دوباره فرمود: «به اندروني برو و آنچه را كه دستور دادم بياور.»

من وارد شدم و با كمال بهت و ناباوري در آنجا تخت و آب آماده ديدم. پس آنها را نزد حضرت بردم و دامنم را بالا زدم تا آن جناب را در غسل دادن ياري دهم.

فرمود: «از اينجا كنار برو! كساني در اين جا هستند كه مرا در غسل دادن ياري مي دهند.»

من كنار رفتم تا آن كه حضرت جواد عليه السلام از غسل دادن بدن مطهر فارغ شد. سپس به من فرمود: «به اندرون خانه برو و زنبيلي را كه در آن كفن و حنوط پدرم در آن است بياور.»

پس به اندروني شدم و ناگاه در آنجا زنبيلي را يافتم كه كفن



[ صفحه 66]



و كافور داخل آن بود و هرگز قبلا آن را نديده بودم. زنبيل را برداشته و خدمت امام عليه السلام آوردم، آن حضرت بدن را حنوط و كفن كرد و سپس بر جنازه ي پدر نماز خواند، آنگاه به من فرمود: «برو و تابوت را بياور.»

گفتم: «تابوت شكسته است آيا آن را براي اصلاح نزد نجار ببرم؟»

فرمود: «برو از درون خانه تابوتي را كه مهياست بياور.»

چون رفتم، تابوتي در آنجا ديدم كه قبلا نديده بودم، پس آن را آوردم. حضرت جواد عليه السلام جنازه ي پدر را در ميان آن نهاد و دو ركعت نماز بجا آورد. هنوز از نماز فارغ نگشته بود كه تابوت به قدرت خدا از زمين جدا گشت و سقف خانه شكافته شد و تابوت به جانب آسمان پرواز كرد تا آنجا كه از نظرها غايب شد.

چون نماز حضرت به پايان رسيد با اضطراب گفتم:

«يابن رسول الله! اگر هم اكنون مأمون بيايد و بدن آن حضرت را از من بخواهد چه كنم؟»

فرمود: «آرام باش كه بزودي مراجعت خواهد كرد، اي اباصلت! بدان كه اگر پيغمبري در مشرق رحلت نمايد و وصي او در مغرب وفات كند البته حقتعالي اجساد مطهر و ارواح منور ايشان را در اعلا عليين با يكديگر جمع مي نمايد.»

حضرت در اين سخن بود كه بار ديگر سقف شكافته شد و تابوت پايين آمد. آنگاه امام جواد عليه السلام پدر شهيدش را از تابوت



[ صفحه 67]



برگرفت و بار ديگر در بستر مرگ به گونه اي خوابانيد كه گويا او را غسل نداده اند و كفن نكرده اند. سپس فرمود: «اكنون در خانه را باز كن تا مأمون داخل شود.»

همين كه در خانه را باز كردم مأمون را ديدم كه با اطرافيانش بر در خانه ايستاده اند و قصد ورود دارند. پس مأمون با گريه و زاري وارد خانه شد و دستور داد تا جنازه را براي دفن، حركت دهند. [1] .



[ صفحه 68]




پاورقي

[1] عيون اخبار الرضا (ع)، صدوق، ج 2، ص 243 - بحارالانوار، ج 50، ص 52.