بازگشت

كنار بالين پدر


اباصلت گويد:

هنگامي كه امام رضا عليه السلام با حالت مسموميت از خانه ي مأمون به منزل خويش بازگشت و رنجور و نالان در بستر افتاد به من فرمود: «در خانه را ببند.»

امر امام را اطاعت كردم و از شدت ناراحتي در حياط منزل قدم مي زدم، ناگاه ديدم نوجواني بسيار زيبارو كه موهاي سرش مجعد بود و بسيار به حضرت رضا عليه السلام شباهت داشت وارد حياط خانه شد! به سوي او شتافتم و عرض كردم: «با اين كه در بسته بود، از كجا وارد شدي؟»

فرمود: «اي اباصلت! آن خدايي كه مرا به يك لحظه از مدينه به طوس آورد همو مرا از در بسته وارد خانه نمود.»

پرسيدم: «تو كيستي؟»

فرمود:

«انا حجة الله عليك يا اباالصلت، أنا محمد بن علي.»



[ صفحه 64]



«من حجت خدا بر تو مي باشم اي اباصلت! من محمد بن علي الجواد مي باشم. اينك آمده ام پدر غريب و مظلومم را ببينم و با او وداع كنم.»

آنگاه دوان دوان به طرف بستر پدر حركت كرد و به من نيز فرمود كه با او بروم. همين كه چشم امام رضا عليه السلام به چشمان فرزندش افتاد برخاست و گردن بر گردن او نهاد و او را به سينه اش چسبانيد و ميان دو چشمانش را بوسيد و با او به راز و نياز پرداخت و از اسرار ملك و ملكوت و خزائن علوم اولين و آخرين، پنهاني سخناني گفت و عاقبت در حالي كه سر بر دامن فرزندش امام جواد عليه السلام داشت طاير روحش به جانب روضه ي رضوان پرواز كرد. [1] .



[ صفحه 65]




پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 56 - كشف الغمه، ج 2، ص 344 - عيون اخبار الرضا (ع)، صدوق، ج 2، ص 243.