بازگشت

رؤياي دهشتناك مأمون و تعبير آن


در كتاب تاريخ الاول اسحاقي مسطور است كه وقتي مأمون الرشيد خوابي در عالم خواب بديد و فراموش كرد در كمال وحشت و دهشت صبح كرد، كرماني معبر را كه در تعبير خواب سرآمد همگان بود احضار كرد و فرمود: خوابي ديده ام و فراموش كرده ام.

كرماني گفت: بلي يا اميرالمؤمنين در خواب چنان ديدي كه گويا بر كوهي بلند برآمدي و به سوي صحرائي پهناور فرود شدي و به جانب چاه آبي شور برفتي و از آن پس به طرف دو غار كه در كوهي بود راه سپردي و از آن پس به آبگاهي خوشگوار رسيدي و به بيشه ني زار فرود آمدي و از آن پس بيدار شدي كه در آن حال همي گفتي لا اله الا الله.

مأمون گفت: به صداقت سخن كردي، بازگوي از چه اين معني را بدانستي؟ گفت: چون چشم من به تو افتاد دستت را بر سرت گذاشتي و از آن پس دست خود را بر صورت و ريش خود كشيدي و گفتي اشهد ان لا اله الا الله، من با خود گفتم سر عبارت از سر كوه عالي و دو جبين، صحراي واسعه و دو چشم، چاه آب شور و بيني، كوهي است ميانه دو غار و دهان، چاه خوشگوار شيرين و لحيه، بيشه ني است و بيدار شدي و همي گفتي: لا اله الا الله.