بازگشت

قرآن مخلوق است يا قديم


بحث درباره ي قرآن از مهم ترين مباحثي بود كه بين مسلمانان موضوع گفت و گو مجادله بود و به نظر آيت الله سيد ابوالقاسم خويي - رضوان الله عليه - اين بحث متأثر از فلسفه ي يونان است و مسلمانان را به دو گروه اشعري و معتزلي تقسيم كرده.

اشعري ها به قديم بودن قرآن معتقد شدند و كلام را به دو نوع لفظي و نفسي تقسيم كردند و گفتند كلام خدا از قبيل كلام نفسي و معنوي است كه قائم به ذات پروردگار است، مانند ذات، و ديگر صفات ذاتي خداوند قديمند. پس قرآن كه كلام خداست مانند ديگر صفات قديم خواهد بود. معتزلي ها و عدليه به حادث و مخلوق بودن قرآن معتقد شدند و كلام را تنها به كلام لفظي اختصاص دادند و تكلم را از صفات فعلي خدا دانستند نه از صفات ذاتي او. آيت الله خويي در تفاوت صفات ذاتي و صفات فعلي توضيح روشني بيان نموده. شكي نيست كه قرآن سخن خداست و شكي نيست كه تكلم يكي از صفات جمال يا از صفات ثبوتيه ي خداوند است و مسلمانان در اين دو مسئله اختلافي نداشته اند تا آن كه به اجماع مسلمانان راه يافت. سپس گروه هاي مختلفي به وجود آورده، به طوري كه فرقه اي آن ديگري را تكفير نمود و از او دوري كرد و تا مرحله ي جنگ و خونريزي پيش رفتند و چه رسوايي هايي در اسلام اتفاق افتاد و چه احترام هايي هتك شد. [1] براي توضيح اين دو نظر و تشخيص نظريه ي صحيح لازم است فرق



[ صفحه 364]



صفات ذاتي و صفات فعلي را بيان كنيم.


پاورقي

[1] در اواخر دوره ي بني اميه، ازلي بودن قرآن تقريباً رأي اكثريت بود و كسي جرئت مخالفت با آن را نداشت. نخستين كسي كه به مخالفت قد علم كرد و مخلوق بودن قرآن را اظهار كرد، جعد بن درهم بود كه در ايام هشام بن عبدالملك (125 - 105) به قتل رسيد.

در زمان هارون الرشيد به واسطه ي قوت گرفتن معتزله (كه در عقايد به اماميه نزديك هستند) عقيده ي مخلوق و حادث بودن قرآن قوت گرفت اما هارون مانع اظهار كردن آن بود تا اختلاف موجب شكاف نشود. ولي در عصر مأمون عقيده به مخلوق بودن قرآن علني شد و مخالفان اين عقيده را شكنجه كرده و گاهي مي كشتند و كسي جرئت مخالفت نداشت جز احمد بن حنبل تا آنجا كه با زنجير او را پيش مأمون كه در شام بود روانه كردند ولي قبل از رسيدن به حضور مأمون خبر مرگ خليفه در راه گزارش شد و مأموران، او را به بغداد برگرداندند.

معتصم برادر مأمون (227 - 218) در زمان خلافتش و در سال 219 احمد بن حنبل را با رأي ابن ابوداوود احضار كرد و مدت سه روز نگاه داشت و دستور ترك عقيده داد و او قبول نكرد و امر كرد او را سي و هشت تازيانه زدند. ضربات به قدري شديد بود كه او بيهوش شد و پوست بدنش برآمد. سپس او را به زندان فرستادند. در زمان خلافت واثق پسر معتصم (232 - 227) اين روش به شدت تعقيب شد، به طوري كه در سال 231 موقعي كه مأمورين خليفه، اسراي مسلمانان را در مقابل فديه آزاد مي كردند و از روميان تحويل مي گرفتند، نماينده ي احمد بن ابوداوود قاضي القضات به سرحد روم آمد تا از عقيده ي اسرا بپرسد. هر كس را كه به مخلوق بودن قرآن و نفي رؤيت پروردگار معتقد بود آزاد مي كردند و كساني را كه به قدمت آن معتقد بودند در اسارت روميان باقي مي گذاشتند. (التنبيه و الأشراف، ص 191 و خاندان نوبختي، تأليف عباس اقبال، ص 42 و ريحانة الادب، ج 5، ص 222 با تلخيص).