بازگشت

اراده و تصميم مأمون خليفه ي عصر به تقديم نمودن دخترش ام الفضل به امام جواد و تزو


اراده و تصميم مأمون خليفه ي عصر به تقديم نمودن دخترش ام الفضل به امام جواد و تزويج او به آن حضرت
دارد كه چون مأمون خليفه ي عباسيون تصميم گرفت كه دخترش ام الفضل را به عقد مزاوجت با حضرت جواد عليه السلام در آورد و به آن بزرگوار تقديم نمايد حضرات عباسيون نزد مأمون آمده و اعتراض كردند كه اين چه كاري است كه اراده داري و مي خواهي انجام دهي.

فقالوا له يا اميرالمؤمنين ناشدناك ان تخرج عنا امرا قد ملكناه و تنزع عنا عزا قد لبسناه و تعلم الامر الذي بيننا و بين آل علي قديما و حديثا .

گفتند يا اميرالمؤمنين ما تو را سوگند مي دهيم كه مبادا جامه ي عزت خلافت كه اكنون بر قامت بني عباس درست آمده و اين شرافت در ما قرار گرفته از ميان به در كني و بر اولاد علي بن ابيطالب قرار دهي با اينكه عداوتي كه از سابق و لاحق ميان سلسله ي ما و ايشان بوده است مستحضر هستي (و آنچه در حق امام رضا عليه السلام كردي خاطرهاي ما پيوسته از آن نگران بود تا آن مهم كفايت شد) .

مأمون گفت سبب آن عداوت پدران شما بودند اگر ايشان خلافت الهيه را كه حق ايشان بود غصب نمي كردند عداوت در ميان ما و ايشان نبود.

فقالوا يا اميرالمؤمنين : اتزوج ابنتك و قرة عينك صبيا لم يتفقه في دين الله و لا يعرف حلاله من حرامه و لا فرضا من سنته و لابي جعفر عليه السلام اذ ذاك تسع سنين فلو صبرت له حتي يتأدب و يقرء القرآن و يعرف الحلال من الحرام .

گفتند يا اميرالمؤمنين آيا دخترت و نور ديده ات را مي خواهي به يك كودكي



[ صفحه 314]



شوهر بدهي كه هنوز كسب علم و كمال نكرده و متفقه و فهميده در دين خدا نشده و هنوز حلال را از حرام ندانسته و هنوز فرض را از سنت و واجب را از مستحب تشخيص نداده و نه سال سن دارد پس اگر صبر كني كه او كامل شود و علم ادب بياموزد و قرآن بخواند و عارف و دانا به احكام از حلال و حرام شود آيا بهتر نيست كه دخترت را به او بدهي.

(فقال لهم و يحكم اني اعرف بهذالفتي منكم) مأمون گفت واي بر شما از عدم معرفت شما بحق اين آقازاده. معلوم مي شود شما عارف بحق اهل بيت عصمت و معادن علم و حكمت نيستيد و شما ايشان را نمي شناسيد علم ايشان از جانب حقتعالي است و موقوف بر كسب تحصيل نيست من اعرف و شناساتر بحق اين نجل زكي و اين آقازاده ي نه ساله از شما هستم و من مي دانم كه اين خاندان جليل علمشان لدني و موهبتي الهي است و هيچ نيازي به تحصيل علم و كمال در مكتب خلقي و بشري نداشته و ندارند و صغير و كبير ايشان از كل علما و فقهاي شما اعلم و افقه و داناترند.

انه لا فقه منكم و اعلم بالله و رسوله و سنته و احكامه و اقرء لكتاب الله منكم و اعلم بمحكمه و متشابهه و ناسخه و منسوخه و ظاهره و باطنه و خاصه و عامه و تنزيله و تأويله منكم. من مي شناسم اين آقا را كه هم اكنون از تمام دانشمندان و فقهاي شما داناتر و فقيه تر است نظر مأمون از فقه فهم است نه فقه اصطلاحي در عرف فقها كه دانستن فروع و احكام باشد بلكه فقه به معني الاعم كه جميع معارف الهيه و اصول اعتقاديه و علم حكمت كه علم به حقايق اشياء كماهي است و علم به جميع فروع و احكام دين همه را شامل است.

و من با معرفتي كه در حق اين آقازاده ي بزرگوار دارم او را اعلم بالله و رسول او از تمام علماي شما مي شناسم اين آقازاده خردسال يعني ابن الرضا حضرت جواد عليه السلام در عين اينكه نه سال سن دارد اما از تمام شما و علماي شما اعلم و افقه است هم نسبت به معارف اسلام و دين اعلم و افقه و داناتر است و



[ صفحه 315]



هم به سنت الهيه و احكام دينيه و هم نسبت به علم به كتاب الله قرآن و هم به محكم و متشابه آن و هم به ناسخ و منسوخ آن و هم به ظاهر و باطن آن و هم به خاص و عام آن و هم به تنزيل و تاويل آن از همه تان داناتر است به طوري كه تمام اكابر علما و اعاظم فقها و دانشمندان شما در قبال و در برابر فضل و كمال او حكم طفل دبيرستان بلكه حكم كودك دبستان را دارند (بر او پير خرد طفل دبيرستان است).

حال اگر شما را در اين گفتار من نسبت به اين بزرگوار شك و ترديدي است برويد آن بزرگوار را كه من اراده كرده و تصميم گرفته ام دخترم ام الفضل را به عنوان زوجيت تقديم به حضرتش بنمايم و اين مايه ي افتخار من است كه حضرت جواد عليه السلام داماد من بوده باشد (فاسئلوه فان كان الامر كما وصفتم قبلت منكم و ان كان الامر علي ما وصفت علمت ان الرجل خلف منكم).

پس برويد از او بپرسيد (از هر چه مي خواهيد) اگر مطلب چنان است كه شما توصيف كرديد از شما قبول نموده مي پسندم و اگر مطلب و حقيقت همين است كه من مي گويم و بدان يقين دارم آنگاه من دانم و اراده خود بنابراين شما مي توانيد آن حضرت را اگر بخواهيد او را امتحان كنيد (فخرجوا من عنده و بعثوا الي يحيي بن اكثم و هو يومئذ قاضي القضاة فجعلوا حاجتهم اليه و اطمعوه في هدايا علي ان يحتال علي ابي جعفر عليه السلام).

ايشان نظريه ي مامون را نسبت به امتحان و آزمايش پسنديده پس از نزد او خارج شده به فكر اينكه بروند داناترين علما و فقهاي زمان را براي مباحثه و مناظره ي با حضرت جواد عليه السلام برگزيده و انتخاب نمايند افتادند تا بالاخره با مشورت همگي رأي به يگانه فقيه زمان كه يحيي بن اكثم بود داده و او را كه قهرمان علما و دانشمندان عصر خود مي شناختند اختيار نمودند.

يحيي بن اكثم در آن وقت سمت قاضي القضاة بغداد را داشت ايشان حاجت خود را از او خواستند و او را به هدايا و اموال نفيسه به طمع انداختند تا



[ صفحه 316]



در برابر حضرت ابي جعفر عليه السلام چاره جوئي كند و مسائلي از آن بزرگوار بپرسد كه او جوابش را نداند و در نتيجه عباسيون به مراد و مقصود خود برسند.

پس از آنكه يحيي بن اكثم در اجابت تقاضاي ايشان موافقت و آمادگي خود را تعهد نمود و قرارداد با او بسته شد براي تشكيل مجلس مباحثه و مناظره مراتب را به خليفه عباسي مأمون اعلام نمودند. مأمون هم دستور داد از جميع اشراف و علماي برجسته و فضلاي عصر و هم از قواي انتظامي از لشكري و كشوري و آنان كه حضورشان لازم بود دعوت رسمي نمودند و فرمان داد مجلس عظيمي تشكيل داده مخصوصا صدر مجلس را براي جلوس حضرت جواد آراسته و با زينت هر چه بهتر فرش كردند و دو متكاي نفيس براي امام جواد عليه السلام نهادند.

حضرت جواد كه بناست مجلس را به حضور خود مزين فرمايد در وقت مقرر وجودش در مجلس حاضر و در موضع خود بين المسورتين جلوس فرمود يحيي بن اكثم هم مقابل آن حضرت نشست ساير حضار و مدعوين هم هر يك برحسب مرتبه ي خود در موضع خود نشستند و جاي مأمون را پهلوي حضرت جواد عليه السلام قرار دادند.

همين كه مجلس رسميت يافت آنگاه يحيي بن اكثم رو كرد به مأمون و گفت يا اميرالمؤمنين رخصت و اجازه مي دهي كه من از ابوجعفر مسئله اي سؤال كنم .

مأمون گفت از خود حضرتش كسب اجازه كن يحيي ابن اكثم از خود آن جناب اجازه و اذن در پرسش خويش طلبيد حضرت فرمود مأذوني بپرس و سؤال نما از هر چه خواهي.

فقال يحيي ما تقول جعلت فداك في محرم قتل صيدا فقال ابوجعفر عليه السلام: قتله في حل او حرم عالما كان المحرم او جاهلا قتله عمدا او خطا، حرا كان المحرم او عبدا صغيرا كان او كبيرا، مبتدئا بالقتل او معيدا، من ذوات الطير كان الصيد ام من غيرها، من صغار الصيد ام من كباره مصرا علي ما فعل



[ صفحه 317]



او نادما، في الليل كان قتله للصيد ام بالنهار محرما كان بالعمره اذ قتله او بالحج كان محرما فتحير يحيي بن اكثم و بان في وجهه العجز و الانقطاع و تلجلج حتي عرف جماعة اهل المجلس عجزه.

يحيي بن اكثم قاضي القضاة عرض كرد فدايت شوم چه مي فرمائي در حق كسي كه محرم بود و قتل صيد كرد حضرت جواد عليه السلام فرمود در حل كشت او را يا در حرم ؟ عالم بود يا جاهل ؟ از روي عمد كشت يا از خطاء آزاد بود يا بنده ؟ صغير بود يا كبير؟ اين ابتداء صيد او بود يا باز هم صيد كرده بود؟ آن صيد از پرندگان بود يا از غير آنان ؟ از صغار صيد بود يا از كبار آن اين محرم مصر است و قصد صيد دارد يا نادم و پشيمان شده است؟ اين صيد در شب بوده يا در روز ؟ آيا احرام عمره ي او است يا اينكه احرام حج او ؟

يحيي بن اكثم از شنيدن اين فروع چنان متحير و مبهوت گرديد كه هوش از سرش بدر رفت و آثار عجز و واماندگي در صورتش ظاهر و آشكار شد و لسانش در تلجلج افتاد آنگاه بر تمام حضار مجلس امر واضح و روشن گرديد و بر همه عيان شد كه يحيي بن اكثم نه تنها نمي تواند در برابر امام جواد عليه السلام عرض اندام كند بلكه بيچاره در سؤال خود وامانده و چنان خود را باخته كه گوئي تب لرزه او را گرفته است. آري يحيي بن اكثم كه خود را اعلم العلماء زمان و افقه الفقهاء دوران خود مي دانست اما وقتي در قبال حضرت جواد عليه السلام قرار گرفت فهميد كه قطره اي است در برابر دريا و دانست كه گستاخي كرده كه آمادگي خود را براي مباحثه و مناظره ي با جواد الائمه اعلام نموده است.



نه هر جاي مركب توان تاختن

كه جائي سپر بايد انداختن



حالا جا دارد كه مأمون خليفه عباسي خطاب به يحيي بن اكثم بگويد و به مورد است كه بگويد:



[ صفحه 318]





اي مگس عرصه ي سيمرغ نه جولانگه تست

عرض خود ميبري و زحمت ما ميداري



فقال المأمون الحمدلله علي هذه النعمة و التوفيق لي في الراي ثم نظر الي اهل بيته فقال لهم اعرفتم الان ما كنتم تنكرونه. پس مأمون گفت حمد و سپاس و شكر نامتناهي ذات يكتاي الوهي را كه اين نعمت و توفيق را براي من در رأي خود عطا فرمود و سپس نظر به اهل بيت و كساني كه به او اعتراض در رأي او نموده بودند خطاب به ايشان گفت حال دانستيد كه من در رأي خود صائب مي باشم و انكار و اعتراض شما وارد نبود اكنون دانستيد كه من عارف بحق اين خاندان عصمت و معادن علم و حكمت مي باشم، آيا دانستيد الآن آنچه را منكر بوديد واقعا مأمون خوشحال و سرافراز شد مخصوصا در اين هنگام كه معترضين و آن گروهي كه مايل به وصلت ام الفضل دختر مأمون با حضرت جواد عليه السلام نبودند در اين مجلس تاريخي دماغشان به خاك ماليده شد و خود و يحيي قاضي القضاة افتضاح و رسوا گرديدند.



خدا خواهد آنجا كه كشتي برد

اگر ناخدا جامه بر تن درد



ثم اقبل ابي جعفر عليه السلام، پس رو كرد مأمون به حضرت جواد عليه السلام و عرض نمود اينك تقاضا دارم خطبه تزويج دخترم ام الفضل را از براي خود بخوانيد چون من با كمال افتخار شما را براي دامادي خود پسنديدم (تا كور شود هر آنكه نتواند ديد) .

پس با درخواست مأمون حضرت موافقت فرموده و شروع كرد به خواندن خطبه ي نكاح و چنين فرمود: الحمد لله اقرار بنعمته و لا اله الا الله اخلاصا لوحدانيته و صلي الله علي محمد سيد بريته و الاصفياء من عترته ؛ اما بعد فقد كان من فضل الله علي الانام ان اغناهم بالحلال عن الحرام فقال سبحانه وانكحو الايامي منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من



[ صفحه 319]



فضله و الله واسع عليم (آيه 32 سوره نور).

آنگاه حضرت امام جواد عليه السلام با مأمون صيغه ي عقد نكاح را خواند و ام الفضل را تزويج كرد براي خود و صداق زوجه اش را پانصد درهم موازي مهر جده اش حضرت فاطمه ي زهرا سلام الله عليها قرار داد.

دارد كه چون صيغه ي عقد نكاح جاري گرديد خدم و حشم مأمون آمدند و غاليه بسيار آوردند و نزد مردم برده همه خود را خوشبو كردند سپس سفره هاي نعمت و اغذيه و اطعمه فراوان گسترده گرديد و مردم همه غذا خوردند آنگاه مأمون هر گروهي را مطابق شأنش جايزه داد و حضار مجلس برخي متفرق شدند و آنها كه باقي ماند طبقه خواص بودند.

همينكه مجلس منحصر به خواص گرديد مأمون از موقعيت استفاده نموده به محضر انور حضرت جواد عليه السلام عرضه داشت فدايت شوم اگر ميل داشته باشيد جواب مسائل مربوط به محرم را بيان فرمائيد تا از محضر مباركتان مستفيد و مستفيض شويم حضرت هم شروع فرمود به جواب دادن هر يك از شقوق مسئله :

فقال عليه السلام ان المحرم اذا قتل صيدا في الحل و كان الصيد من ذوات الطير و كان من كبارها فعليه شاة فان اصابه في الحرم فعليه الجزاء مضاعفا و ان قتل فرخا في الحل فعليه حمل قد فطم فليست عليه القيمته لانه ليس في الحرم و اذا قتله في الحرم فعليه الحمل و قيمة الفرخ و ان كان من الوحش فعليه في حمار الوحش بقرة و ان كان نعامة فعليه بدنة فان لم يقدر فاطعام ستين مسكينا فان لم يقدر فليصم ثمانية عشر يوما و ان كان بقرة فعليه بقرة فان لم يقدر فليطعم ثلاثين مسكينا فان لم يقدر فليصم تسعة ايام و ان كان ظبيا فعليه شاة فان لم يقدر فليطعم عشرة مساكين فان لم يجد فليصم ثلاثة ايام و ان اصابه في الحرم فعليه الجزاء مضاعفا (هديا بالغ الكعبه) حقا واجبا ان ينحره ان كان في حج مبني حيث ينحر الناس و ان كان في عمرة ينحره بمكة في فناء الكعبة و يتصدق بمثل ثمنه حتي يكون مضاعفا و كذالك اذا اصاب



[ صفحه 320]



ارنبا او ثعلبا فعليه شاة و يتصدق بمثل ثمن شاة و ان قتل حماما من حمام الحرم فعليه درهم يتصدق به و درهم يشتري به علفا لحمام الحرم و في الفرخ نصف درهم و في البيضة ربع درهم و كلما التي به المحرم بجهالة او خطأ فلا شي ء عليه الا الصيد فان عليه فيه الفداء بجهالة كان ام بعلم بخطاء كان ام بعمد و كلما اتي به العبد فكفارته علي صاحبه مثل مايلزم صاحبه و كلما اتي به الصغير الذي ليس ببالغ فلا شي ء عليه فان عاد فهو ممن ينتقم الله منه و ان دل علي الصيد و هو محرم و قتل الصيد فعليه الفداء و المصر عليه يلزمه بعد الفداء العقوبة في الاخرة و النادم لا شي ء عليه بعد الفداء في الاخرة و ان اصابه ليلا او كارها خطأ فلا شي ء عليه الا ان يتصيد فان تصيد بليل او نهار فعليه فيه الفداء و المحرم للحج ينحر الفداء بمكة.

آنگاه در مقام جواب فرمود اگر محرم صيدي از پرنده هاي بزرگ در حل بكشد بر اوست كه يك گوسفند كفاره بدهد و اگر در حرم باشد كفاره دو چندان است و اگر جوجه اي را در حل بكشد بايست بره ي از شير گرفته اي بدهد و در اين صورت بهاء بر او نيست زيرا در حرم نبوده است و اگر در حرم باشد بره و بهاي جوجه هر دو برعهده اوست و اگر چنانچه صيد حيوان وحشي باشد در گورخر وحشي بايست گاوي بدهد و اگر شتر مرغ است يك شتر بايد و اگر قادر بر آن نيست بر او است شصت مسكين را اطعام كند و اگر آن را هم نتواند پس هيجده روز بايد روزه بدارد و در صورتي كه صيد گاويست بر اوست كه گاوي بدهد و اگر قادر بر آن نباشد پس سي مسكين را طعام بدهد و اگر آنرا هم نتواند نه روز روزه بگيرد و اگر صيد آهو باشد پس بر اوست كه يك گوسفند بدهد و اگر نتواند بايست ده مسكين را طعام بدهد و اگر نتواند سه روز روزه بگيرد و اگر صيد در حرم بوده كفاره آن دو چندان است و بايد آن را به كعبه رساند و قرباني نمايد حق و واجب است كه اگر در احرام حج باشد كفاره در مني بكشد آنجا كه قربانگاه مردم است و اگر در عمره باشد در مكه در آستانه و پناه



[ صفحه 321]



كعبه نحر كند و به اندازه ي بهايش نيز صدقه بدهد تا دو چندان باشد و نيز اگر خرگوشي يا روباهي را صيد كند بر اوست كه يك گوسفند بدهد و به اندازه ي بهايش هم صدقه بدهد و اگر چنانچه صيد يكي از كبوتران حرم باشد يك درهم بايد صدقه بدهد و درهم ديگري هم دانه بخرد براي كبوتران حرم و اگر جوجه باشد نيم درهم و اگر تخم باشد يك چهارم و هر خلافي كه محرم از روي جهل و ناداني مرتكب شود كفاره ندارد جز همان صيد كه كفاره دارد چه جاهل باشد يا عالم و چه به خطا باشد و چه به عمد و هر خلافي بنده كند كفاره اش به تمام بر آقاي اوست و هر خلافي كودك نابالغ كند چيزي بر او نيست و اگر بار دوم صيد او باشد خدا از او انتقام كشد و اگر محرم شكار را نشان بدهد به ديگري و او آن را بكشد كفاره بر او است و آنكه اصرار دارد و توبه نكرده پس از كفاره در دنيا عقاب در آخرت نيز دارد و اگر نادم و پشيمان است پس از كفاره در دنيا عذاب و عقوبت اخروي ندارد و اگر چنانچه شبانه از روي خطا شكار نموده پس چيزي بر او نيست مگر قصد شكار داشته باشد و اگر عمدا شكار كند و قصد صيد داشته چه در شب و يا روز باشد كفاره بر اوست و آنكه محرم براي حج است بايد كفاره را در مكه نحر نمايد.

چون امام جواد عليه السلام بيان تمام شقوق اين احكام را فرمود مأمون دستور داد تا اين احكام را از قول آن بزرگوار نوشتند سپس رو كرد به كسانش آنان كه منكر تزويج دختر مأمون بودند و گفت: هل فيكم من يجيب بهذا الجواب قالوا لا والله و لا القاضي فقالوا يا اميرالمؤمنين كنت اعلم به منا.

مأمون رو به قومش نموده گفت انصاف بدهيد آيا در ميان شماها كسي بود كه چنين پاسخي نسبت به اين شقوق مسائل عالمانه بدهد همگي گفتند نه به خدا سوگند هيچ كس مرد ميدان جواب اين مسايل نبود نه ما قادر بوديم و نه قاضي القضاة قادر بر آن بود.

آنگاه همگي اعتراف كردند به جهل خود نسبت به شناخت آن حضرت و گفتند



[ صفحه 322]



الحق تو اعلم و داناتر بودي به مقام علم و عظمت اين بزرگوار (يعني امام جواد عليه السلام)

فقال المامون و يحكم اما علمتم ان هذا البيت ليسوا خلقا من هذا الخلق، مأمون گفت واي بر شما كه معرفت به مقام نورانيت اين خانواده نداريد مگر نمي دانيد كه اين خانواده از سنخ اين مردم نيستند نه روحا از سنخ اين مردمند و نه جسما.

مأمون چون مرد دانشمندي بود و علاوه خود عارف به حق خاندان عصمت و اهل بيت طهارت بود و مي دانست امتيازات آن معادن علم و حكمت را از هر جهت نسبت به ساير مردم لذا ملامت كرد منكرين مقام ولايت كليه مطلقه الهيه را كه همه مظاهر تامه و مجالي كامله اسماء حسناي الهيه اند و اگر ديدي نسبت به حضرت رضا عليه السلام آن معامله را كرد آن نه از جهت عدم معرفت به حق آن امام همام بود بلكه از جهت حب رياست و خودخواهي و هواي نفس اماره ي بالسوء بود ولي بعدا از كرده ي خود نادم شد و خواست با وصلت با حضرت امام جواد ابن الرضا عليهماالسلام و تقديم و تزويج نمودن دخترش به آن آقازاده محترم و گرامي داشت آن حضرت جبران جنايت و بزهكاري خويش را بنمايد لذا مأمون تا آخر عمر خود از تكريم و تعظيم و تجليل حضرت جواد داماد مضايقه و دريغ نورزيد باري مأمون پس از شنيدن جواب آن مسائل نسبت به تمام شقوق آن صدايش در مجلس به احسنت احسنت درباره ي آن حضرت بلند شد و تقدير از آن بزرگوار نمود.

آنگاه خدمت حضرت جواد عليه السلام عرض كرد كه شما هم سؤالي از جناب قاضي يحيي بن اكثم بفرمائيد حضرت به يحيي بن اكثم فرمود بپرسم عرض كرد هر چه ميل جنابعالي باشد اگر پرسيديد و دانستم جواب مي دهم (و الا استفيد منك) و اگر جواب را ندانستم باز از محضر انورت استفاده نموده و جواب از شما ياد مي گيرم، فقال عليه السلام اخبرني عن رجل نظر الي امرئة في



[ صفحه 323]



اول النهار فكان نظره اليها حراما عليه فلما ارتفع النهار حلت له فلما زالت الشمس حرمت عليه فلما كان وقت العصر حلت له فلما غربت الشمس حرمت عليه فلما دخل وقت العشاء و الآخرة حلت له فلما كان وقت انتصاف الليل حرمت عليه فلما طلع الفجر حلت له، ما حال هذه المرئة بماذا حلت له و حرمت عليه فقال يحيي بن اكثم لا والله لا اهتدي الي جواب هذا السؤال و لا اعرف الوجه فيه فان رايت ان تفيدناه

حضرت فرمود بيان كن پاسخ پرسش من را نسبت به اين مسئله شرعيه فقهيه كه مردي نظر كرد به زني در اول روز نظرش حرام بود چون روز بلند شد بر او حلال شد چون ظهر شد حرام شد چون هنگام عصر شد حلال شد پس چون آفتاب غروب كرد حرام شد چون وقت عشاء رسيد حلال گشت چون نصف شب شد حرام گرديد چون فجر طالع گرديد حلال شد از براي او بگو باعث اين تحولات چه بود چرا اين زن گاهي حرام بوده بر آن مرد و گاهي حلال شده است بر او ؟

يحيي بن اكثم عرض كرد به خدا سوگند كه من جواب اين سؤال را ندانم و سر آن را هم نمي دانم پس اگر لطف و عنايتي نموده وجه اين تحولات را بيان و افاده فرمائيد مستفيد مي شويم حضرت امام جواد عليه السلام فرمود: هذه امة لرجل من الناس نظر اليها اجنبي في اول النهار فكان نظره اليها حراما عليه فلما ارتفع النهار ابتاعها من مولاها فحلت له فلما كان عندالظهر اعتقها فحرمت عليه فلما كان وقت العصر تزوجها فحلت له فلما كان وقت المغرب ظاهر منها فحرمت عليه فلما كان وقت العشاء الآخره كفر عن الظهار فحلت له فلما كان نصف الليل طلقها واحدة فحرمت عليه فلما كان عند الفجر راجعها فحلت.

حضرت امام جواد عليه السلام فرمود اين كنيزكي بود و اين مرد اجنبي بود وقت صبح كه نگاه كرد بر او نگاهش حرام بود روز كه بلند شد اين مرد آن كنيز را از صاحبش خريد لذا بر او حلال گرديد وقت ظهر او را آزاد كرد پس حرام



[ صفحه 324]



شد بر او وقت عصر آن كنيزك را براي خود تزويج نمود پس حلال شد بر او وقت مغرب او را مظاهره كرد پس حرام گرديد بر وي وقت عشاء كفاره ظهار داد پس حلال گرديد بر وي نصف شب او را مطلقه به طلاق واحده كرد و يك طلاق داد پس حرام شد بر وي وقت فجر و هنگام طلوع صبح باز رجوع نمود به زوجه اش لذا حلال شد بر او

قال فاقبل المأمون علي من حضر من اهل بيته و قال لهم فيكم من يجيب عن هذه المسئله بمثل هذا الجواب و نعرف القول فيما تقدم من السؤال؟ قالوا لا والله يا اميرالمؤمنين. راوي گويد در اين هنگام مأمون رو كرد به حاضرين از بني عباس گفت آيا در ميان شما كسي هست كه اين مسئله غامضه را اين طور جواب بدهد يا مسئله سابقه را با اين تفصيل بداند همه گفتند نه به خدا سوگند شما اعلم بوديد به حال ابوجعفر عليه السلام از ما.

مأمون گفت واي بر شما من مي دانم كه اهل بيت حضرت ختمي مرتبت (ص) از ميان خلق امتيازي دارند به فضل و كمال كه كمي سن مانع كمالات و فضائل ايشان نيست و به برخي از فضائل و كمالات حضرت جواد عليه السلام اشاره نمود تا مجلس متفرق شده و مردم از مجلس مأمون خارج شدند روز ديگر نيز مردم از هر طبقه اي براي عرض تهنيت و تبريك به مجلس مأمون و محضر انور حضرت جواد الائمه عليه و علي آبائه آلاف الثناء و التحيه حضور به هم رسانيده و شرفياب شدند مأمون هم جوائز و عطاياي بسيار به حضار و عموم مردم بذل و بخشش كرد و تمام اين عطايا و بخشش ها به جهت سلامت آن حضرت بود و صدقات بسيار هم نثار وجود آن بزرگوار نمود و تقدم المأمون بالصدقه علي كافة المساكين و لم يزل مكرما لابي جعفر عليه السلام معظما لقدره مدة حيوته يوثره علي ولده و جماعة اهل بيته.

مأمون پيوسته براي سلامت وجود ذي جود حضرت جواد عليه السلام صدقه مي داد و كافه مساكين و مستمندان را با اعطاء صدقات خوشنود و دعاگوي آن حضرت نموده بود و نيز خود در مدت حياتش در تكريم و تعظيم و قدرداني از



[ صفحه 325]



امام جواد عليه السلام ثابت و احترام بسيار به حضرتش مي كرد و نيز در مقام ايثار آن بزرگوار بر قاطبه اولاد و اقرباي خويش ترجيح داده در بزرگداشت و تجليل آن حضرت ثابت و استوار بود خداوند متعال ظل و سايه ولي ذي الجلال حضرت جواد عليه السلام و آباء و اجداد و اولاد امجاد او را بالاخص قطب عالم امكان حجت عصر امام زمان حضرت بقيةالله مهدي روحي و ارواح العالمين له الفداء را بر سر مسلمين و شيعيان بلكه كليه اهل ايمان مستدام بدارد.

پوشيده نماند سند و مدرك گفتار و نوشتار مؤلف اين رساله مختصره همانا دو كتاب نفيس مورد اعتبار در صحت يكي كتاب احتجاج طبرسي و ديگر كتاب تحف العقول است كه با اختلاف اندكي در نقل عبارت از اين دو كتاب مستطاب در نقل روايات مربوطه استفاده شده.

در اين مقام اشعار درر باري در مدح حضرت امام جواد عليه السلام به تقاضاي حقير سروده شده است كه مناسب ذكر آن است سراينده ي آن استاد عالي مقام حكيم الهي آيت الله مهدي الهي قمشه اي رضوان الله تعالي عليه است و اينجانب در تهران قريب سي سال محضر اين استاد عالي قدر را مغتنم شمرده از درس حكمت متعاليه و درس عرفان ايشان مستفيد و مستفيض مي شدم درود بي نهايت بر روان پاكش باد.



چون زد قلم قدرت نقش آيت اعظم را

مشتاق جمالش كرد حق جمله ي عالم را



بر مهر رخش بستند پيمان دل هشياران

روزي كه عجين كردند آب و گل آدم را



ساقي ز مي عشقش يك جام لبالب ريز

زآن تاك الست آور صهباي دمادم را



از باده لاهوتي بر اهل صفا بخشا

تا زنده ي جاويدان سازي دل محرم را





[ صفحه 326]





اي باد صبا بگشا آن طره پر خم را

آور خبر از زلفش كز دل ببرد غم را



دل هاي پريشان را در حلقه گيسويش

جمع آر و پريشان ساز آن طره ي پر خم را



لبيك زنان باز آي در كعبه ي ديدارش

زان چاه زنخدان نوش صد چشمه زمزم را



در باغ و چمن حرفي زان لاله خندان گو

تا سنبل و گل سازي خار الم و غم را



اي مطرب جان رازي زان شاه حجازي گو

تا شاهد كنعاني بندد زنوا دم را



زان طلعت سبحاني در عالم روحاني

بر عالم و آدم ريز الطاف دمادم را



(زان جلوه ي رباني زان مظهر يزداني

يك شعشعه اي بخشا جان هاي مكرم را)



از شاه تقي مدحي اي بلبل گلشن گو

تا باغ جنان سازي اين انجمن غم را



درياي سخاوت كيست سلطان جواد اي جان

ز آن بحر كرم دادند يك مشربه حاتم را



درياي گهرزايش چون موج برانگيزد

پر در و گهر سازد گنجينه ي عالم را



وصفيش جواد آمد وصفيش تقي كان شه

شد مظهر جود و مهر سلطان دو عالم را



شد حجت حق بر خلق از حكم ازل زان پيش

كز مهر و مه انگيزد چرخ اشهب و ادهم را





[ صفحه 327]





صد يوسف مصري را مشتاق جمالش بين

مدهوش جلال وي صد موسي و آدم را



در مكتب تعليمش ادريس فلك فر بين

بر مائده جودش صد عيسي مريم را



از مدرسه ي علمش درسي بفلاطون گو

وز ميكده ي جودش يك جام بده جم را



ز آن منطق حق بنيوش توحيد مسلم را

زان عقل نخست آموز برهان مسلم را



گردم زند از حكمت آن ناطقه رحمت

بر خاك فرود آرد نه چرخ معظم را



چون بارقه ي علم بر چرخ زند پرچم

با خاك كند يكسان صد يحيي اكثم را



در هم شكند قهرش هر قدرت و نيرو را

بر باد دهد عزمش هر عزم مصمم را



با كاخ فلك كم زن از لانه مرغان دم

اي بي خبر از اسرار در ظرف مكن يم را



چون دشمن ناپاكش اين شقشقه از وي ديد

گوئي كه مجسم ديد بر خويش جهنم را



شد باغ جهان صد حيف زان نوگل جان محروم

بشكست رقيب ازكين سروي خوش و خرم را



از فته عباسي در خيمه شماسي

نوشيد لب نوشش از جام جفا سم را



از معتصم اين بيداد بر خسرو ايمان رفت

كاش اين فلك كج رو كمتر كند استم را





[ صفحه 328]





صياد جفا بشكست پر بلبل عرشي را

بر روي خلايق بست باب الله اعظم را



زود از چمن عالم آن مرغ خوش الحان رفت

تنگ اين قفس تن بود آن روح مكرم را



يا رب به (الهي) بخش صهباي ولاي او

تا بر فلك افرازد از عشق تو پرچم را





[ صفحه 329]