بازگشت

امام و خردسالي او


صغر سن امام (ع) از پديده هاي اعجازآميز اوست كه در حكام آن زمان اثري فوق العاده گذاشته بود. همه ي مآخذ تاريخي متفق القولند كه وقتي پدر مكرم امام جواد (ع) درگذشت عمر امام هشت سال يا هفت سال و چهار



[ صفحه 249]



ماه بود [1] در حقيقت هنگامي كه پس از پدر عهده دار امامت گرديد، در سن كودكي بود.

اين معني نخستين بار در زندگاني پيشوايان اهل بيت (ع) در شخص امام جواد (ع) مصداق پيدا كرد و براي حكام منحرف، مايه حيرت و براي حقيقت امتداد خط امامت و مرجعيت امامان اهل بيت (ع) كه امام جواد (ع) نماينده و جانشين آنان بود، سندي حتمي و معجزه آسا به شمار مي رفت.

اگر به حساب احتمالات تكيه زنيم، مي بينيم كه تنها صغر سن امام (ع) كافي است كه حقيقت امامت وي را بپذيريم و قبول كنيم كه او (ع) ادامه دهنده ي خط امامت بوده است و الا چگونه مي توان در دست گرفتن رهبري شيعه را از طرف او در همه ي زمينه هاي نظري و عملي تفسير كنيم؟

شايد اين معني از ذهن بگذرد و بگويند، بسا كه براي شيعيان، امامت و رهبري اين نوجوان از اهل بيت، با وضوح كشف و معلوم نشده باشد و بسا كه ادعائي ديگر نيز بر اين فرضيه ضميمه كنند همچنان كه احمد امين گويد: «امامان از چشم ها پنهان مي شدند و به دعوت پنهاني اكتفا مي كردند تا محبت و گرايش مردم نسبت به آنان باقي بماند» [2] .

ما اين فرضيه را رد مي كنيم و مي گوئيم: رهبري امام جواد (ع)، رهبري آشكار و علني در برابر همه ي توده هاي مردم بود و هرگز رهبري امامان چنين نبود كه پيرامونشان را پاسبانان محافظ، و نيروي ارتش و ابهت و جاه و جلال پادشاهان فرا گرفته باشد به طوري كه رهبر، دعوت را از توده ي مردم كه به آنان معتقد بودند و به رهبري آنان حركت مي كردند، پنهان سازد بلكه رهبري امام (ع)، رهبري سري از قبيل صوفيان و فاطميان نبود كه ميانشان فاصله ايجاد كند و بين رهبري و پايگاه مردمي او جدائي افكند.



[ صفحه 250]



امام اهل بيت (ع)، دعوت خود را تا حدي آشكار انجام مي داد، و پايگاه هاي مردمي طرفدار و مؤمن به رهبري و امامتش به طور مستقيم در مسائل ديني و قضاياي اجتماعي و اخلاقي با شخص امام تماس و هماهنگي حاصل مي كردند.

وقتي مأمون، امام (ع) را به بغداد يا مركز خلافت آورد، امام (ع) پاي فشرد تا به مدينه باز گردد. مأمون با اين درخواست موافقت كرد و آن حضرت بيشتر عمر شريف را در مدينه گذرانيد.

امام جواد (ع) در صحنه ي اجتماعي با نشاط و فعاليت، حركت مي كرد و نزد همه ي مسلمانان شناخته شده بود. منجمله نزد شيعيان كه به رهبري و امامت او (ع) ايمان داشتند.

«اين مسأله كه معتصم از فعاليت ها و كوشش هاي او برآشفته و در رنج بود حقيقت داشت و از اين روي وي را به بغداد خواست و هنگامي كه ابوجعفر (ع) وارد عراق گرديد، معتصم و جعفر پسر مأمون، پيوسته توطئه مي چيدند و براي قتل آن بزرگوار حيله مي انديشيدند».

مفيد گويد: «دو شب به ماه محرم سال 220 مانده وارد بغداد شد و در ذيعقده ي همان سال در آن جا وفات كرد».

در روضة الواعظين آمده است كه «در بغداد با زهر به قتل رسيد» [3] .

بر اساس اين مسلميات، فرضيه اي كه مي گويد: رهبري امام جواد (ع) در برابر مسلمانان عموما، و در برابر شيعيان خصوصا، رهبري آشكار نبوده است، باطل است. اين سخن خلاف طبيعت علاقه و همبستگي بين اهل بيت و پايگاه هاي مردمي آنان است. به خصوص كه مأمون نورافكن ها را متوجه امامت و علم حضرت امام جواد (ع) كرد و او را در معرض آزمايش قرار داد



[ صفحه 251]



تا در محظور قرار گيرد و مردم را از پيرامون او بپراكند. دانشمندان بزرگ را دعوت كرد و بين آنان و امام (ع) در برابر عباسيان، مجالسي منعقد نمود. اما برتري علمي و فكري امام (ع) با كمي سن و سال آشكار گرديد.

مأمون از «يحيي بن اكثم» كه در آن روزگار از بزرگان و متفكران بود خواست كه براي پرسش از امام، مسأله اي طرح كند تا امام را ناتوان سازد و از پاسخ گفتن به آن درماند. يحيي بن اكثم از امام پرسيد: «فدايت گردم آيا رخصت مي دهي سؤالي كنم؟»

ابوجعفر گفت: «آن چه مي خواهي بپرس».

يحيي گفت: درباره كسي كه در احرام باشد و شكاري را بكشد چه نظر داري؟

امام (ع) فرمود: آيا وقتي صيد را كشت در «حل» بود يا «حرم» و آيا آن مجرم به اين كار آگاه بود يا جاهل؟ به عمد آن را كشت يا به سهو؟ آزاد بود يا بنده؟ صغير بود يا كبير؟ آغاز كننده به قتل بود يا در مقام دفاع بود؟ آن شكار آيا از پرندگان بود يا نه؟ از شكارهاي كوچك بود يا بزرگ؟ در آن چه كرد پافشاري داشت و يا پشيمان شده بود؟ قتل در شب روي داد يا در روز؟ آيا براي عمره محرم شده بود يا براي حج؟

يحيي بن اكثم شگفت زده بر جاي ماند و در چهره اش ناتواني ديده مي شد چندان كه اهل مجلس همه بدان پي بردند. [4] .

در اين مورد، فرضيه ها و اقوال ديگر وجود دارد و ما آنها را متواليا مورد بحث قرار مي دهيم:

فرضيه نخست كه مي گويد: سطح علمي و فكري طايفه شيعه در آن هنگام در پايه اي بود كه امكان داشت از اين موضوع غفلت كنند يا به بيان ديگر سطح



[ صفحه 252]



فكري و عقلي و رواني شيعه چندان بود كه آنان را به اين معني كشانيد كه امامت كودكي را تصديق كنند و به آن ايمان آورند... حال آن كه او حقا امام نبود.

اين فرضيه قابل قبول نيست و واقعيات تاريخي آن را تكذيب مي كند. زيرا سطح علمي و فقهي اين طايفه در حدي بود كه از طرف همه ي مكاتب و حوزه هاي فكري رقيب، مورد تحسين و بزرگداشت و تقدير بودند. مكتب فكري عظيمي كه حاصل كوشش امامان باقر و صادق (ع) بود، بزرگترين حوزه ي فكري و علمي اسلام بود كه در آن روزگار جهان اسلام به خود ديده بود و آن جا دو نسل پياپي از شاگردان حضرت امام صادق (ع) و حضرت امام كاظم (ع) فعاليت داشتند و آن دو در ميدان فقه و تفسير و كلام و حديث، و در همه جوانب و اركان معرفت اسلامي در رأس طايفه شيعه قرار داشتند.

در پرتو اين حقيقت، هرگز نمي توان فرض كرد كه سطح فكري و علمي اين طايفه به پايه اي باشد كه از چنين موضوع مهم و بزرگي غفلت كرده باشند. چگونه افراد يك طايفه كه در ميانشان چنين مكتبي وجود داشت و قطب پيشرفت فكر اسلامي به شمار مي رفت از اين موضوع غفلت كرده اند و به وهم يا از سر غفلت، امامت را در كودكي مجسم ديده اند كه از روي واقع و حق، امام نبوده است. بخصوص چنان كه گفتيم، امامت حضرت امام جواد (ع) بر رهبري او بر پايگاه هاي مردمي و رهبري آشكار بر همه ي مسلمانان استوار بود و هر فرد عامي مي توانست با آن برخورد كند و صدق آن را بيازمايد. بخصوص طايفه شيعه كه در جهان اسلام، بزرگترين مدرسه فكري و عظيم ترين آن به طور كلي در ميان آنان تحقق يافته بود و حوزه ي علمي آن تا كوفه و مدينه نيز امتداد داشت.

مدارس مزبور و مراكز فكري، با امام (ع) رابطه داشتند و از او فتوي مي خواستند و مسايل خود را مي پرسيدند و حقوق و اموال را از هر سوي نزد او مي فرستادند. پس چگونه امكان داشت كه با آن عقل و شعور شكوفا، يا با



[ صفحه 253]



بودن مدرسه اي مانند آن حوزه ي بزرگ، از حقيقت كودكي كه امام نبود، غافل بمانند؟

فرضيه دوم: گروه شيعه در طول تاريخ خود تصويري صحيح و واضح از مفهوم معناي امامت و امام نداشت. بلكه چنين مي پنداشت كه امام فقط رقمي در تسلسل نسبي و وراثتي است. بنابراين امامت و شرايط لازمه را براي امامت نمي دانست چيست.

مي گوئيم اين فرضيه نيز مردود است. چه، اساسا تشيع و امامت بر پايه ي مفهوم عميق الهي استوار است و آن بديهي ترين و روشن ترين مفهوم تشيع است.

امام از نظر مفهوم عام شيعي، آن انسان بي همتا در علم و معرفت و گفتار و كردار و اخلاق است. اين مفهوم در دستاوردها و ابعادش، نزد شيعيان آشكار است. هزاران نص، از روزگار امام علي (ع) تا عهد امام رضا (ع) پيامي است كه اين مفهوم را معلوم كرده تا آن جا كه همه ي تفصيلات و توضيحات و خصوصيات تشيع در ذهن شيعيان، بسيار واضح و آشكارا نقش بسته است.

روايتي در اين مضمون مي گويد: «پس از وفات امام رضا (ع) وارد مدينه شديم و پرسيديم، بعد از امام رضا (ع)، خليفه كيست؟ گفتند خليفه در روستائي نزديك مدينه است. به سوي آن روستا به راه افتادم تا به آن جا رسيدم.

خانه ي امام موسي بن جعفر (ع) در آن جا كه به ارث به امام جواد (ع) رسيده بود، مملو از مردم بود. يكي از برادران امام رضا (ع) را ديدم كه بر بالاي مجلس نشسته بود و شنيدم كه مردم او را - اي برادر رضا (ع) - خطاب مي كردند. يعني او پسر امام نيست زيرا از امامان (ع) شنيده بودند كه امامت پس از حسن و حسين (ع) در دو برادر جمع نمي شود [5] .

از اين حديث چنين نتيجه مي گيريم كه نزد شيعيان، همه ي تفصيل ها و خصوصيات



[ صفحه 254]



تشيع و مفاهيم آن، واضح و روشن بود. اين مسأله ادعاي صاحبان اين فرضيه را تكذيب مي كند.

فرض سوم و آخر: اين معني، فداكاري و پافشاري در غرور و باطل از طرف شيعه و دوستداران آن بوده است.

مي گوئيم اين دعوي هم باطل است. نه فقط از نظر ايمان ما به تقواي شيعيان و قداست آنان، كه واقعيت اخلاص اين طايفه ترديد ناپذير است. همانا كه از خلال اين شرايط موضوعي كه طايفه ستمكش شيعه را احاطه كرده است، يك روز هم در سراسر ايامشان و در طول زندگي، راه به بزرگي و قدرت و ثروت نداشته اند. بلكه شيعيان در سراسر تاريخ، گرفتار شكنجه و عذاب و محروميت و زندان و ويراني بوده اند. بلكه تشيع راهي بوده است كه انسان در هر گام آن با بيم و مراقبت دائمي روبرو بوده است.

امام باقر (ع) در باب اين محنت ها و بلايا كه بر شيعه نازل مي شد فرمود: شيعيان ما در همه ي شهرها كشته مي شوند و با تهمت، دست و پايشان را قطع مي كنند و هر كس از محبت ما ياد كند يا به سوي ما آيد، به زندان افكنده مي شود و اموالش را به يغما مي برند و خانه اش را درهم مي كوبند.»

فداكاري و از خودگذشتگي و پافشاري بر باطل هرگز انگيزه يا راه طمع مادي و دنيوي نبوده است.

چرا پس از اين همه از خود گذشتگي و فداكاري و پافشاري از طرف علي، طايفه شيعه يعني مردمي دانا و روشنفكر براي امامتي باطل و دروغين و با توجه به اين كه اين از خودگذشتگي، انواع و اقسام ناراحتي و محروميت و عذاب و صدمه را براي آنان دربر دارد، در پي موهوم روند؟ لذا نمي توان از خود گذشتگي شيعه را در مورد امامت، جز اعتقاد حقيقي به امامت و آگاهي عميق از شرايط تحقق امامت چيزي ديگر دانست.

اينجاست كه بايد گفت: هيچ يك از اين فرضيه ها را نمي توان پذيرفت و



[ صفحه 255]



كسي كه به حقيقت تاريخ اين طايفه و شرايط و اوضاع موضوعي آن آگاه باشد، بخصوص به شرايط و اوضاعي كه پيرامون امام جواد (ع) بود، هرگز اين پندارها را نمي پذيرد.

پس از عرضه داشتن اين فرضيات و مردود شناختن آن، فقط يك فرض باقي ماند كه با واقعيت تطبيق مي كند و آن اين است كه امام جواد (ع)، حقا امام است. [6] .


پاورقي

[1] مآخذ سابق.

[2] مهدوي و مهدويت ص 62 - 61.

[3] دائرة المعارف ص 92.

[4] تذكرة الخواص ص 372 - 368 و تحف العقول از آل رسول نوشته ي ابن صغبه ص 335.

[5] بحارالانوار ج 50 ص 90.

[6] شرح نهج البلاغه جزء 3 ص 15 از ابن ابي الحديد.