بازگشت

علويان در عصر امام جواد


در كتاب «زندگاني امام رضا عليه السلام» گفتيم هنگامي كه مأمون عباسي بر تخت خلافت استقرار يافت، با دو دستگي بزرگي مواجه شد كه: دسته اي هواخواهان امين به زعامت زبيده و دسته اي هواخواهان علي بن موسي الرضا عليه السلام كه اكثريت آن ها را شيعيان و ايرانيان تشكيل مي دادند.

مأمون در اين دو راهي، مصلحت چنان ديد كه نخست ايرانيان را كه سبب به خلافت رساندن بني عباس بودند حفظ كند. افزون بر اين كه موجب ظفر و پيروزي او بر برادرش، همين هواخواهان امام رضا عليه السلام بودند. از اين رو،تصميم گرفت همه ي علويان و بني هاشم را به مرو - كه پايتخت او بود - دعوت كند كه از اين عمل دو نتيجه مي گرفت:

1 - احتمال خلافت و قيام و خروج - كه در همين تيره و خاندان مي داد - همه را زيرنظر بگيرد.

2 - براي اطمينان خاطر آن ها، بزرگ آن ها را به ولايت عهدي برگزيند و اين رشوه ظاهري را به آن ها بدهد تا از مخاطرات احتمالي آن ها مصون بماند.

به همين جهت، چهل و چهار هزار نفر از سادات علوي و بني هاشم را كه در آن عصر در حجاز، عراق، شامات و ايران پراكنده بودند همه را به مرو دعوت كرد و احترامات لازمه را مراعات نمود و از آنان پذيرايي شاياني كرد و به هر كدام از آن ها لباس و اساس زندگي داد، انعام و اكرام نمود و گفت: شما از ميان خودتان يك نفر را انتخاب كنيد تا من خلافت را - كه حق شما بوده - به او واگذارم.

البته اين تعارفي بيش نبود كه تعارف كرد و آن ها به اتفاق همگي گفتند: اكنون بزرگ ما امام ابوالحسن علي بن موسي الرضا عليهماالسلام است كه در مدينه سكني گزيده است.

از اين رو، مأمون دايي خود و خويشان و بزرگاني را مأمور نمود كه امام رضا عليه السلام



[ صفحه 327]



را به خراسان دعوت نمايند و بدين صورت با تجليل و تجمل تمام آن حضرت را به مرو وارد نمود و گفت: مي خواهم امر خلافت را به شما محول كنم.

امام رضا عليه السلام فرمودند: اين امر محال است.

گفت: پس ولايت عهدي را قبول بفرماييد.

فرمودند: اين هم ميسر نيست.

ولي مأمون به اصرار تام و تمام امام رضا عليه السلام را به قبول اين مقام مجبور نمود و امام رضا عليه السلام به شرط عدم دخالت در عزل و نصب و امور سياست پذيرفت و خبر داد كه: من پيش از تو از دنيا خواهم رفت و همين خبر، موجب تحكيم مباني اصرار مأمون و انبساط باطني او شد.

در مدتي كه امام رضا عليه السلام كه قريب چهار سال، يا بيشتر - در مرو بودند همه ي سادات علوي به خصوص موسويان به سوي ايران كوچ كردند و از فرزندان امام كاظم عليه السلام آن هايي كه داراي مزرعه و خدم و حشم بودند براي تبريك و تعاون برادر بزرگوارشان به ايران كوچ كردند، ولي هنوز برخي از آن ها به مرو نرسيده بودند كه خبر شهادت امام هشتم عليه السلام منتشر شد و طوس مدفن و آرامگاه آن حضرت گرديد.

در اين جريان كه مأمون از جهت ول?عهد خود آرامش خاطر يافت، متوجه سد بزرگ ديگري شد كه به دست زبيده گذاشته شده بود در اين مورد هم چاره اي نديد جز اين كه شخصا به بغداد برود و مركز خلافتش را همان مركز خلافت سابق قرار دهد.

البته در اين نقل و انتقال و مراقبت حال سادات علوي، موسوي و بني هاشمي؛ بسياري از سادات متفرق شدند و ديگر به مدينه بازنگشتند.

از اين رو، امام جواد عليه السلام در مدت اقامت خود در مدينه، تقريبا تنها مانده و بسياري از بزرگان سادات، شيوخ، معمرين و محتشمين آن ها از مدينه مهاجرت كرده بودند.



[ صفحه 328]



امام جواد عليه السلام از جهت امور مالي دستنگ نبود، زيرا موقوفات مدينه در اختيار او بود و سادات بسياري از موقوف عليهم در هجرت بودند.

افزون بر اينكه مأمون، ساليانه مبلغي كه - شايد قريب دوازده هزار دينار بود - براي دختر و دامادش مي فرستاد، و امام جواد عليه السلام از اين جهت جواد، سخي و باگذشت بود كه هر چه از ارقام درشت داشت به مردم مي داد و براي سادات و ارحام و اخوات و اعمام خود مي فرستاد.