نجات ابوالصلت از زندان به وسيله ي توجه امام جواد
ابوالصلت مي گويد:
مأمون امر كرد مرا به زندان بردند و يك سال در حبس بودم. خيلي دلتنگ شده بودم. شبي بيدار ماندم و به عبادت دعا مشغول شدم و انوار مقدسه ي محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله را شفيع قرار دادم و به حق ايشان از خداوند منان مسئلت كردم كه مرا نجات بخشد. هنوز دعاي من تمام نشده بود كه ديدم حضرت امام محمدتقي عليه السلام در زندان نزد من حاضر است و فرمود: ابوالصلت، سينه ات تنگ شده است؟
گفتم: بلي والله.
گفت: برخيز!
آنگاه زنجير از پاي من جدا كرد و دست مرا گرفت و از زندان بيرون آورد و حارثان و غلامان مرا ديدند و با اعجاز آن حضرت ياراي سخن گفتن نداشتند. چون مرا از خانه بيرون آورد، فرمود: تو در امان خدايي. ديگر تو هرگز مأمون را نخواهي ديد و او هم تو را نخواهد ديد.
و همچنان شد كه امام فرمود. [1] .
[ صفحه 305]
پاورقي
[1] زندگاني امام جواد عليه السلام، ص 538.