علي پسر حسان واسطي، معروف به اعمش مي گويد
از صغر سن حضرت جواد، من به ايشان گمان بچگي بردم. پس مقداري وسايل بازي كودكانه خريدم، در كيسه اي ريختم و به نزد ايشان بردم.
وقتي مردمي كه مسئله مي پرسيدند، از اطراف ايشان متفرق شدند، نزديك رفتم. ايشان ابرو در هم كشيدند و به من رخصت نشستن نفرمودند.
كيسه را پيش روي ايشان بر زمين نهادم.
ايشان با دست كيسه را كنار زدند و غضب آلوده فرمودند: «مرا چه به بازي؟! خداوند مرا براي بازي نيافريده است.»
من به خودم آمدم، خجالت كشيدم و تقاضاي بخشش كردم. امام مرا عفو فرمودند [1] .
[ صفحه 22]
پاورقي
[1] منتهي الامال - جلد دوم - صفحه ي 437.