بازگشت

مناظره با يحيي بن اكثم


يحيي بن اكثم، قاضي رسمي حكومت مأمون است. آنچه او را در اين مسند، مستقر ساخته، نه عدالت و تقوي و پاكيزگي كه علم و دانش و سواد اوست.

او كسي است كه به فسق و فجور و فساد شهرت دارد. آن قدر كه شعرا در شرح و ذم مفاسد او شعرها گفته اند و مورخين حكايتها نقل كرده اند.

اما علت اين كه عباسيان او را اعزاز و اكرام مي كنند و در صدر مي نشانند اين است كه از دانش و تسلط و سخنوري او در مقابل علماي مخالف بهره مي جويند و او را براي مناظره ها و مباحثه هاي سنگين به ميدان مي فرستند.

اكنون چنين كسي را مقابل امام جواد هفت ساله قرار داده اند تا يحيي بن اكثم به ساده ترين شكل و در كوتاه ترين زمان، امام را مغلوب كند و طومار ولايت علوي را در هم بپيچد.

مأمون بر صدر مجلس نشسته است و امام جواد هفت ساله را در يك طرف و يحيي بن اكثم را در طرف ديگر خود نشانده است.

و دور تا دور اينها علماي بزرگ عباسي نشسته اند و چشم انتظار لحظه اي هستند كه يحيي بن اكثم، امام ما، جواد را مغلوب كند و مأمون متقاعد شود كه دست از دامن اين خاندان بردارد.



[ صفحه 52]



مأمون، اما هشيارتر و سياستمدارتر از آنها است.

از سويي حقانيت اين خاندان برايش مسجل و مسلم شده است. و از سوي ديگر جاذبه ي قدرت و دنيا اجازه نمي دهد كه حق را به اهلش واگذار كند.

و او اگر چه همه ي عمر ميان اين دو قطب، جاذبه ي دنيا و حقانيت ولايت، سرگردان است، اما تلاش مي كند با مكارانه ترين سياستها اين دو قطب متضاد را با هم جمع كند.

وجه سوم اين منشور اين است كه اگر امام رضا يا امام جواد دور از او باشند و در ميان مردم، بسيار خطر آفرين ترند براي قدرت و حكومت او. پس چه بهتر كه آنان را با ظاهري آراسته و باطني آميخته به اجبار و خشونت، زير نظر و در كنار خود داشته باشد.

اين حرفها را عباسيان ديگر نمي فهمند. از همين رو مدام به او اعتراض مي كنند كه چرا از فرزندان پيامبر و علي كناره نمي گيرد و صراحتا كمر به نابودي آنان نمي بندد. و نمي فهمند اگر مأمون چنين كند، شيعيان و طرفداران اهل بيت، قيام خواهند كرد و نشاني از حكومت عباسي بر جاي نخواهند گذاشت.

اما در اين مجلس و در اين قبيل مجالس، هر طرف كه محكوم شود، برد با مأمون است. اگر امام محكوم شود، مأمون دليل محكمي پيدا مي كند براي منكوب كردن دشمن خود. و اگر آنان محكوم شوند توجيه محكمي پيدا مي كند براي متقاعد ساختن دوستان خود.

يحيي بن اكثم رو مي كند به مأمون و مي گويد: «يا اميرالمؤمنين اجازه مي دهيد شروع كنم؟»

مأمون مي گويد: «از خود ابوجعفر اجازه بگير.»



[ صفحه 53]



يحيي بن اكثم از امام سؤال مي كند: «اجازه مي دهيد شروع كنم؟»

امام مي گويد: «بپرس! هر چه مي خواهي بپرس!»

يحيي بن اكثم چشم در چشم امام مي دوزد و مي گويد: «حكم آن كس كه محرم باشد و صيدي را بكشد چيست؟»

امام مي فرمايد: «بستگي دارد:

1- در حل بكشد يا حرم؟

2- عالم باشد يا جاهل؟

3- عمدا بكشد يا سهوا؟

4- آزاد باشد يا بنده؟

5- كودك باشد يا بزرگسال؟

6- اولين صيد او باشد يا چندمين؟

7- صيد او از پرندگان باشد يا غير آن؟

8- صيد او كوچك باشد يا بزرگ؟

9- شخص محرم پشيمان باشد يا نباشد؟

10- در شب صيد كرده باشد يا روز؟

11- احرام، احرام عمره باشد يا حج؟

يحيي بن اكثم كه هرگز فكرش به اين همه شقوق و فروع از اين سؤال نمي رسيده است، لحظاتي مبهوت و مستأصل مي ماند و چاره اي جز اظهار عجز نمي بيند. سر به زير مي اندازد و مي گويد: «لطف كنيد و خودتان همه ي اين وجوه را پاسخ بفرماييد.»

امام با آرامش و طمأنينه يكي يكي پاسخ همه ي اين وجوه را بيان مي كند. آن چنان كه تحسين و حيرت همه ي حاضران را بر مي انگيزد.

اكنون فقط يك راه براي جبران يا تقليل اين شرمساري سنگين



[ صفحه 54]



باقي مانده است. و آن اين كه امام نيز سؤالي بپرسد و يحيي پاسخ آن را تمام و كمال بيان كند.

مأمون به امام مي گويد: «شما نيز سؤالي از ايشان بپرسيد.»

امام از يحيي سؤال مي كند: «بپرسم؟»

يحيي مي گويد: «بپرسيد. اگر ندانم هم پاسخ را از شما مي شنويم.»

امام ما، جواد سؤال مي كند:

چگونه مي شود كه: زني در ابتداي روز بر مردي حرام باشد و پيش از ظهر بر او حلال شود.

و هنگام ظهر دوباره بر او حرام شود.

و هنگام عصر باز بر او حلال شود.

و هنگام مغرب مجددا بر او حرام شود.

و هنگام عشاء باز حلال شود.

و هنگام نيمه شب باز بر او حرام شود.

و هنگام طلوع فجر باز بر آن مرد حلال شود.

بگو اين همه تغيير چگونه ممكن مي شود؟

يحيي بن اكثم بي لحظه اي تأمل و ترديد مي گويد: «من يقينا پاسخ اين سؤال را نمي دانم. مشتاقم كه آن را از زبان شما بشنوم.»

امام جواد با دقت و حوصله، تمام وجوه مسئله را پاسخ مي گويد و تحسين و حيرت همگان را بر مي انگيزد. و اين در حالي است كه امام فقط هفت سال دارد.

مأمون رو مي كند به علماي عباسي و مي گويد: «آيا در ميان شما كسي هست كه چنين احاطه اي نسبت به مسائل علمي و ديني داشته باشد؟»



[ صفحه 55]



همه به اتفاق اعتراف مي كنند كه نه علم و دانششان تا به اين پايه مي رسد و نه شناختشان نسبت به امام در اين حد بوده است.

مأمون مي گويد كه من علاقه مندم چنين شخصيت منحصر به فردي را به دامادي برگزينم و دخترم را به ازدواج او درآورم و از امام سؤال مي كند: «آيا شما ازدواج با دختر مرا مي پذيريد؟»

امام مي فرمايد: «بله. مي پذيرم.» [1] .



[ صفحه 56]




پاورقي

[1] ارشاد مفيد - صفحه ي 299 - و احتجاج طبرسي - صفحه ي 245.