بازگشت

شمايل مأمون، ازواج و اولاد او و كساني كه از وي و افراد ايشان راوي بودند


در تاريخ الاول و ديگر تواريخ مسطوراست كه مأمون اندامي سفيد و مربوع و چهار شانه و با ديداري مليح و لحيه طويل بود، اما موي لحيه اش رقيق و نازك و نشان پيري در ديدارش آشكار و با جمال و به قولي گندم گون بود، صفرتي او را در سپرده بود و به قولي لحيه رقيق و طويل و پيشاني تنگ و خالي بر روي داشت و به قولي سفيد بود لكن صفرتي در آن سفيدي انباز داشت و هر دو ساق او بدون جسدش زرد بودند، چنانكه زعفران بر آن ماليده اند و البته اين نشان از مادر او مراجل است و او كنيزي سياه بود.

مسعودي مي گويد: مادر مأمون بادغيسيه و نام او مراجل بود و كنيت مأمون را ابوجعفر و برخي ابوعباس مي دانند.

در تاريخ خلفا مسطور است كه مأمون را ابوجعفر كنيت بود و بني عباس اين كنيت را دوست مي داشتند، چه كنيت منصور دوانيقي بود و منصور را در نفوس عباسيان جلالت قدر بود و نيز هر كس اين كنيت داشت تفال به طول عمر مي نمودند چه منصور نيز در ميان خلفا طويل العمر بود و او را زباني گويا و بياني شيوا و قدرتي عظيم بر انسجام كلام و ملاحت سخن بود.

در زبدة التواريخ مسطور است كه مأمون را هفت فرزند بود؛ نخست عباس بن مأمون بود كه ملازمت خدمت پدر را داشت. مردم سپاهي خواستند در ميان او و عمش ابواسحق معتصم به دست آويز ملك و سلطنت انگيزش فتنه كنند، ولي چون اغلب لشكريان با معتصم بودند ميسر نگشت.

ديگر حسين و ديگر فضل و ديگر محمد و ديگر ابراهيم و اين جمله پنج تن مي شوند و دو نفر ديگر را مذكور نساخته شايد از قلم كاتب افتاده.



[ صفحه 519]



در هجدهم اغاني در ذيل احوال ابي محمد يحيي يزيدي از جعفر بن مأمون و هارون بن مأمون نام مي برد و از ازواج مأمون جز خديجه كه عبارت از بوران بنت حسن باشد زني نامدار از مأمون نشناخته ايم، در زهرالربيع در ذيل پاره حكايات بدو تن جاريه مأمون جنه و لؤلؤ ياد كنند.