بازگشت

نصوص امامت حضرت جواد


در بحارالانوار و اغلب كتب اخبار مسطور است كه جعفر بن محمد نوفلي گفت: به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام مشرف شدم و اين وقت آن حضرت در قنطره ي ابريق جاي داشت. پس سلام بدادم و از آن پس بنشستم و عرض كردم: همانا مردمي گمان مي كنند كه پدرت زنده است. فرمود: دروغ گفته اند، خداي لعنت كند ايشان را، اگر زنده بودي ميراث او قسمت نمي شد و زنان او شوهر نمي كردند، لكن سوگند با خداي بچشيد مرگ را چنانكه بچشيد علي بن ابيطالب عليه السلام عرض كردم: چون تصريح به موت ايشان و همه مي فرمائي، مرا بفرماي اگر تو را نيز موت در رسد تكليف ما چيست؟ فرمود: بر تو باد به ملازمت پسرم محمد بعد از من، يعني او را امام خود بدان و اما من همانا به طرفي راهسپار مي شوم كه باز نمي گردم و به اين خبر به اين تقريب اشارت شده است و در آن خبر از قبر مطهر خود و مجاورت با قبر هارون خبر مي دهد.

و نيز در بحارالانوار از ابن قياما مروي است كه گفت: به حضرت ابي الحسن رضا عليه السلام تشرف جستم و اين هنگام حضرت ابي جعفر عليه السلام فرزند ارجمندش متولد شده بود. امام رضا عليه السلام فرمود: به درستي كه خداي وهاب فرزندي به من بخشيد كه وارث من و وارث آل داوود عليه السلام گردد.

و ديگر در بحار از محمد بن سنان مروي است كه به حضرت ابي الحسن موسي بن



[ صفحه 483]



جعفر عليهماالسلام يك سال قبل از آن كه به عراق برود درآمدم و اين وقت فرزند ارجمندش علي الرضا عليه السلام در پيش روي مباركش نشسته بود. آن حضرت نظر به من آورد و فرمود: اي محمد زود باشد كه در اين سال حركتي روي دهد، يعني سفري براي من پيش آيد. تو از اين حال در جزع مباش. عرض كردم: خداي مرا به فداي تو گرداند، اين چيست؟ همانا مرا به اضطراب و قلق درآوري. فرمود: من به سوي اين طاغيه مي روم، لكن از وي و از آنكه بعد از وي است گزندي و سوئي به من نمي رسد.

و هم در آن كتاب از بزنطي مروي است كه ابن نجاشي گفت: بعد از صاحب شما كيست امام شما؟ چه مي خواهم از صاحب حقان بپرسي تا بدانم؟ پس به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام درآمدم و آن سخن را به عرض رسانيدم، فرمود: امام بعد از من پسر من است. پس از آن فرمود: آيا كسي را كه فرزندي نيست جرأت مي كند از پسر خود خبر دهد و گويد پسرم و اين از معجزات آن حضرت است كه خبر از حضرت جواد و پديد آمدن او داد.

و نيز در آن كتاب از ابن اسباط مروي است كه گفت حضرت ابي جعفر عليه السلام بر من درآمد. من در آن پيكر امامت مخبر و هيكل ولايت محفل به نظاره اندر شدم و از سر همايون تا هر دو پاي مباركش را با ديده ي تدقيق مي ديدم تا آن قامت امامت علامت را براي مردم مصر توصيف نمايم.

و ديگر از صفوان بن يحيي مذكور است كه گفت: در حضرت امام رضا عليه السلام معروض نمودم: از آن پيش كه خداي تعالي ابوجعفر را با تو عطا فرمايد عرض كرديم: از خداوند مسئلت فرزند بفرماي و تو مي فرمودي خداوند پسري به من خواهد داد. سپاس خداوند را كه پسري گرامي گوهر به تو ارزاني داشت و چشم ما را به نور وجود مباركش روشن ساخت. خداوند ما را آن روز ننمايد كه مرگ تو را بنگريم و ما را پيش مرگ تو فرمايد. پس اگر اتفاقي ناگوار بيفتد و ما زنده باشيم به كدام كس روي نمائيم، يعني كدام كس را امام بدانيم؟ آن حضرت با دست مباركش به جانب ابي جعفر عليه السلام كه اين وقت در حضور مباركش ايستاده و اين هنگام سه ساله بود اشارت فرمود، عرض كردم: او سه



[ صفحه 484]



ساله است فرمود: خردسالي براي امامت و امام بودن او چه زيان مي رساند. همانا عيسي بن مريم كمتر از سه سال داشت كه رتبت نبوت يافت و در ميان مخلوق حجت خداي گرديد.

و هم در آن كتاب از حسين بن يسار مروي است كه من و حسين بن قياما اجازت خواستيم كه به حضرت امام رضا عليه السلام تشرف جوئيم و اين وقت آن حضرت در صريا و به قولي در صوبا كه به روايتي امام موسي احداث فرموده بود تشريف فرما بود چون اجازت يافتيم و مشرف شديم فرمود حاجتي را كه داريد معروض بداريد. حسين عرض كرد: زمين مي تواند از امام خالي بماند؟ فرمود: ني. عرض كرد: در زمين دو نفر امام مي باشد؟ فرمود: دو امام در يك زمان در صفحه زمين بر مسند امامت و اداي تكاليف نشايد مكين گردد و هر كدام حكمي و امر و نهيي نمايند مگر اين كه يكي خاموش باشد و از شؤونات و تكاليف امامت يعني آن اموري كه راجع به امر و نهي امام است سخن نراند.

ابن قياما چون اين جواب بشنيد عرض كرد: همانا بر من معلوم گرديد كه تو امام نيستي فرمود: از كجا دانستي كه من امام نيستم؟ عرض كرد: براي اين كه تو را فرزند نيست و امامت در عقب است يعني چون منصب امامت بايستي پس از وفات هر امامي به فرزند خودش برسد و ساير اقارب و مردمان را نمي رسد و تو فرزندي نداري و اگر به ديگر جهان شوي عقب نداري كه بدو وصيت كني و امامت گذاري و از اين امر محرومي و اين شرط را فاقدي، پس امام نيستي. حضرت امام رضا عليه السلام در جواب او فرمود: روزگاري بسيار قسم به پروردگار برنخواهد گذشت كه خداوند تعالي پسري سعادت سير به من از صلب خودم عطا مي فرمايد كه حامي حق و ماحي [1] باطل مي شود.

ابن شهر آشوب در مناقب در تحرير اين حديث مي نويسد: چون حضرت رضا عليه السلام وفات كرد به روايت جلا و شفا در خبري وارد است كه محمد بن جمهور العمي و حسن بن راشد و علي بن مدرك و علي بن مهزيار و جمعي كثير از ساير بلدان و امصار به مدينه



[ صفحه 485]



طيبه بيامدند و پرسيدند: جاي نشين امام رضا و خليفه او كيست؟ گفتند در صريا جاي دارد، و آن قريه اي است كه در سه ميلي مدينه طيبه، حضرت امام موسي عليه السلام تأسيس فرموده بود.

مي گويد: ما بدانسوي روي نهاده و به آن قصر درآمديم و نگران شديم، جمعي كثير در آنجا خاك سار هستند و انجمن كرده اند. ما نيز به آن جماعت به نشستيم. ناگاه عبدالله پسر حضرت كاظم كه بسي به شيخوخت بود بيرون آمد، مردمان گفتند: صاحب ما اوست. جماعت فقهاء كه حضور داشته گفتند: ما از حضرت ابي جعفر باقر و ابي عبدالله صادق عليهماالسلام روايت داريم كه بعد از حسن و حسين عليهماالسلام مقام والاي امامت در دو تن برادر فراهم نمي شود و اين شخص يعني عبدالله بن موسي صاحب ما نيست و عبدالله بيامد و در صدر مجلس جلوس كرد. اين وقت مردي گفت خداوندت عزيز بگرداند چه مي فرمائي درباره مردي كه با ماده خري در سپوزد؟ گفت بايد دستش را قطع كرد و او را حد بزد و از آن زمين تا مدت يكسالش نفي [2] كرد.

ما از جرأت عبدالله بر خطا گفتن متحير شديم. در اين اثنا حضرت ابي جعفر عليه السلام كه اين وقت هشت ساله بود به ما درآمد، به احتشام قدوم همايونش بپاي شديم و آن حضرت بر مردمان سلام فرستاد و عبدالله بن موسي كه عم آن حضرت بود از جاي خود برخاست و در حضور مباركش بنشست و ابوجعفر عليه السلام در صدر مجلس جلوس فرمود. پس از آن فرمود: خداي شما را رحمت كند، مسائل خود را بپرسيد. اين وقت همان مرد نخستين در حضورش بايستاد و عرض كرد: اصلحك الله چه مي فرمائي در حق كسي كه با ماده خري درآميزد؟ فرمود از حد زاني كمترش حد زنند و بهاي آن حيوان را به تاوان از وي بگيرند. يعني مالك الاغ تاوان دارد و سواري بر پشت آن و نتاج آن حرام مي گردد و آن حيوان را به بيابان بيرون كنيد تا در صحرا بگذراند و چون زمان هلاكش دررسيد، هلاك درنده شود، يا گرگي لاشه مردارش را بخورد و آن حضرت بعد از اين مسئله و كلامي ديگر فرمود: مردي كه گوري بشكافته و از زن و مرد كه در آن نهاده اند كفنش را بيرون كرده



[ صفحه 486]



بدزدد و با آن زن يا مرد فجور هم بنمايد، يعني او را در سپوزد، واجب است كه دست اين نباش را به سبب سرقتي كه نموده اند قطع نمايند و به واسطه مجامعتي كه با او نموده حد زاني بر وي جاري كنند و هم او را نفي بلد نمايند و اين در صورتي است كه مرد زاني عزب و بي زوجه باشد و اگر محصن باشد بايد او را كشت و سنگسار نمود. پس از آن مرد دوم برخاست و عرض كرد: يابن رسول الله چه مي فرمائي در حق كسي كه زنش را به شماره ستارگان آسمان طلاق دهد فرمود قرآن را خوانده اي؟ عرض كرد آري فرمود سوره طلاق را قرائت كن تا قول خداي تعالي (... و أقيموا الشهادة لله...) [3] اي مرد طلاق جز به شهادت دو عادل در يك طهر بدون جماع به اراده و عزم حاصل نمي شود. آنگاه بعد از آن كلام فرمود: اي مرد آيا در قرآن بشمار نجوم آسمان طلاق شنيده اي عرض كرد: نديدم.


پاورقي

[1] ماحي: محوكننده.

[2] نفي: تبعيد.

[3] طلاق: 2.