بازگشت

از كرامات امام جواد


محمد بن سنان مي گويد از درد چشم به امام رضا عليه السلام شكايت كردم، ايشان براي حضرت جواد عليه السلام كه در آن وقت كم تر از سه سال داشت نامه نوشت و آن را به خدمتكار داد تا به حضرت جواد برساند و به من فرمود همراه خدمتكار برو و اين موضوع را مخفي بدار (يعني معجزه اي را كه از او مي بيني پنهان كن) من همراه خدمتكار به حضور حضرت جواد عليه السلام رسيدم، خادم نامه را در برابر چشم حضرت جواد باز كرد، حضرت جواد عليه السلام به آن نگاه مي كرد و در حالي كه سر را به سوي آسمان بلند كرده بود، چند بار گفت خدايا نجات بده. هماندم همه دردهاي چشم برطرف گرديد و به قدري ديد چشم هاي من خوب شد كه چشم هيچ كس اين گونه ديد نداشت. به حضرت جواد گفتم خداوند تو را سرور و رهبر اين امت قرار داد چنان كه عيسي عليه السلام را سرور و رهبر



[ صفحه 329]



بني اسرائيل نمود. مدت ها گذشت و چشمانم سالم بودند تا وقتي كه اين معجزه را براي مردم نقل كردم دوباره درد چشم بر من عارض گرديد [1] .

مورد ديگر؛ امام رضا عليه السلام حضرت جواد را به عنوان مولود پر بركت براي شيعيان ياد مي كرد. چرا كه او با آن وسعت علم و حلم مي توانست تمام توطئه هاي دشمنان را خنثي كند كار به جايي رسيد كه بعضي القاء كردند چهره ي حضرت جواد نشان مي دهد كه فرزند امام رضا نيست، بعضي از افراد فريب خوردند به حضرت رضا عليه السلام گفتند ميان ما و تو قيافه شناسي داور باشد زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در بعضي موارد به حكم چهره شناس داوري مي فرمود. حضرت رضا عليه السلام فرمود من به دنبال چهره شناس نمي فرستم شما آن ها را دعوت كنيد ولي به آن ها نگوئيد كه براي چه دعوتشان مي كنيد.

جمعي از بستگان امام رضا عليه السلام در باغي قرار گرفتند، امام رضا عليه السلام لباس كشاورزان را پوشيد و در گوشه اي از باغ به صورت باغبان مشغول بيل زدن شد.

سپس حضرت جواد عليه السلام را آوردند او در كنار گروهي از بستگان نشست در اين هنگام چهره شناسان را آوردند و به او گفتند پدر اين پسر در ميان اين جمعيت كيست؟

آنها گفتند پدر اين پسر در ميان اين گروه حاضر نيست ولي اين مرد و آن مرد عموي او هستند و آن خانم عمه او است. سپس قيافه شناسان به آن باغبان كه در چند قدمي مشغول بيل زدن بود از دور نگاه كردند و



[ صفحه 330]



گفتند اگر اين پسر (حضرت جواد عليه السلام) در اين جا پدري داشته باشد همين باغبان است كه قدم هاي او با قدم هاي اين پسر يكسان است.

چند لحظه بعد حضرت رضا عليه السلام نزد آنان آمد و تا چهره ي آن حضرت را ديدند بي درنگ گفتند پدر اين پسر همين شخص است. علي بن جعفر (عموي حضرت رضا عليه السلام) مي گويد در اين هنگام برخاستم و لب حضرت جواد عليه السلام را بوسيدم و به او عرض كردم گواهي مي دهم كه تو در پيشگاه خدا امام من هستي [2] .

مورد ديگر؛ از زكريا بن آدم روايت شده گفت من در محضر حضرت رضا عليه السلام بودم ناگاه حضرت جواد عليه السلام كه كم تر از چهار سال داشت آمد، دست هايش را بر زمين زد و سر به آسمان بلند نمود و به فكر فرورفت، فكرش طولاني شد. امام رضا عليه السلام به او فرمود جانم به قربانت چرا فكر كردن تو طولاني شد؟ حضرت جواد عليه السلام گفت درباره ي ستم هايي كه به مادرم فاطمه عليهاالسلام كردند فكر مي كنم، سوگند به خدا آن دو تن را از قبر بيرون مي آورم و مي سوزانم و سپس خاكسترشان را بر باد مي دهم و به سوي دريا مي پراكنم. حضرت رضا عليه السلام به او نزديك شد و بين دو كتف او را بوسيد و سپس به او فرمود: پدر و مادرم به فدايت، تو سزاوار مقام امامت هستي [3] .

مورد ديگر؛ چون مأمون بعد از شهادت حضرت رضا عليه السلام مي خواست مورد طعن مردم قرار نگيرد و به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بيرون آورد، وقتي از سفر خراسان به بغداد آمد نامه اي به خدمت



[ صفحه 331]



امام محمد تقي عليه السلام نوشت و آن جناب را طلبيد، آن حضرت به بغداد تشريف آورد. پيش از آن كه مأمون آن جناب را ملاقات كند روزي به قصد شكار شد، در اثناي راه به جمعي از كودكان رسيد كه در ميان راه ايستاده بودند. حضرت جواد عليه السلام نيز در آن جا ايستاده بود چون كودكان مأمون را با آن وضع ديدند پراكنده شدند مگر آن حضرت كه از جاي خود حركت نفرمود تا آن كه مأمون به نزديك آن حضرت رسيد و از مشاهده آن حضرت متعجب گرديد و پرسيد چرا مانند كودكان ديگر از سر راه دور نشدي؟ حضرت فرمود: راه تنگ نبود كه بر تو گشاده گردانم و جرم و خطايي نداشتم كه از تو بگريزم و گمان ندارم كه بي جرم كسي را عقوبت كني. از شنيدن اين سخنان تعجب مأمون زياد گرديد پس پرسيد چه نام داري؟ فرمود محمد پسر علي بن موسي الرضا عليه السلام. مأمون چون نسب شريفش را شنيد تعجبش زايل و از استماع نام آن امام مظلوم كه او را شهيد كرده بود منفعل گرديد و صلوات و رحمت بر آن حضرت فرستاد و روانه شد.

چون به صحرا رسيد نظرش بر دراجي افتاد، بازي از پي او رها كرد. باز مدتي ناپيدا شد و چون از هوا برگشت ماهي كوچكي در منقار داشت كه هنوز زنده بود مامون ماهي را در كف گرفت و گشت، چون به همان موضع رسيد كه در هنگام رفتن حضرت جواد عليه السلام را ملاقات كرده بود، ديد كودكان پراكنده شدند و حضرت از جاي خود حركت نفرمود. مأمون گفت اي محمد اين چيست كه در دست دارم؟ حضرت فرمود: حق تعالي درياهايي خلق كرده است كه ابر از آن درياها بلند مي شود و ماهيان ريزه با ابر بالا مي روند و بازهاي پادشاهان آن را شكار مي كند و



[ صفحه 332]



پادشاهان آن را در كف مي گيرند و سلاله نبوت را به آن امتحان مي نمايند.

مأمون از مشاهده ي اين معجزه تعجبش بيشتر شد و گفت حقا كه تويي فرزند امام رضا عليه السلام پس آن حضرت را طلبيد و اكرام بسيار نمود و اراده كرد كه ام الفضل دختر خود را به آن حضرت تزويج نمايد.

بعد از اين قضيه بني عباس نزد مأمون آمدند و گفتند اين كودك است اگر صبر كنيد كامل شود بعد تزويج نمائيد بهتر است. مأمون گفت شما ايشان را نمي شناسيد، علم ايشان از جانب خداست و موقوف بر كسب تحصيل نيست اگر مي خواهيد بر شما معلوم شود علماي زمان را جمع و با او مباحثه نمائيد. ايشان يحيي بن اكثم را كه اعلم علما و قاضي بغداد بود اختيار كردند و مأمون مجلس بزرگي ترتيب داد و يحيي بن اكثم و ساير علما و اشراف را جمع كردند پس مأمون امر كرد كه صدر مجلس را براي آن حضرت فرش كردند و دو متكا براي آن حضرت نهادند.

حضرت جواد تشريف آوردند در حال كه هفت سال و چند ماه از سن شريفش گذشته بود و در جاي خود نشست و يحيي بن اكثم مقابل آن حضرت نشست و جاي مأمون را كنار حضرت جواد قرار دادند. پس يحيي به مأمون گفت يا اميرالمؤمنين اجازه مي دهي از ابوجعفر سؤال كنم؟ گفت از خود آن جناب دستور بطلب. يحيي از آن حضرت اذن طلبيد، حضرت فرمود: بپرس. يحيي گفت فدايت شوم چه مي فرمايي در حق كسي كه محرم بود و قتل صيد كرد؟



[ صفحه 333]



حضرت فرمود: در حل كشت يا در حرم؟ عالم بود يا جاهل؟ از روي عمد كشت يا از خطا؟ آزاد بود يا بنده؟ صغير بود يا كبير؟ ابتداي صيد او بود يا باز هم صيد كرده بود؟ آن صيد از پرندگان بود يا از غير آن؟ از صغار صيد بود يا از كبار آن؟ اين محرم اصرار دارد يا پشيمان شده؟ در شب بود صيد آن يا در روز؟ احرام عمره ي اوست يا احرام حج او؟

يحيي از شنيدن اين فروع در تحير ماند و هوش از سرش برفت بر حضار مجلس امر واضح شد. پس مأمون گفت آيا دانستيد آن چه را كه منكر بوديد؟ پس رو كرد به آن حضرت و گفت آيا خطيبه مي كني؟ فرمود: بلي. عرض كرد پس خطبه تزويج دخترم ام الفضل را براي خود بخوان و من شما را براي دامادي خود پسنديدم اگر چه گروهي از اين وصلت كراهت دارند و دماغشان به خاك ماليده خواهد شد. پس حضرت با مأمون صيغه نكاح را خواند و ام الفضل را تزويج كرد و صداق آن را پانصد درهم به اندازه ي مهر جده اش حضرت فاطمه عليهاالسلام قرار داد [4] .

آن گاه مأمون عرض كرد شما هم سئوالي از يحيي بفرمائيد، حضرت به يحيي فرمود بپرسم؟ عرض كرد هر چه ميل شما باشد اگر دانستم جواب مي دهم اگر ندانستم از شما ياد مي گيرم. حضرت فرمود: مردي نظر كرد به زني، در اول روز نظرش حرام بود، چون روز بلند شد به او حلال شد، چون ظهر شد حرام شد، چون عصر شد بر او حلال شد، چون آفتاب غروب كرد حرام گشت، چون وقت عشا رسيد حلال شد،



[ صفحه 334]



چون نصف شب شد حرام گشت، چون فجر طالع گرديد حلال شد بر او. براي چه اين زن گاهي حرام بود بر آن مرد و گاهي حلال؟ يحيي گفت: به خدا سوگند كه جواب اين مسئله را نمي دانم شما بفرمائيد تا ياد بگيرم. فرمود: اين زن كنيزي بوده و آن مرد اجنبي بود. وقت صبح كه نگاه كرد بر او نگاهش حرام بود، روز كه بلند شد او را خريد بر او حلال شد، وقت ظهر او را آزاد كرد حرام شد، عصر او را تزويج كرد حلال شد، وقت مغرب او را مظاهره كرد حرام شد، وقت عشا كفاره ظهار را داد حلال شد، نصف شب او را يك طلاق داد حرام شد، وقت فجر رجوع كرد حلال شد [5] .

پس از آن كه مجلس خلوت شد و تنها عده اي از نزديكان ماندند مأمون از امام جواد عليه السلام تقاضا كرد تا احكام شاخه هاي يازده گانه ي فوق را در مورد محرم بيان كند امام جواد عليه السلام پاسخ هر كدام را به ترتيب بيان فرمود:

اول: اگر محرم در بيرون از حرم شكار كند و شكارش پرنده باشد كفاره آن يك گوسفند است.

دوم: اگر جوجه ي پرنده را در بيرون حرم بكشد كفاره اش يك بره است.

سوم: اگر همان جوجه پرنده را در داخل حرم بكشد كفاره اش يك بره است و به علاوه قيمت آن جوجه پرنده را بايد بپردازد.

چهارم: هر گاه شكار از حيوانات وحشي باشد اگر گورخر بود كفاره اش يك گاو است اگر آن شكار شترمرغ باشد كفاره اش



[ صفحه 335]



يك شتر است.

پنجم: اگر آن شكار آهو باشد كفاره اش يك گوسفند است.

ششم: چنان چه هر كدام از اين ها يعني گورخر، شترمرغ و آهوي وحشي را در حرم بكشد كفاره اش دو برابر خواهد شد.

هفتم: هر گاه شخص محرم كاري كه موجب وجوب قرباني است انجام دهد اگر در احرام حج بود بايد قرباني را در مني ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد بايد آن را در مكه ذبح نمايد.

هشتم: كفاره ي شكار براي آگاه به مسئله و ناآگاه به مسئله يكسان است ولي اگر از روي عمد باشد هم كفاره دارد و هم گناه كرده است ولي در صورت خطا گناه از او برداشته شده است.

نهم: آن كسي كه آزاد است كفاره بر عهده خودش مي باشد ولي كفاره برده بر عهده صاحبش مي باشد.

دهم: كفاره بر صغير غيرمكلف نيست بلكه بر كبير مكلف واجب است.

يازدهم: كيفر آخرت بر آن كسي كه توبه كند برداشته مي شود وگرنه در آخرت كيفر خواهد بود. در اين وقت مأمون فرياد زد احسنت، آفرين بر تو اي ابوجعفر [6] .

مأمون گرچه در برابر عباسيان فضائل و كمالات امام جواد عليه السلام را آشكار مي ساخت تا به اعتراض آن ها جواب دهد و خود را به امام جواد عليه السلام نزديك مي كرد تا علويان را از خود راضي نگه دارد ولي حقيقت اين است كه كارهاي مأمون توطئه سياسي براي



[ صفحه 336]



حفظ خودش بود.

در روايت آمده يكي از شيعيان بسيار خوشحال به نظر مي رسيد به حضور امام جواد عليه السلام آمد. حضرت به او فرمود چرا اين گونه تو را شاد مي بينم؟ او عرض كرد اي پسر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از پدرت شنيدم كه فرمود سزاوارترين روز براي شادي كردن روزي است كه خداوند به انسان توفيق نيكي و انفاق نمودن بر برادران ديني دهد، امروز ده نفر از برادران ديني كه فقير بودند نزد من آمدند و من به همه آن ها پول و خواربار دادم از اين رو خوشحال هستم. امام جواد عليه السلام فرمود سوگند به جانم سزاوار است كه تو خوشحال باشي؛ اگر عمل خود را پوچ نساخته باشي و يا بعدا حبط و پوچ نكني.

او عرض كرد با اين كه من از شيعيان خالص شما هستم چگونه عمل نيك خودم را حبط و پوچ مي كنم؟ امام جواد عليه السلام فرمود همين سخني كه گفتي كارهاي نيك خود را حبط و پوچ نمودي (يعني ادعاي شيعه خالص بودن كار ساده اي نيست) او عرض كرد توضيح بدهيد، امام جواد عليه السلام فرمود: اين آيه را بخوان: يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذي [7] ؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد بخشش هاي خودتان با منت و آزار باطل نسازيد.

او عرض كرد من به آن افرادي كه صدقه دادم منت بر آن ها نگذاشتم و آن ها را آزار ننمودم. امام جواد عليه السلام فرمود خدا فرموده بخشش هاي خود را با منت و آزار باطل و پوچ نسازيد. نفرموده تنها منت و آزار بر آنان كه بخشش كردي بلكه منت و آزار بر ديگران. آيا به نظر تو آزار به



[ صفحه 337]



آنان كه بخشش كرديد شديدتر است يا آزار به فرشتگان مراقب اعمال تو و فرشتگان مقرب الهي و يا آزار به ما؟

او عرض كرد بلكه آزار به فرشتگان و آزار به شما شديدتر است.

امام جواد عليه السلام فرمود: تو فرشتگان و مرا آزار دادي بخشش خود را باطل نمودي.

او عرض كرد چرا باطل كردم و شما را آزار دادم؟

امام جواد عليه السلام فرمود: اين كه گفتي باطل نكردم با اين كه من از شيعيان خالص شما هستم (همين ادعاي بزرگ ما را آزار داد).

سپس فرمود: واي بر تو آيا مي داني شيعه خالص ما كيست؟ شيعه خالص ما سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و حبيب نجار هستند تو خود را در صف اين افراد برجسته قرار دادي و با اين ادعا فرشتگان و ما را آزردي.

آن مرد به گناه و تقصير خود اعتراف و استغفار كرد و توبه نمود و عرض كرد اگر نگويم شيعه خالص شما هستم پس چه بگويم؟ امام عليه السلام فرمود بگو من از دوستان شما هستم دوستان شما را دوست دارم و دشمنان شما را دشمن دارم. او چنين گفت و از گفته قبل استغفار كرد. امام جواد عليه السلام فرمود: اكنون پاداش بخشش هاي تو به تو بازگشت نمود و حبط و بطلان آن ها برطرف گرديد [8] .

مورد ديگر؛ يكي از شاگردان امام جواد عليه السلام بيمار شد به حدي كه اميد زنده ماندن نداشت. امام جواد عليه السلام باخبر شد و همراه جمعي از اصحاب به عيادت او رفت، وقتي كه در بالين او نشست و احوال او را پرسيد او



[ صفحه 338]



گريست و گفت مي ترسم، چه كنم كه مرگ در انتظار من است.

امام جواد عليه السلام به او فرمود: اي بنده ي خدا تو به اين جهت از مرگ مي ترسي كه نمي داني مرگ چيست؟ اگر بدنت آلوده به چرك و كثافات باشد و موجب زخم هاي پوستي بدن گردد و حمام بروي و شستشو كني همه اين چرك ها و آلودگي ها و زخم ها از بين مي رود، آيا ميل داري به حمام نروي؟ بيمار عرض كرد البته دوست دارم هر چه زودتر خود را از همه ناپاكي ها پاك نمايم. امام جواد عليه السلام فرمود مرگ براي مؤمن همان حمام است و آخرين منزلگاه و مرحله شستشو و پاكسازي از آلودگي هاي گناه مي باشد بنابراين اگر به سوي مرگ رفتي در حقيقت از همه اندوه ها و رنج ها نجات يافتي و به سوي شادي رو آوردي پس هيچ غم به خود راه نده.

بيانات گرم و پر مهر امام جواد عليه السلام روحي تازه در كالبد آن بيمار بخشيد قلب و اعصاب او آرام شد و اندوهش به شادي و نشاط تبديل گرديد [9] .

مورد ديگر؛ شخصي به حضرت امام جواد عليه السلام گفت مردم درباره ي خردسالي شما سخن (اعتراض آميز) مي گويند. حضرت امام جواد عليه السلام فرمود: خداوند به داود عليه السلام وحي كرد تا پسرش سليمان را كه در آن وقت كودك بود و گوسفند چراني مي كرد جانشين خود سازد. حضرت داود عليه السلام طبق فرمان خدا سليمان را به عنوان جانشين خود معرفي نمود، دانشمندان و عابدان بني اسرائيل آن را نپذيرفتند و گفتند سليمان كودك است. خداوند به حضرت داود عليه السلام وحي كرد عصاهاي اعتراض



[ صفحه 339]



كنندگان را بگير و عصاي سليمان عليه السلام را نيز بگير و در داخل اطاقي بگذار و در آن اطاق را ببند و مهر و موم كن. روز بعد با بني اسرائيل به آن خانه بيا و درب را باز كن عصاي هر كدام كه مانند درخت سبز و داراي برگ و ميوه شده بود صاحب آن عصا جانشين است.

حضرت داود عليه السلام همين دستور را اجرا نمود. فرداي آن روز عابدان و عالمان بني اسرائيل به دعوت حضرت داود عليه السلام به آن اطاق آمدند وقتي ديدند عصاي سليمان سبز و داراي برگ و ميوه شده است جانشيني حضرت سليمان را با اين كه كودك بود قبول كردند و گفتند راضي شديم و او را پذيرفتيم [10] .

مورد ديگر؛ محمد بن ابي العلا مي گويد شنيدم از يحيي بن اكثم كه قاضي در عصر خود بود كه گفت: روزي وارد مسجدالنبي شدم و قبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را زيارت مي نمودم، حضرت امام جواد عليه السلام را ديدم كه مشغول زيارت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود، درباره ي چند مسئله با او گفت و گو نمودم همه را پاسخ داد، و در آخر گفتم من يك سئوال ديگر دارم ولي شرم مي كنم بپرسم. فرمود: قبل از آن كه بپرسي به تو خبر مي دهم، مي خواهي بپرسي اكنون امام مردم كيست؟ گفتم آري به خدا مي خواستم همين مطلب را بپرسم، فرمود: امام من هستم. يحيي بن اكثم گفت علامت و نشانه صدق امامت تو چيست؟ در دست آن حضرت عصايي بود ناگاه ديدم همان عصا به سخن درآمد و با كمال فصاحت گفت همانا صاحب من امام اين زمان و حجت خدا است [11] .



[ صفحه 340]




پاورقي

[1] سيره چهارده معصوم، ص 754.

[2] سيره چهارده معصوم، ص 756؛ اقتباس از اصول كافي، ج 1، ص 323.

[3] سيره چهارده معصوم، ص 757؛ اقتباس از دلائل الامامية؛ بحار، ج 50، ص 59.

[4] ارشاد، ج 2، ص 284؛ بحار، ج 50، ص 76.

[5] بحار، ج 50، ص 76.

[6] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 242.

[7] بقره 2 / 264.

[8] بحار، ج 68، ص 159.

[9] داستان هاي شنيدني از چهارده معصوم، ص 174.

[10] اصول كافي، ج 1، ص 383.

[11] همان، ج 1، ص 353.