بازگشت

علت ديگري براي مسموم ساختن امام جواد


يكي ديگر از علل و اسباب مسموميت امام جواد عليه السلام سعايت علماي سوء عصر عباسي بود كه وجهه ي همت آن ها فقط حفظ مقام رياست روحاني، قاضي القضاتي و تقرب درباري بود.

اين سطور تاريخ درس عبرت براي درباريان دانشمند است كه به يك سخن كوتاه ممكن است شريك و ضامن خوني شده باشند.

همين حقيقت بود كه از رسول اكرم صلي الله عليه و آله روايت كرده اند كه فرمود:

العالم بلا عمل كالشجر بلا ثمر و معه ألف خطر.

دانشمندي كه به علم خود عمل نكند همانند درخت بي ثمري است كه



[ صفحه 424]



افزون بر آن صدها خطر هم دارد.

علم به انسان تقوي، ايمان، اطمينان، ايقان به مبدأ و معاد مي آموزد. آدمي را وارسته و متوكل به خدا مي كند. اگر عمل در آدمي اثر نكند آن دانش ارزش ندارد عالم بي تقوا، دنيا طلب و رياست خواه مخاطرات اجتماعي فراواني دارد.

سياستمداران جهان به دست همين علماي بي تقوا در نفوس اعمال نفوذ كرده اند، به نام دين، به دست مشعلداران دين، بي ديني ها كرده و پرده ي عفت و عصمت را دريده اند. به نام روحانيت، عظمت روحانيت را خورد كرده و اركان ديانت را متزلزل ساخته اند.

اگر به گفتار كساني كه به ساحت قدس مقام واقعي روحانيت جسارت مي نمايند گوش فرا دهيد خواهيد ديد كه در اثر جنايت هاي روحاني نماها، از دين برگشته اند و به اين طبقه بدبين شده اند.

علماي درباري كه رضاي خلق را بر رضاي خدا رجحان داده و براي تقرب به دربار پادشاهي، خليفه، امير و وزير همه چيز مي گفتند، اگر چه برخلاف منطق صواب يا عليه احكام آسماني باشد به افراد دنياپرست احسنت و آفرين گفته و كلام و دستور آنها را وحي منزل دانستند و موجب انحراف افراد و قبايل شده خلق را از دين منحرف ساخته اند.

شكي نيست كه علماي متقي و پرهيزكار پيرامون درباريان نرفته و نخواهند رفت، تاريخ را ورق بزنيد! علماي متقي و دانشمندان بزرگ، بزرگتر از آن بودند كه قدم به سوي رجال دنيا بردارند، بلكه آن هايي كه بوي خون از شمشيرشان مي آمد ناچار زانوي خود را در محضر علماي بزرگ به زمين زده و عرض ادب مي كردند.

آن قدر احاديث در مذمت علماي سوء دنيادار كه به سوي زمامداران سياسي دنيا مي روند در دست است كه حد و حصر ندارد.

در حديثي حضرتش فرمود:



[ صفحه 425]



بدترين علما كسي است كه به دربار پادشاهي برود و بهترين پادشاهان كسي است كه به آستان دانشمندي قدم گذارد.

شكي نيست كه بايد ارتباط علما و دانشمندان با زمامداران سياسي و رجال لشكر و كشوري براي حسن انتظام اجتماعي برقرار باشد، ولي عالم دنيادار كه براي منافع شخصي قيام كند، يك جو ارزش ندارد و در اين دنيا در دلها جا نمي گيرد و در آخرت هم به عذاب ابدي گرفتار مي گردد كه احاديث و اخبار بسياري در اين زمينه وارد شده است.

يكي از مصاديق اين علماي سوء ابن داوود، قاضي معتصم عباسي بود كه براي حفظ مقام سياست رياست خويش حاضر نبود حكمي از احكام قرآن تعليم شود تا حدود و قانوني طبق قوانين قرآن اجرا گردد و اين سخيف ترين نظريه عالم دنيادار خودپسند و خودفروش است.

عياشي در تفسير [1] خود از زرقان، رفيق احمد بن داوود، قاضي القضات عصر معتصم عباسي روايت مي كند:

روزي ابن ابي داود نزد معتصم برگشت، سخت ناراحت بود، گفتم: آيا حادثه اي رخ داده؟

با كمال خشونت و خشم گفت: من هذا الاسود أبي جعفر محمد بن علي بن موسي؟!

از دست اين سياه أبي جعفر محمد بن علي بن موسي روزگارم سياه شده (!!!)

ب?ست سال است براي خود در دربار خلفا مقام و محبوبيتي پيدا كرده ام يكباره اين پسر سياه آبروي بيست ساله ي مرا به باد داد.

گفتم: قضيه چگونه بوده است؟

گفت: در محضر خليفه نشسته بودم، دزدي را آوردند كه سرقت كرده بود. من حكمي دادم خليفه از محمد بن علي پرسيد، او كه پسر جواني است گفت: قاضي



[ صفحه 426]



غلط مي گويد و حكم بر بريدن دست دزد چنان نيست كه او مي گويد، بلكه چنين است كه من مي گويم.

خليفه دليل خواست، او از قرآن، سنت و حديث دليل آورد و خليفه هم دستور داد چنانچه او گفته حكم الهي را اجرا كردند و اين واقعه بر من بسيار گران آمد و بر آن شدم كه خليفه را از اين سياست نابجا متنبه سازم.

ابن ابي داود خودش گفته كه: من سه روز در مورد هم و غمي كه اين پسر جوان به سر من آورد فكر كردم، تا اين كه روزي خليفه را در خلوت نصيحت كردم و گفتم: من پرورده ي اين خاندانم و اگر شما را نصيحتي نكنم ناسپاسي كرده ام و حكم آدم ناسپاس آتش جهنم است و من از آتش مي ترسم.

خليفه گفت: سخنت را بگو.

گفتم: اين حكمي كه شما كرديد، يعني علماي امت را جمع كرديد و مسأله فقهي را طرح نموديد و پس از حكم و فتواي موضوع، از يك جواني نظريه خواستيد فتواي او را اجرا كرديد موجب شده مردم از بني عباس و علماي اطراف او منصرف و منحرف شده و به علويان رو بياورند و اندك اندك توجه عموم را از مقام خلافت انصراف نمايند و موجب روي كار آمدن علويان گردد و اركان خلافت متزلزل شود.

ابن ابي داوود ادامه داد: اين كه خليفه بزرگان علماي لشكري و كشوري را جمع نمايد و به گفتار آن ها وقعي ننهد، يا علماي درباري - كه ريزه خوار احسان مقام خلافت هستند - حاضر كند و فتواي آن ها را بگيرد و خلافش عمل كند موجب انصراف و انحراف افكار عمومي از آن مي گردد و بدانديشي و خصومت به وجود مي آورد.

آن قدر سعايت كرد و آن اندازه معتصم را از اين جريان ترسانيد كه رنگش تغيير كرد و گفت: اكنون چاره چيست؟

گفت: بايد خود خليفه چاره اي نمايد؟!



[ صفحه 427]



روز چهارم معتصم يكي از وزرا را احضار كرد و گفت: ابوجعفر را خانه ات دعوت كن و اگر نپذيرفت بگو: دعوت خصوصي براي صرف نهار است و جز شما كسي نخواهد بود، او را مطمئن ساز به طوري كه راضي شود و حاضر گردد و چون وعده داد من هم بدون خبر با فلان وزير فلان وزير خواهيم آمد و در نهار او سمي بريز و او را مسموم كن.

آن وزير كه نام او را در تاريخ ننوشته اند، مجلسي تشكيل داد و امام جواد عليه السلام را دعوت كرد و چون سر سفره نشستند و امام جواد عليه السلام لقمه اي برداشت و حس كرد مسموم است برخاست بيرون رفت.

ميزبان جلو آمد كه نگذارد خارج شود، فرمود:

خروجي من دارك خير لك، فلم يزل يومه ذلك و ليلته في قلق حتي قبض.

به مصلحت توست كه من منزل تو نباشم، پس وي روز و شب در اضطراب بود و به خود مي پيچيد تا از دنيا رحلت فرمود.

خطيب در «تاريخ بغداد» مي نويسد:

و ركب هارون بن أبي اسحاق فصلي عليه عند منزله في رحبه أسوار بن ميمون ناحية قنطرة الردان ثم حمل و دفن في مقابر قريش.

هارون كه بعد الواثق بالله خليفه شد پسر معتصم است كه كنيه اش ابواسحاق بود، او دستور داد امام را سوار بر مركب نمودند و در منزل خودش رحبه در ناحيه ي قنطره بردند و بعد از فوت در مقابر قريش دفن نمودند.


پاورقي

[1] تفسير عياشي: ج 1 ص 319.