بازگشت

ورود مأمون به دارالخلافه ي بغداد و جلوس بر اريكه ي خلافت


طبري گويد: چون مأمون روز شنبه به نهروان نزول فرمود، هشت روز در آنجا بپائيد و به ديدار اهل بيت و كسان خود و قواد سپاه و اركان درگاه و وجوه مردمان برخوردار گرديد و چون شنبه ديگر درآمد، جانب بغداد بگرفت و با ابهت و عظمت خلافت و سلطنت و ساز برگ و حشمت امارت، هنگام ارتفاع نهار چهارده شب از شهر صفر سال دويست و چهارم هجري نبوي صلي الله عليه وآله به جاي مانده به شهر بغداد خلافت بنياد و مركز خلافت و سلطنت آباء و اجداد خود اندر آمد. و ابن اثير مي گويد: در نيمه شهر صفر سال دويست و چهارم به بغداد درآمد و نائره فتن از رشحات قدوم مأمون خاموش و قلوب مردمان از جوش و خروش و دهشت و وحشت آرام گرفت و در اين وقت لباس مأمون و همراهان او سبز و قلنسوه حتي طرادات [1] و اعلام ايشان به جمله پوشش سبز بود، چون وارد شد در رصافه فرود آمد و طاهر نيز در خدمت وي حاضر بود و او را بفرمود تا در



[ صفحه 487]



خيزرانيه درآيد و با اصحاب خود در آنجا بماند و از آن پس مأمون از رصافه تحويل كرده در قصر خود كه در كنار شط دجله بود فرود آمد.

و حميد بن عبدالحميد و علي بن همام و هر سرهنگي و سرداي كه در لشكرگاهش بودند فرمان داد تا در لشگرگاه اقامت نمايند و اين جماعت در ميان لشكر جاي داشتند و همه روز به سراي مأمون مي آمدند و هر كسي از مردم بغداد و ساير اماكن به خدمت مأمون مي آمد جز در جامه سبز داخل نمي شد و تمام اهل بغداد و بني هاشم جامه سبز بپوشيدند و به حضور مأمون درآمدند و مردم مأمون هرگونه جامه و پوششي جز سبز بر تن نداشتند و از آن پيش مردم بغداد هر جامه را كه سياه بود و بر تن اعياني مي ديدند مي دريدند جز قلنسوه را، چه اين يك را تن به تن با ترس و بيم مي پوشيدند و اما قباء يا علم، هيچكس را آن جرأت نبود كه سياهرنگ باشد حمل نمايد و بر اين حال هشت روز بزيستند.

اين وقت بني هاشم و فرزندان عباس خاصه در اين امر به سخن آمدند و گفتند: اي اميرالمؤمنين. لباس پدران خود را و اهل بيت خود را و لباس اهالي دولت ايشان و نشان مملكت ايشان را متروك ساختي و جامه سبز بپوشيدي و نيز مردم خراسان و قواد و سرهنگان آن سامان در اين باب به مأمون بنوشتند و بروايتي مأمون، به طاهر بن حسين امر نمود كه حوائج خود را به عرض برساند تا قرين نجاح گردد، اول حاجتي كه طاهر به عرض رسانيد اين بود كه لباس سبز مطروح و متروك بدارد و به جامه ي سواد كه معمول پدران او و زي دولت ايشان بود باز شود.

و چون مأمون نگران شد كه مردمان در پوشيدن لباس سبز محض اطاعت امر پذيرفتار شوند و كراهت ايشان را بدانست و روز شنبه درآمد براي حضور مردمان جلوس نمود و لباس سبز بر تن داشت و چون مردمان به جمله حاضر شدند و در خدمتش اجتماع ورزيدند فرمان داد تا جامه ي سياهي بياوردند و بر تن خود بياراست و هم بفرمود تا خلعت سياهي حاضر كردند و طاهر را بپوشانيد، آنگاه گروهي از سرهنگان سپاه را حاضر ساخت و ايشان را قباء و قلنسوه سياه بپوشانيد و چون آن جماعت از خدمت مأمون بيرون شدند و ايشان را جامه سياه بر تن بود، ساير سرهنگان و لشكريان نيز به جامه



[ صفحه 488]



سياه تن بپوشانيدند و اين حكايت در روز شنبه هفت روز از شهر صفر به جاي مانده روي داد. سيوطي در تاريخ الخلفاء مي گويد: مأمون در شهر صفر به بغداد درآمد جماعت بني عباس و ديگران در باب بازگشتن به لباس سياه و ترك جامه سبز در خدمتش سخن كردند مأمون چندي توقف كرد و از آن پس مسؤول ايشان را اجابت فرمود.

صولي روايت كند كه يكي از اهل بيت مأمون با مأمون گفت: تو براي احسان و نيكوئي نمودن با اولاد علي بن ابيطالب عليه السلام در حالتي كه خلافت با تو باشد قدرتت بيشتر است بر احسان ورزيدن با ايشان و حال اينكه امارت و خلافت با خود ايشان باشد، مأمون گفت: اين كار از آن كردم كه چون ابوبكر امارت يافت، هيچ يك از بني هاشم را ولايت و امارتي نداد و چون عمر صاحب سلطنت و امارت شد، ايشان را در امري داخل نكرد، عثمان نيز در اوقات امارت خود بر قانون ابوبكر و عمر برفت و و چون علي به خلافت رسيد، عبدالله بن عباس را امارت بصره و برادرش عبيدالله را امارت يمن و معبد را حكومت مكه معظمه و قثم را اميري بحرين بداد و هيچ يك از بني هاشم را به جاي نگذاشت مگر اينكه به ولايت و امارتي نصب كرد و اين كردار نيك بر گردنهاي ما ثابت بود تا گاهي كه درباره ي پسر او پاداش نمودم و او را به ولايت عهد منصوب نمودم.


پاورقي

[1] طراده: بر وزن عراده: قايق تندرو.