بازگشت

عمر بن فرج


«عمر بن فرج» از اراذل و اوباش وابسته به دستگاه خلافت عباسي است. او با تكيه بر حمايت حكومت، باج مي ستاند، قداره بندي و عربده كشي مي كند، زور مي گويد و اموال مردم را به يغما مي برد.

او با اتصال به مركز قدرت، حتي مدتي حاكم مدينه مي شود و از اين رهگذر نيز ظلم و ستمي مضاعف به مردم و از جمله امام جواد عليه السلام روا مي دارد.

او جسارت و وقاحت را به حدي مي رساند كه يك بار در بازار به امام ما، جواد، تهمت مستي مي زند.

امام همان دم سر به آسمان بلند مي كند و مي گويد: «خدايا! تو مي داني كه من امروز را به خاطر تو روزه گرفته ام. طعم غارت شدن و خواري اسارت را به عمر بن فرج بچشان.»

بيش از چند سال از اين نفرين امام ما، جواد نمي گذرد كه متوكل بر عمر بن فرج غضب مي كند و دستور مي دهد كه 120 هزار دينار از او و 150 هزار دينار از برادرش بستانند.

بار ديگر دستور مي دهد كه تا مي توانند پس گردني به او بزنند.

نوشته اند كه شش هزار پس گردني به او مي زنند تا از هوش مي رود.

بار ديگر دستور مي دهد او را به زندان بيفكنند و آن قدر در زندان مي ماند تا جان مي دهد.



[ صفحه 86]



محمد بن سنان مي گويد به حضور امام هادي فرزند امام جواد رسيدم، فرمود: «آيا براي آل فرج، اتفاقي رخ داده است؟»

گفتم: «بله، امروز عمر بن فرج از دنيا رفت.»

حضرت فرمود: الحمدلله و باز فرمود الحمدلله و بار سوم و چهارم و من شمردم كه حضرت به شكرانه ي مرگ عمر بن فرج بيست و چهار بار فرمود: الحمدلله.

گفتم: «مولاي من! اگر مي دانستم كه اين خبر اين قدر خوشحالتان مي كند، پابرهنه و دوان دوان مي آمدم و اين خبر را عرض مي كردم.»

امام هادي فرمود: «آري او به پدرم نسبت مستي داد. پدرم او را نفرين كرد كه به غارت و ذلت اسارت گرفتار گردد. طولي نكشيد كه همه ي اموالش را غارت كردند و او را اسير كردند و به ذلت انداختند و اكنون نيز مرده است.

خداوند او را رحمت نكند.

خداوند از او انتقام گرفت و همواره انتقام دوستانش را از دشمنانش مي گيرد.» [1] .



[ صفحه 87]




پاورقي

[1] اصول كافي - جلد 1 - صفحه ي 496.