بازگشت

نظر امام درباره ي قطع دست سارقان اجرا شد


ابوداوود قاضي [1] گفت: بايد دست او از بيخ قطع شود. معتصم دليل را پرسيد و او گفت: به حكم



[ صفحه 362]



آيه ي «فامسحوا وجوهكم و ايديكم» و جمعي از علماي حاضر نظر او را تأييد كردند. جمعي ديگر گفتند بايد از مرفق قطع شود. خليفه دليل خواست و آنها آيه «وضو» را گفتند: «فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الي المرافق». به صراحت آيه دست تا مرفق است.

آنگاه معتصم متوجه امام جواد (ع) شد و نظر او را خواست. امام فرمود: حاضرين گفتند و تو هم شنيدي. معتصم گفت: مرا با گفتار آنان كاري نيست. آنچه مي داني بگو. امام عذر خواست و معتصم اصرار كرد و آخرالامر سوگند داد كه بايد بگويد.

امام فرمود: اكنون كه سوگند دادي بايد بگويم كه همه ي حاضران در بيان حكم به خطا رفتند. قطع دست بايد از مفصل و اصل انگشتان باشد و كف دست سالم بماند و انگشت شصت هم باقي بماند. معتصم دليل خواست و امام فرمود: براي آن كه رسول الله (ص) فرموده: در سجده بايد هفت عضو از اعضا به زمين برسد و از جمله ي آنها دو كف دست است. هرگاه دست دزد از بند يا مرفق بريده شود يكي از اعضاي سجده ناقص مي ماند و خداوند مي فرمايد: «ان المساجد لله»؛ سجده گاه ها مخصوص خداست.

معتصم سخنان امام را پسنديد و دستور داد انگشتان دزد را همان طوري كه امام فرموده بود قطع كردند.

قاضي مي گويد: در اين موقع حالتي به من رخ داد كه گويا آسمان بر سرم ريخت و آرزوي مرگ كردم و گفتم اي كاش مي مردم و اين روز را نمي ديدم.

زرقاء، ملازم قاضي گويد: روز ديگر قاضي پيش خليفه شتافت و گفت: خيرخواهي خليفه بر من لازم است. جرياني كه چند روز پيش اتفاق افتاد مناسب سياست خليفه نبود، زيرا نصف مردم دنيا امام جواد را خليفه مي دانند. در چنان مجلسي كه همه ي علما و قضات را تخطئه كردي و رأي امام جواد را به كار بستي، نه تنها علما را شكست دادي، گور خود را نيز كندي و امامت او را با دست خود تثبيت كردي و اين خبر در دنيا منتشر شد.

وقتي معتصم سخنان قاضي القضات را شنيد چهره اش دگرگون شد و گفت: خدا تو را جزاي خير دهد كه مرا بر امري كه از آن غافل بودم آگاه ساختي. [2] .



[ صفحه 363]



وي كه به مخلوق بودن قرآن معتقد بود و غرور او همراه با قدرت الهام يافته از قدرت خلفاي عباسي بود همواره در اين فكر بود كه مخالف عقيده ي خود را از ميان بردارد و روي اين غرور، احمد بن حنبل را هتك حرمت نمود.


پاورقي

[1] احمد بن داوود در سال 160 ق در بصره به دنيا آمده و در دمشق به تحصيل علوم گوناگون اشتغال داشته. مأمون بعد از عزل يحيي بن اكثم او را به سمت قاضي القضاتي منصوب نمود و در زمان معتصم و واثق و متوكل در اين مقام بود و موافق مذهب معتزله، به حدوث قرآن و خلقت آن اعتقاد راسخ داشت و مخالفان را مجازات مي كرد، به طوري كه در رمضان 220 به احمد حنبل كه به قدم قرآن معتقد بود به حكم معتصم كه با قاضي هم مرام بود سي و پنج تازيانه زدند. وي در دربار خلفاي عباسي نفوذ كلام شگفت انگيزي داشت و به همين دليل جمع كثيري را از مرگ نجات داد. اما وجود امام جواد را تحمل نكرد و با سعايت او معتصم امام را مسموم نمود و در نتيجه ي اين عمل ظالمانه در پايان كار بسيار خوار و ذليل شد و همه ي عزتش به ذلت تبديل گرديد. متوكل همه ي ثروت او را مصادره كرد و در سال 240 به مرض فلج درگذشت. (ريحانة الادب، ج 5، ص 222)



كار سهلي نيست خون آل محمد ريختن

خاك غم بر فرق فرزند پيمبر ريختن



ديدي كه خون ناحق پروانه شمع را

چندان امان نداد كه شب را سحر كند.

[2] منتهي الآمال، ج 5، ص 34؛ اين قصه ي سعايت ابوداوود را ابوالقاسم سحاب در كتاب «سرور الفؤاد» كه در زندگاني امام جواد نوشته چنين آورده:

در جلولاء، راهزنان كاروان حجاج و ديگر از اهل قافله را زده و اموالشان را به سرقت بردند. اهل قافله به عامل جلولاء شكايت برده و او دزدان را دستگير كرد و حادثه را به معتصم گزارش داد و آنها را به دربار معتصم اعزام نمود.

خليفه، مجلسي از علما ترتيب داد و حكم كرد فقها را آوردند كه ابن ابوداوود هم در جمع آنها حضور داشت و معتصم حكم سارقين را از آنها سؤال كرد و آنها گفتند: حكم خدا در اين مورد در قرآن آمده است «انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون في الارض فساداً ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض» (ماده / 37)؛ كيفر كساني كه با خدا و پيامبرش محاربه مي كنند و در زمين به فساد كوشش مي كنند اين است كه كشته شوند يا به دار آويخته شوند و يا دست ها و پاهاي آنها به طور خلاف (يعني دست راست و پاي چپ) بريده شود يا آن كه حبس يا تبعيد شوند.

اكنون اختيار با اميرالمؤمنين است كه هر يك از اين احكام را كه بخواهد درباره ي آنها اجرا كند. حضرت جواد در مجلس حضور داشت. معتصم به آن حضرت عرض كرد: حكم اين قضيه در نظر شما چيست؟ امام فرمود: اين نوع قضايا احكام مختلفي دارد: 1- اگر در راه، تنها خوف و حشت ايجاد كرده اند بايد آنها را در زندان حبس كرد و اين معني نفي در آيه براي آن است كه راه را به مردم ناامن كرده اند. 2- اگر باعث رعب و وحشت باشند و با كشتن كسي همراه باشد. بايد كشته شوند. 3- اگر رعب و وحشت و كشتار، همراه با ربودن مال باشد بايد دست و پاي ايشان را به طور خلاف بريده و بعد از آن به دار آويخته شوند.

معتصم به عامل جلولاء نوشت كه حكم امام جواد را درباره ي آنها اجرا كند و اين موضوع بر ابن داوود بسيار گران تمام شد؛ لذا سعايت كرد. (سرور الفؤاد، ص 102).