بازگشت

اخلاق و سيره حضرت جواد


امام نهم با آن كه كوچك بود كه پدرش از جهان درگذشت باز چنان مجسمه وقار و صاحب عزت و اقتدار بود هيچ وقت كارهاي كودكانه و عبث خنده با صداي قهقهه از او ديده نشد در سال 204 يعني يك سال پس از شهادت حضرت رضا عليه السلام مأمون در بغداد به شكار رفت گروهي با او بودند در كوچه هاي بغداد بچه هاي خردسال بازي مي كردند كودكي آرام در يك گوشه ايستاده ديد مانند يك پير سالخورده اي كه به حركات كودكانه فرزندان خود بنگرد به بازي كودكانه آن اطفال نگاه مي كرد در اين موقع 11 ساله بود چون مأمون خليفه با آن جاه و جلال پيدا شد همه اطفال فرار كردند مگر اين پسر خردسال كه از جاي خود تكان نخورده مأمون نزديك شد پرسيد اي پسر تو چرا فرار نكردي مانند ساير كودكان گفت راه تنگ نبود كه مانع عبور شما باشم و كار بدي از من صادر نشده بود كه بيمي داشته باشم و نسبت به شما هم گمان بد نمي كنم كه به كسي بدون جهت و تقصير اذيتي بكني از اين جهت من همچنان برجاي خود ايستادم. مأمون از شهامت و شجاعت ادبي اين پسر سخت در شگفتي رفت گفت اسم شما چيست جواب داد محمد. پسر كي هستي. پسر علي. مأمون رفت پس از بازگشت باز به همان جا ديد طفل 11 ساله ايستاده است در اين مدت مأمون باز شكاري خود را براي گرفتن صيد فرستاده بود مدتي طول كشيد كه باز بازگشت و در چنگال او يك ماهي كوچكي بوده خليفه تعجب كرد ماهي را از چنگ او باز گرفت در دست داشت مقابل محمد رسيد گفت يا محمد اين چيست در دست من - كودك جواب داد يا اميرالمؤمنين خداوند تبارك و تعالي به قدرت خود در درياها ماهياني خلق فرموده كه صيد ملوك و پادشاهان مي شود و آن ها به آن ماهي سلاله و



[ صفحه 495]



دودمان خاندان نبوت را امتحان مي كنند - مأمون سخت در تعجب شد گفت تو ابن الرضا نيستي - جواب داد آري او را اكرام و احسان فراوان فرمود.

حضرت جواد در اين بيان يك فصلي از جغرافياي درياها و حيوان شناسي براي مأمون بيان فرمود.