بازگشت

وقوع زلزله به دعاي امام جواد


قطب راوندي نقل مي كند: معتصم، امام جواد عليه السلام را به بغداد دعوت كرد و بهانه اي مي خواست كه آن حضرت را آزار و شكنجه دهد.

روزي برخي از وزراء را خواست و گفت: استشهادي تهيه كنيد كه محمد تقي قصد خروج دارد؟ و اگر به دروغ باشد، جمعي شهادت دهند و امضا كنند.

در حقيقت يك پرونده سازي نمودند كه از استشهاد و قطعنامه هاي روز درست و تشكيل شد. وقتي نوشتيد كه محمد تقي ابن الرضا عليه السلام قصد خروج دارد، قهرا او را احضار مي كنم و او دفاع مي كند و انكار مي نمايد، شما شهادت به صحت آن دهيد و تأييد و تأكيد نمائيد.

قطعنامه تشكيل و پرونده ساخته و پرداخته شد كه جمعي از مدينه و حجاز نوشته اند كه محمد تقي ابن الرضا قصد خروج دارد و براي اين كار، سلاح و پولي فراوان تهيه كرده و چند نفر هم از درباريان آگاه هستند.

معتصم آن حضرت را دعوت كرد و گفت: يابن الرضا! مگر تو اراده ي خروج داري؟

امام محمد تقي عليه السلام فرمود: به خدا قسم! اين فكر هرگز در خاطرم خطور نكرده، زيرا علم ما نشان مي دهد كه چنين زماني نخواهد آمد و من هم چنين فكر نكرده ام.

معتصم گفت: نامه ها و استشهادهايي هست كه فلان و فلان هم شهادت مي دهند.

فرمود: آنها را حاضر كنيد!

معتصم اصحاب پرونده ساز را حاضر كرد، آنان با كمال گستاخي گفتند: آري نوشته اي كه خروج مي كني و ما اين نامه را از غلامان و بستگان تو گرفته ايم كه در پرونده سند قطعي است.

راوي خبر گويد: حضرت جواد عليه السلام در ايوان قصر نشسته بود و يك طرف آن



[ صفحه 160]



كساني بودند كه شهادت به دروغ داده و پرونده سازي كردند. در اين حال كه نسبت دروغ به امام دادند، حضرت جواد عليه السلام سر به آسمان بلند كرد، دعائي خواند.

ناگهان زلزله اي در آن نقطه ي مسكوني پرونده سازان افتاد كه مانند گهواره زمين تكان مي خورد و معتصم و وزراي او بر خود لرزيدند و به التماس افتادند، هر يك از آنها مي خواستند فرار كنند، تا از جا بر مي خاستند به رو مي افتادند، ديگر قدرت بلند شدن نداشتند، همه حضار مضطرب و پريشان شدند.

معتصم خود در حيرت و اضطرار گفت: يابن رسول الله! من توبه كردم، آنها را هم ببخش، اين واقعه يك صحنه سازي بيش نبود، دعا كن خداوند اين جنبش و زلزله را ساكت و ساكن گرداند و اين مردم نابخرد را هم ببخشد و از تقصير آنها بگذرد.

حضرت جواد عليه السلام سر به آسمان بلند كرد دعائي خواند، عرض كرد: پروردگارا! تو مي داني كه اين طبقه ضاله دشمن تو و دشمنان من هستند، من از سر تقصير آنها گذشتم.

در اين حال، فوري زلزله آرام گرفت و عمارت به جاي خود باقي ماند، همه از تشويش راحت شدند. [1] .

و بدين وسيله، قدرت و نيروي امامت را شناختند ولي در ظاهر سر تسليم فرود آوردند، اما در باطن به خباثت نفس و دشمني خود، همچنان ادامه مي دادند.


پاورقي

[1] خرائج: ج 2 ص 671.