بازگشت

بخش ديگري از كلمات قصار و سخنان كوتاه امام جواد


كلمات اشخاص پاره اي از جان اشخاص است، زيرا همان طور كه جسم توالد و تناسل دارد و فرزندان حاصل بدني و جسماني آدمي مي باشند سخنان و كلمات منظوم و منثور افراد هم فرزندان روحاني و رواني انساني هستند كه از كلمات مي توان اشخاص را شناخت.

يك سؤال اين جا پيش مي آيد كه گاهي از افراد سخيف سخنان لطيف شنيده



[ صفحه 356]



مي شود آيا اين سخنان از خود آنان است يا از غير؟ اگر از خودشان است چرا روش عملي خودشان برخلاف منطق صواب آن ها است؟

در اين قسمت كه بايد به علم الاجتماع برگشت و علل و معلول سخن را بدست آورد و روابط آن شخص را با افراد ديگر شناخت تا معلوم شود كه سخنان از خود اوست و منطبق با فكر و روح اوست يا خير.

در حديث است كه حضرتش فرمود: انظر الي ما قال و لا تنظر الي من قال.

اين حديث ما را از اين جهت راحت مي كند كه به اصل سخن توجه كنيد نه به گوينده و همين حقيقت نشان مي دهد كه گاهي سخن خوب از زبان بد تراوش كند، يا گوهري به منقار حيواني افتد، يا جواهري در منجلاب افتد. سخن خوب هر جا باشد خوب است و گوهر اگر در خلاب افتد هنوز نفيس است و غبار اگر بر فلك نشنيد هنوز كثيف است.

اما رابطه ي گفتار با گوينده را هم مي توان از عملش شناخت، اگر گوينده به آن چه مي گويد عمل مي كند آن سخن جان او و پاره ي تو اوست و اگر مي گويد ولي به عمل نمي بندد، عاريتي است كه براي زمان موقتي به او اعطا شده و يا به وديعت از كلمات ديگران گرفته كه خوب سخن بگويد يا سخن خوب بگويد.

برخي از ادبا، گويندگان و وعاظ در رديف كردن سخنان منظوم و منثور يد طولايي دارند و خوب سخن مي گويند و گاهي سخن خوب هم مي گويند اما آيا آن چه مي گويند تراوش روح خودشان است، يا انعكاس الفاظ و معاني ديگران است در آن ها تجلي كرده و پرتوافكن شده است؟



واعظ شهر كه پيوسته سخن گفت ز عشق

نيست عاشق غرضش پشت هم اندازي بود



و چه بسيار ادبا كه در ادبيات و سخن اديبانه مهارتي دارند، ولي از ادب بي بهره هستند، يا وعاظي كه از وعظ خود جز متاع سخن غرضي ندارند، يا درويشاني كه از درويشي فقط پشمينه پوشي را مي دانند.



[ صفحه 357]



نظر به همين حقايق بود كه شاه ولايت فرمود: «به سخن نظر كنيد نه به گوينده»

يعني اگر گوهري نفيس از دهن سگي باشد، ارزش آن گوهر محفوظ است، ولي اگر از مردي سخن زشت و ناپسند و ناملايم و نامناسب شنيديد بدانيد يا روح او آلوده و كثيف شده، يا در اثر معاشرت انعكاس بدي يافته است؛ زيرا اساسا فطرت انسان، فطرت توحيد و صحيح و سالم و مصون از نكبات است مگر آن كه در اثناي تكامل نطفه و پرورش و معاشرت آلودگي پيدا كند، آن وقت است كه امكان دارد مردي نجيب و شريف با آميزش كثيف و رقيب بد، آلوده گردد و سخنانش زننده و مانند نيش عقرب باشد كه مقتضاي طبيعت اوست. اين آدمي هم به مقتضاي آميزش و آلودگي عادات او شده، اگر روش پرورش او را عوض كنند و خط سير او را برگردانند مسلما او هم به طرف كمال سوق خواهد نمود.

از اين جهت شما مي بينيد گاهي در مهد پرورش عصمت و عفت يك فرد زندگي مي كند، يا خشن، بد زبان، تندخو و تندگو مي گردد. حتما سر اين بدي را در علل مخفي بايد جستجو كرد كه از كجا به حصن حصين عفت و عصمت او رخنه كرده است.

يا به عكس، اگر در خاندان طبقات پست يك فرزندي را ديديد كه داراي ادب اخلاق، ادب نفس و ادب درس است يقينا معلول آميزش و دوستي دوستان و همنشينان او مي باشد و اين روش با اصلي كه اسلام در تكامل نفساني آموخته مسلم است كه معلول مخفي است و بدون علت نبوده است.

چه بسيار خاندانهاي علمي كه يكي از آن ها در اثر مجالست با بدان به انحطاط اخلاقي كشيده و رو به فساد رفته اند و چه بسيار خانواده هاي پست و بي سواد بودند كه يكي از آنها در اثر مجالست با همدرسان خوب با فضيلت رو به ترقي و تكامل نهاده و به مدينه ي فاضله رسيده اند.



پسر نوح با بدان بنشست

خاندان نبوتش گم شد





[ صفحه 358]





سگ اصحاب كهف روزي چند

پي نيكان گرفت و مردم شد



آن چه مسلم است در علم الاجتماع بشري به حكم سلسله ي عليت و معلوليت ترقي و تنزل بدون جهت نيست و بشر در حال سير كمالي وفقه ندارد، يا حالت صعود است، يا حالت نزول. اگر شرايط زمان و مكان براي ترقي و تعالي حاضر بود رو به كمال و فضيلت مي رود و اگر شرايط آن فاقد بود رو به انحطاط و نزول اخلاقي مي گذارد و در تمام اين مراحل سخنان آدمي نماينده ي سير تكاملي اوست و اگر اوراق زندگاني يك فردي در دست باشد كاملا مي توان به تطورات فكري، تحولات اخلاقي و انقلابات روحي او از سخنانش پي برد.

اين مقدمه كه يك سانحه فكري بود در حين نوشتن اين سطور حاصل شد كه براي روشني افكار عرض كنم كه كلام منظوم و منثور ائمه ي اطهار عليهم السلام از خود رسول خدا صلي الله عليه و آله تا قائم آل محمد عليه السلام همه پيرامون حق و حقيقت دور مي زده و خود اين تراوش سخن پيامبر است؟! چرا؟!

براي آنكه در افراد سخنان انسان مولود افكار انقلابي اوست كه در هر دوراني يك حالتي دارد: فقر، غني، صباوت، كهولت، قدرت، ضعف، جواني و پيري، صحت مزاج، سقم و كسالت، قبض، بسط، شجاعت، جبن و غيره همه در آدمي تأثير مي كند و سخن انسان در آن حال نماينده همان حال است كه به خوبي تحولات زندگي را مي نماياند، ولي در پيامبر اسلام و ائمه اطهار عليهم السلام در تمام حالاتي كه در قبض و بسط، يا رفاه، آسايش، تبعيد و محصوريت، در حال آزادي و بند و در حال گرفتاري و خلاصي همه ي سخنان آن ها بر محور حق و حقيقت دور مي زد، و در راه عظمت، نصيحت و ارشاد و هدايت مردم است. به همين جهت سخنان آن ها بزرگ ترين معجزه در نظر دانشمندان و از ديده ي دانشگاه هاي جهان است اگر تشخيص دهند.

اكنون به كلمات امام بيست و پنج ساله ي ما - كه از سن نه سالگي سر حلقه ي



[ صفحه 359]



ولايت مطلقه ي الهيه دست او بود - بنگريد، ببينيد به كجا ارتباط دارد، و چگونه سخنان او پاره اي از تن او، نشانه ي روح بلند پرواز او و ميراث سخنان جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشد.



نخست موعظه ي پير مي فروش اين است

كه از معاشر ناجنس احتراز كنيد



100 - الثقة بالله تعالي ثمن لكل غال و سلم الي كل عال.

اعتماد به خدا بهاي هر چيز ارزشمند و گرانبها است و نردباني براي رسيدن به مراتب والا است.

شما اعتماد و حسن ظن به خدا داشته باشيد ببينيد چگونه در تمام مراحل كمالي توفيق نصيب شماست. شما حسن ظن به خدا پيدا كنيد خواهيد ديد مشكل گشاي حقيقي شماست و نردبان ترقي و تعالي شماست. بكوشيد روابط خود را به خداي خود حسنه نماييد و بركات و آثار آن را ملاحظه كنيد. هر كس به خداي خود اعتماد داشته باشد به همه ي كمالات مي رسد.

101 - قال له عليه السلام رجل أوصني. قال عليه السلام: و تقبل؟ قال: نعم. قال: توسد الصبر و اعتنق الفقر و ارفض الشهوات و خالف الهوي و أعلم أنك لن تخلو عن عين الله فانظر كيف يكون. [1] .

مردي از امام جواد عليه السلام نصيحت و سفارشي خواست... فرمود: آيا مي پذيري؟

عرض كرد: آري

فرمود: صبر و شكيبايي را پشتوانه و تكيه گاه خود قرار بده و فقر را در آغوش بگير، شهوات و تمايلات را ترك كن و با هواهاي نفساني مخالفت نما و بدان كه هيچگاه از نظر خدا و ديد او پنهان نيستي، پس ببين چگونه عمل مي كني.



[ صفحه 360]



بصورتي عمل كن كه ذخيره ي معاد تو باشد، نه آن چه نفس اماره گويد.

102 - قال عليه السلام أوحي الله الي بعض الانبياء:

اما زهدك في الدنيا فتعجلك الراحة و أما انقطاعك إلي فيعززك بي و لكن هل عاديت لي عدوا او واليت لي وليا. [2] .

خداوند عالم به يكي از انبياي خود وحي نمود كه: زهد تو موجب راحتي و ايمني تو در دنيا مي باشد، و بريدنت از ديگران و پيوستن تو به ما سبب عزت و تقرب تو مي گردد. ولي آيا به خاطر من با دشمن من دشمني كرده اي، يا دوست مرا دوست داشته اي.

103 - قال داود بن قاسم: سألته عن الصمد. فقال عليه السلام: الذي لا سرة له.

قلت: فانهم يقولون: إنه الذي لا جوف له، فقال عليه السلام: كل ذي جوف له سرة. [3] .

داود بن قاسم گويد: از آن حضرت پرسيدم: صمد يعني چه؟

فرمود: صمد يعني آن چه كه ميان نداشته باشد.

گفت: يابن رسول الله! مي گويند: صمد يعني آن چه جوف نداشته باشد.

فرمود: هر چه كه جوف داشته باشد و ميان تهي باشد لازمه اش اين است كه ميان داشته باشد.

و ذات حق جل جلاله تركيبي نيست تا مانند اجسام ابعاد داشته باشد، يا ميان تهي باشد، يا درون و بيرون داشته باشد؛ بلكه ذات مقدسش نور است، نه چون نوري كه قابل ديدن چشم هاي ما باشد.

104 - قال عليه السلام: يا أباهاشم! عظمت بركات الله علينا فيه. قلت: نعم، يا مولاي. فما أقول في اليوم؟ فقال عليه السلام: قل فيه خيرا فإنه يصيبك و قلت: يامولاي! افعل



[ صفحه 361]



هذا و لا اخالفه. قال عليه السلام: إذا ترشد و لا تري إلا خيرا. [4] .

فرمود: اي اباهاشم! بركات ذات حق جل و علا بر ما همچنان بزرگ و عظيم است.

گفت: بلي اي سرور من! نسبت به روز چه مي فرمايي؟

فرمود: هر چه آيد بگو خير است - زيرا سرنوشت تو به اين روز است كه بر تو اصابت كرده و در آن روز بايد راضي به مقدرات باشي و مخالفت با نصيب و روزي خود نكني، زيرا تو آن رشد و رقائي را كه در اين روز نصيب تو شده نمي بيني، مگر پس از آن و لذا بايد واردات غيبي را همه خير و نيكويي داني، چه از منبع فيض جز خير و نيكويي افاضه نمي شود، هيچ بدي و سويي آن جا راه ندارد، همه افاضه خير و بركات و نيكويي است.



رضا به قسمت خود شود كه خامه ي ازلي

همين نصيب به پيشاني من و تو نوشت



105 - لا تكن ولي الله في العلانية و عدوا له في السر. [5] .

در ظاهر و آشكار دوست خدا مباشيد و در پنهان دشمن خدا.

يعني ظاهر امر خدا خدا نكنيد و در عمل برخلاف فرمان او رفتار نماييد.

در نظر نگارنده بدترين صفات بشري دورنگي است، از مردم يك رنگ گرچه دشمن و بي دين باشد مي توان اعتماد داشت، زيرا رنگ و هدف وضع خالي آن ها معلوم است، ولي آن كس كه دو رنگ است نفاق دارد بازي گر است با هر كسي رنگ او مي شود و با هيچ كس نيست و با همه هست، چنين كسي مورد اعتماد نيست و قابل معاشرت نمي باشد و جدش اميرمؤمنان عليه السلام مثل اعلاي اين حقيقت را چنين مي فرمايد:



[ صفحه 362]



«لا تسبن إبليس في العلانية و أنت صديقه في السر». [6] .

شيطان را آشكارا دشنام مده در حالي كه دوست و رفيق او در پنهاني هستي.

نفس خود شما ابليس لعين است وقتي كه دو رنگ باشيد.

106 - من أطاع هواه أعطي عدوه مناه. [7] .

هر كه اطاعت هوا و تمايلات نفس كند مانند آن است كه دشمن خود را به آرزويش رسانيده است.

107 - حدثني أبي عن جدي عن آبائه عليهم السلام قال: قال أميرالمؤمنين عليه السلام: لا يزال الناس بخير ما تفاوتوا فإذا استووا أهلكوا. [8] .

پدرم از جدم، از اميرالمؤمنين علي عليه السلام نقل كرده كه فرمود: مردم همواره به خير و خوبي زيست مي كنند تا مادامي كه تفاوت فكري و سليقه اي دارند و هنگامي كه همه از اين نظر يكسان گرديدند به هلاكت مي رسند.

(انتخاب شغل هاي مختلف به خاطر تفاوتهاي فكري و سليقه اي است و اگر همه يك شغل اختيار كنند زندگي مشكل بلكه غير ممكن مي گردد).

در اين درس علم الاجتماع مي فرمايد: تساوي خلق موجب هلاكت آن هاست و بايد افراد، طبقات، قبايل و عشاير با هم اختلاف داشته باشند تا در اختلاف و نياز اجتماعي به همديگر تمكين و اطاعت كنند و با هم در امور اجتماعي تشريك مساعي بنمايند. اگر همه با هم مساوي باشند اركان اجتماع متزلزل مي گردد، چرا كه همه مشاغل مختلفه و فنون شاقه را قبول نمي كنند و كار زندگي مختل مي گردد.

مثلا دليل ندارد كه نانوا و خباز در تابستان با آن گرمي، پشت تنور آتش كار كند، يا



[ صفحه 363]



قصاب با خون ريزي و كثافات سر كار داشته باشد، يا كوزه گر در كوره هاي آجر و گچ و ذغال سنگ بسر برد تا ديگران در بالش استراحت بگذرانند، ولي همين عدم تساوي موجب رضاي فنون و مشاغل مي گردد و همه با هم به الهام رباني به شغل خود راضي هستند و ادامه مي دهند و اين در سايه ي عدم تساوي افراد اجتماع است.

از اين رو فرمود: لو تساوي الخلق لهلكوا جميعا، اگر همه تساوي يافتند همه هلاك مي شوند.

زيرا اگر ركني از اركان اجتماع متزلزل شد تمام پايه هاي زندگي متزلزل مي گردد. پروردگار عالم در نظام احسن آن چه خير و صلاح و مصلحت فرد و اجتماع است براي آن ها پيش مي آورد و بسياري اوقات مي شود كه انسان از پيش آمدي تنفر دارد و همان خير و مصلحت اوست، يا از فقدان كار و چيزي تأسف دارد همان صلاح و ثواب اوست كه:

(عسي أن تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسي أن تحبوا شيئا و هو كره لكم) [9] .

پس از مدتي تشخيص مي دهد كه آنچه را تنفر داشته عين خير و مصلحت او بود. همين دايره را نسبت به اجتماع، بزرگ كنيد و فضولي بي جا و چون و چراي بي مورد درباره ي كارهاي حق ننماييد كه بسيار گفت و گو مي شود: اگر چنين بود، يا چنان خوب بود، يا اگر فلان قنات بدان سوي بود، يا فلان درخت در فلان نقطه بود، يا فلان ميوه در فلان منطقه خوب بود، اين توهمات غلط فكر نارساي آدمي است.

چه بسيار مشهود گرديده كه اين تمايلات اگر مي بود چه مفاسدي به وجود مي آورد. خداوند عالم هر ميوه را در هر محيطي كه آب و هواي آن براي مزاج مردم آن سرزمين متناسب بود آفريده است: ليموي فارس، خربزه اصفهان، هندوانه همدان، انگور قزوين، مركبات شمال همه متناسب با مزاج آدميان و تأثير آب و



[ صفحه 364]



هواي آن منطقه با روحيه و نفوس مردم آن سامان است.

همين حقيقت از نظر علم الاجتماع و روان شناسي حكم فرماست كه طبع يكي را براي پشت آتش تنور خبازي قابل مي سازد و طبع ديگري را با ريختن خون گوسفند، يا آشپزي، يا آهن گري و نجاري و غيره قابليت ها مي دهد و قبول آن را الهام مي كند تا نظام احسن برقرار بماند. جل جلاله و عم نواله و عظم شأنه العزيز.

108 - من شهد أمرا فكرهه كان كمن غاب عنه، و من غاب عن أمر فرضيه كان كمن شهده. [10] .

هر كس از كاري ناخشنود باشد، اگر چه در آن مجلس حضور داشته باشد، مانند كسي است كه در آن مجلس نباشد. و هر كس از كاري خشنود باشد گر چه در آن مجلس حضور نداشته باشد مانند كسي است كه در آن مجلس حضور دارد.

اين نكته لطيفي از علم الاجتماع است كه اگر كسي قمارباز و شراب خوار باشد در وصف يك مجلس قمار و شراب آرزوي حضور كند مانند كسي است كه حاضر بوده و كسي كه اهل نماز، مسجد و عبادت باشد و گرفتاري مانع شركت و حضور او در مسجد باشد همان ثواب عبادت را خواهد داشت.

مي فرمايد: حضور و غياب تنها كافي نيست، ممكن است كسي به اجبار در مجلسي راه يابد كه با روحيه ي او مخالف باشد از حضورش متنفر و ناراحت است، چنانچه از غياب مطلوب خود متأسف و ناراضي است.

بنابراين، تناسب روحيه با كار موجب ثواب يا عقاب مي شود، چنانچه فرمودند: «نيت مؤمن بهتر از عمل اوست» يعني مؤمني كه بخواهد كار خيري بكند يا از شري بگريزد و در قدرت فعلي او نباشد نيتش بهتر از عمل اوست. پس تنها حضور و غياب سبب ثواب و عقاب نيست. بلكه تمايل ذاتي شرط است.



[ صفحه 365]



109 - تأخير التوبة اغترار و طول التسويف حيرة و الاعتلال علي الله هلكة و الإصرار علي الذنب أمن لمكر الله (و لا يأمن مكر الله إلا القوم الخاسرون) [11] [12] .

عقب انداختن توبه فريب خوردن است و امروز و فردا كردن آن گمراهي و حيرت است و دوري از خدا سبب هلاكت مي شود و اصرار بر گناه موجب ايمني از مكر و تدبير حق در انتقام مي گردد، و نبايد آدمي ايمن از مكر خدا باشد، اين كار موجب خسران و زيان است، در قرآن تصريح فرموده كه «از مكر خدا ايمن نمي باشند مگر زيان كاران».

110 - كانت مبايعة رسول الله صلي الله عليه و آله النساء أن يغمس يده في إناء فيه ماء ثم يخرجها و تغمس النساء بأيديهن في ذلك الاناء بالإقرار و الإيمان بالله و التصديق برسول علي ما اخذ عليهن. [13] .

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله درباره ي حفظ زنان تأكيد فرمود و براي بيعت گرفتن از زنان دست خود را در آب فرو برد، سپس بيرون آورد و فرمود: زنان دست در آن آب فرو برند كه به منزله ي بيعت گرفتن از آنهاست، با اقرار و اعتراف و ايمان به خدا و رسول و تسليم به آن چه پيامبر فرموده است.

در اين دستور هم زنان در امور اجتماع از لحاظ حقوق شركت داد و در عين حال براي حفظ ناموس نفرموده مانند مردان دست به دست بدهند مصافحه يا معانقه نمايند. بلكه فرمود: دست در آبي زنند كه رسول خدا دست در آن آب نهاده است



[ صفحه 366]




پاورقي

[1] تحف العقول: ص 455، بحارالانوار: ج 75 ص 358.

[2] همان.

[3] تحف العقول: ص 455، بحارالانوار ج 75 ص 358.

[4] تحف العقول: ص 456.

[5] بحارالانوار: ج 75 ص 365.

[6] شرح نهج البلاغه: ج 20 ص 329.

[7] بحارالانوار: ج 75 ص 363.

[8] امالي صدوق: 446، بحارالانوار: ج 74 ص 385.

[9] سوره بقره: 216.

[10] تحف العقول: 456.

[11] سوره ي اعراف: 99.

[12] تحف العقول: 457، 456.

[13] تحف العقول ص 457.