بازگشت

آيا امام هم بازي مي كند


در كتاب مهر تابان، تأليف آيت الله سيد محمدحسين تهراني كه از شاگردان علامه طباطبايي است و اين كتاب را به صورت پرسش و پاسخ تنظيم كرده، در صفحه ي 145 آمده: آيا ائمه هدي عليهم السلام - در كودكي بازي مي كردند؟

علامه طباطبائي - رحمةالله - جواب داده: بازي كردن آنها اشكال ندارد. از جمله به بازي كردن امام جواد در دو مورد اشاره كرده؛ يكي همان قصه ي معروف منقول از صوفيه است كه آن حضرت با بايزيد بسطامي مشغول بازي بودند؛ آن بازي مخصوص كه يكي مخفي مي شود و ديگري او را جست و جو مي كند و پيدا مي كند (بازي قايم باشك). در تركي گزلين پاش گويند. بنا شد حضرت جواد پنهان شوند و بايزيد او را پيدا كند. حضرت پنهان شد و بايزيد هرچه



[ صفحه 350]



كوشش نمود آن حضرت را پيدا نكرد و آن وقت گويا حضرت از ته قلب بايزيد را صدا زدند كه تو كجا را مي گردي من اينجا هستم. سپس علامه طباطبايي مي فرمايد: قضيه را الآن به خاطر ندارم كه كجا ديده ام، بين كتاب طرائق الحقايق و كتاب نفحات الأنس جامي مرددم. البته هر كدام باشد اين طور كه گفته شد نقل كرده اند. سپس مي فرمايد: البته جا هم دارد كه بايزيد نتواند حضرت جواد را پيدا كند.

دومي: بازي كردن آن حضرت با بچه هاست كه مأمون از جمع آنها گذشت و همه فرار كردند جز امام جواد كه ايستاد. مأمون پرسيد: تو چرا فرار نكردي؟ امام فرمود: راه تنگ نبود تا با رفتنم آن را وسعت دهم و جرمي نداشتم تا از عقاب آن فرار كنم. عقيده ام اين است كه خليفه به كسي كه مجرم نيست آزار نمي رساند. مأمون از جواب منطقي اين كودك به شگفت آمد و از نام او پرسيد. امام فرمود: من محمد بن علي بن موسي الرضا هستم. [1] .

فرصت گويد:



بر درش حلقه زدم از سر درد

گفت بيهوده مكوب آهن سرد



گفتم اندر ره وصلم پويان

گفت از اين راه كه داري برگرد



گفتم اين ره كه به سر خواهد برد

گفت آن كس كه به خون دل پرورد



گفتمش هستي من جز به تو نيست

گفت اين دفتر هستي بنورد



گفتم از درد دوا مي طلبم

گفت رو رو تو نه اي صاحب درد



گفتمش عاشق بيمار توام

گفت كو سرخي اشك و رخ زرد





[ صفحه 351]





گفتم آخر ز غمت خواهم مرد

گفت از مگر نينديشد مرد



گفتم از خاك كيم برگيرد

گفت آنگه كه شود خاك تو گرد



گفتمش غم شده با «فرصت» جفت

گفت بايد نشود زين غم فرد




پاورقي

[1] البته ما منكر بازي ائمه هدي در اوان كودكي نيستيم، بازي امام حسن و امام حسين با پيامبر و با بچه هاي مدينه مشهور است. گاهي رسول الله (ص) امام حسين را در كوچه در ميان بچه ها مي ديد و مي خواست او را بگيرد. امام مي فهميد و اين ور و آن ور مي دويد و رسول خدا در گرفتن او گاهي از اصحاب كمك مي طلبيد. اين قضيه كه مرحوم علامه شاهد آورده از جهات ديگر اشكال دارد.

اما قصه ي اولي در كتاب هاي شيعه و سني نيامده و تنها صوفيه در كتاب هاي خود نقل كرده اند و روشن است كه آنها سعي دارند خود را به ائمه ي اطهار نزديك سازند، مانند شقيق و امثال آن - كه در زندگاني موسي بن جعفر گذشت. در اين قضيه صداي امام جواد را در ته قلب بايزيد وانمود كرده اند و با اين تعبير مي خواستند بگويند كه امام مي گفت من در قلب تو جاي دارم، تو كجا را مي گردي و به اين وسيله براي بايزيد مقام معنوي درست مي كنند تا همه ي صوفيان از نتيجه ي آن بهره ببرند و با اين ترفند عوام الناس و ساده لوح ها را فريب مي دهند. در حالي كه بايزيد و بايزيدها فرسنگ ها از عقايد ائمه فاصله دارند. آنها به احكام عمل نمي كنند و به واجبات قائل نيستند.

اما قصه ي دوم در كتاب هاي سني و شيعه نقل شده (در بحار، ج 50، ص 91 و شيخ بهايي در مفتاح الفلاح، ص 171 و شيخ حر عاملي در اثبات الهداة، ج 6، ص 202) البته بخاري هم از محمد بن طلحه ي شافعي متوفاي 652 نقل كرده است.

به نظر مؤلف اين بسيار بعيد است زيرا مأمون خودش امام جواد را احضار كرده بود؛ چه طور او را نمي شناخت. اصولاً در اول ورود به بغداد به دارالخلافه وارد مي شد و ثانياً امام در آن روز در سال سوم يا چهارم امامتش بود و در حال امامت، در مجالس بازي كودكان كه خلاف شأن امامت است و هتك حرمت مقام الهي تلقي مي شود هرگز حاضر نمي شود. علاوه بر اين امام در اين سفر ده سال داشت و اين از روايت علي بن ابراهيم استفاده مي شود كه جمعي از شيعه آمدند و در مجلس واحد از حضرت سي هزار مسئله پرسيدند؛ همه را جواب داد و او در آن روز 10 سال داشت. (اصول كافي، ج 2، ص 419).