بازگشت

وفات ذي اليمينين طاهر بن حسين به مرض تب


در اين سال در ماه جمادي الاولي طاهر بن حسين به سبب تبي كه او را عارض شد بمرد و او را در جامه ي خوابش مرده يافتند. كلثوم بن ثابت بن ابي سعيد حكايت كرده و گفته است: من امارت بريد خراسان را داشتم، چون سال دويست و هفتم در رسيد به نماز جمعه حاضر شدم و اين وقت طاهر بر فراز منبر جاي داشت و چون به قرائت خطبه



[ صفحه 502]



پرداخت نام مأمون را از خطبه بينداخت. چون اين سخنان بگذاشت من با خود گفتم همانا اول كسي كه به قتل برسد من هستم چه من نمي توانم اين خبر را پوشيده بدارم. مقصودش اين بود كه به تقاضاي شغل خود اگر خبر عصيان طاهر را از مأمون مكتوم بدارم او مرا مي كشد و اگر اظهار نمايم به دست طاهر به قتل مي رسم.

پس از مسجد بازگشتم غسل موتي نمودم و كفن بر تن بياراستم و آن داستان را به خدمت مأمون برنگاشتم و بفرستادم و چون هنگام نماز عصر در رسيد، طاهر مرا طلب كرد. اتفاقاً حادثه اي در جفن چشمش [1] روي داد و مرده بيفتاد. اين هنگام پسرش طلحه بيرون آمد با من گفت: آيا بر آنچه بگذشته بود مكتوب كردي و به مأمون بفرستادي؟ گفتم: آري. گفت: هم اكنون از وفات طاهر به خدمت مأمون برنگار. پس ديگر باره مكتوبي به حضور مأمون در قلم آورده، از مرگ طاهر و قيام طلحه در كار جيش آگاهي دادم.

از آن طرف نامه بريد به مأمون رسيد كه طاهر بن حسين نامش را از خطبه بيفكنده و او را خلع كرده است. مأمون احمد بن ابي خالد وزير خود را بخواند و فرمود: هم اكنون راه برگير و به طوري كه ضمانت نمودي طاهر را نزد من حاضر كن. احمد گفت: يك امشب مرا مهلت بده. گفت: درنگ جايز نيست. احمد چندان الحاح نمود تا مأمون اجازت داد كه در آن شب بماند.

و از آن طرف در همان شب نامه اي ديگر به مأمون رسيد كه از مرگ طاهر راوي بود. مأمون احمد را احضار نمود گفت: طاهر بمرده است. اكنون كدام كس را براي امارت خراسان مي پسندي؟ گفت پسرش طلحه را. فرمود: فرمان ايالتش را بنويس. احمد بر حسب امر برنگاشت و طلحة بن طاهر هفت سال در زمان مأمون والي مملكت خراسان بود و از آن پس بمرد و پسر ديگرش عبدالله در امارت خراسان بنشست.



[ صفحه 503]




پاورقي

[1] جفن: پلك چشم، لحاف چشم.