بازگشت

احتجاج حضرت جواد درباره ي قصاص دزد


عياشي در تفسير از ذرقان كه مصاحب و نديم احمد بن ابي داود بود و با او چون دو روح در يك قالب بودند روايت مي كند كه ذرقان گفت يك روزي ابن ابي داود از نزد معتصم برگشت و بسيار عصباني و گرفته



[ صفحه 511]



بود گفتم تو را چه شده كه اين چنين متغيري؟ گفت (لما كان من هذا الاسود ابي جعفر محمد بن علي بن موسي اليوم يدي اميرالمؤمنين) از دست اين ابي جعفر فرزند علي بن موسي الرضا كه زيردست مأمون مي نشيند گفتم چه شده؟ گفت سارقي را در محضر امير آوردند كه اقرار به دزدي خود كرده بود و خليفه طريقه قصاص و تطهير او را پرسيد چگونه بايد حدود را جاري كرد فقها همه حاضر بودند دستور داد بقيه فقها را احضار كرد و محمد بن علي را هم خواست از ما پرسيد چگونه بايد حد جاري شود فقلت من الكرسوع «مچ يا ساق دست»

گفت به چه دليل گفتم به دليل آن كه دست اصابع است و كف تا كرسوع است و در آيه تيمم مي فرمايد: فامسحوا بوجوهكم و ايديكم بسياري از علماء در اين نظريه با من اتفاق كردند و تأييد نمودند.

يك دسته از علماء گفتند بايد دست را از مرفق بريد.

خليفه پرسيد به چه دليل - گفتم به دليل آيه غسل و ايديكم الي المرافق دليل است كه بايد دست دزد را از مرفق بريد دسته ديگر گفتند از شانه بايد بريد زيرا دست اطلاق بر تمام اين قسمت مي شود و چون اختلاف پيدا شد در اين موقع خليفه روي به محمد بن علي كرد گفت يا اباجعفر شما چه مي گوئيد در اين مسئله آن حضرت فرمود علماء در اين زمينه صحبت كردند مرا از نظريه معاف بدار معتصم گفت سوگند به خدا كه بايد شما نظر خود را در اين بحث علمي بگوئيد - اباجعفر گفت اكنون كه قسم دادي مي گويم اين حدود كه اهل سنت و علماي حاضر گفتند اشتباه و خطاست و درباره ي دزد بايد انگشتان او را بدون ابهام فقط بايد بريد.

قال (ع) فان القطع يجب ان يكون من مفصل اصول الاصابع فيترك الكف خليفه پرسيد دليل شما چيست؟ قال (ع) قال رسول الله (ص) السجود علي سبعة اعضاء الوجه و اليدين و الركبتين و الرجلين فاذا قطعت يد من الكرسوع او المرفق لم يبق له يد يسجد عليها و قال الله تبارك و تعالي و ان المساجد لله.

او گفت: پيغمبر فرمود سجود با هفت عضو بايد انجام شود - صورت - دو دست و دو زانو - دو انگشت ابهام پا و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع كنند براي سجده حق محلي باقي نمي ماند و در قرآن هم مي فرمايد: و ان المساجد لله مساجد كف دست و صورت و دو زانو و دو انگشت پاست كه التي يسجد عليها فلا تدعو مع الله احدا و ما كان الله لم يقطع معتصم



[ صفحه 512]



بسيار مسرور از اين حكم شد و تصديق كرد و امر كرد انگشتان دزد را طبق نظريه حضرت جواد بريدند.

ذرقان مي گويد ابن ابي داود سخت پريشان شده بود كه چرا نظريه او رد شد و سه روز پس از اين جريان رفت نزد معتصم گفت يا اميرالمؤمنين آمده ام تو را نصيحتي كنم و اين اندرز به شكرانه محبتي است كه به ما داري و اگر نگويم مي ترسم كفران نعمت كرده باشم و به آتش بسوزم.

معتصم گفت چگونه است آن نصيحت.

ابن داود گفت وقتي شما مجلسي از علماء و فقها تشكيل مي دهي تا يك امر مهم ديني را مطرح كني خوانندگان - نوازندگان - وزراء - امراء - صاحبان منصبان لشكري و كشوري خدم و دربانان شاهد و ناظر آن مجلس هستند و مذاكرات اين مجالس در خارج مطرح مي شود و چون ببينند كه شما رأي علماء و فقها را تحت الشعاع آراء محمد بن علي الجواد بنمائي كم كم موجب مي شود كه مردم به آن ها توجه كنند و از بني عباس منصرف شوند و امامت و خلافت را از تو گرفته به او محول نمايند و حكومت تو و خاندان عباسي سقوط كند معتصم سخت تحت تأثير اين سعايت قرار گرفت و به اين فقيه حنفي گفت «جزاك الله عن نصيحتك خيرا» و روز چهارم دستور داد يكي از نويسندگان از جمعي دعوت كند و محمد بن علي التقي الجواد در آن مهماني باشد و او را مسموم نمود و چون حضرت احساس سم كرد برخاست زودتر بيرون رود صاحب خانه تعارف كرد كه زود است فرمود براي تو بهتر است كه من زودتر خارج شوم و به فاصله يك روز امام جواد مسموما رحلت كرد [1] .


پاورقي

[1] بحارالانوار ص 91 ج 12.