بازگشت

برخورد حضرت جواد با مأمون در زمان كودكي


در بحارالانوار و كتب اخبار مسطور است كه يكي روز مأمون بن هارون با كوكبه خلافت و دبدبه سلطنت عبور مي داد، جماعتي خردسالان بلعب و بازي كه شأن اطفال است اشتغال داشتند. حضرت ابي جعفر امام محمد جواد عليه السلام در ميان ايشان بود اطفال از ازدحام و حشمت و اقتحام و عظمت موكب خلافت بترسيدند و هر يك به جانبي فرار كردند، مگر امام انام عليه السلام كه مانند كوه ثابت برجاي ماند و جنبشي نفرمود.

مأمون از مشاهدت اين حال در عجب بماند و از آن ثبات و سكون به حيرت اندر شد و فرمان داد تا آن حضرت را حاضر ساختند و گفت: تو را چه بود كه در زمره ديگر اطفال فرار نكردي؟ فرمود: نه گناهي داشتم كه به واسطه آن فرار كنم و نه راه تنگ بود كه



[ صفحه 489]



به يك سوي شوم و بر تو گشاده گردانم، از هر كجا كه خواهي راه برسپار، مأمون از كمال شگفت و غرابت گفت تو كيستي؟ فرمود: من محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام هستم.

عرض كرد: از علوم چه بهره داري؟ فرمود: بپرس از من از اخبار آسمانها، مأمون با آن حضرت وداع كرد و برفت و بازي اشهب با خود داشت تا به دستياري آن شكار نمايد. آن باز مدتي از نظر مأمون دور شد و چون از هوا به زير آمد ماهي كوچك كه هنوزش رمقي باقي بود به چنگ اندر داشت.

مأمون از ديدار اين چيز غريب بسي در عجب شد كه چگونه از هوا ماهي زنده به چنگال بازآيد بعد از آن ماهي را در دست خود بگرفت و از همان راه كه آمده بود بازگشت و چون به همان مكان رسيد كه كودكان به بازي اندر بودند، اطفال را به همان حال اول كه ملاقات كرده بود بديد و چون مأمون و جنجال او را بديدند فرار كردند، لكن ابوجعفر عليه السلام از جاي نرفت و برجاي بماند. چون خليفه به حضرتش نزديك شد، عرض كرد: يا محمد در دست من چيست؟ آن حضرت ولايت آيت بالهام يزدان عزوجل فرمود: خداوند تعالي بر حسب مشيت خودش در درياي قدرتش ماهي بيافريده است كه بازهاي پادشاهان و خلفا شكار مي نمايند تا اولاد پيغمبر را بيازمايند و اختبار نمايند، چون مأمون اين كلام معجز ارتسام را بشنيد سخت در عجب آمد و بسياري در ديدار آن حضرت ديدار آورد و عرض كرد: از روي حق و حقيقت فرزند رضا عليه السلام هستي و احسان و اكرام خود را در آن حضرت مضاعف نمود.

و از آن پس آن حضرت را با خويشتن گرفت و در حقش بسي احسان كرد و به خود مقرب ساخت و در اكرام و اجلال و اعظام آن حضرت مبالغت كرد و همواره به سبب بركات و مكاشفات و كرامات و فضل و علم و كمال عقل و ظهور برهان آن حضرت كه در خردسالي آن حضرت ظاهر شد، در تجليل و عطاء و تفخيم و ثناء آن حضرت مي كوشيد، تا گاهي كه تصميم عزم داد كه دختر خود ام الفضل را در تحت ازدواج آن حضرت درآورد و مي گويد: در اين وقت سن مباركش نه سال بود و اين مقدار سن كه وي



[ صفحه 490]



ياد كرده است اقرب به صواب است. و الله تعالي اعلم بالصواب.