بازگشت

بيان شهادت حضرت امام جواد


محدث قمي در كتاب منتهي الامال از علامه مجلسي در كتاب جلاءالعيون نقل كرده كه چون مردم با معتصم بيعت كردند متفقد احوال امام محمد تقي عليه السلام شد و به عبدالملك زيات كه والي مدينه بود نامه نوشت كه آن حضرت را با ام الفضل روانه بغداد كند چون حضرت داخل بغداد شد به ظاهر اعراز و اكرام نمود و تحفه ها براي آن حضرت و ام الفضل فرستاد.

پس شربت حماضي براي آن حضرت فرستاد و با غلام خود استناس نام و سر آن ظرف را مهر كرده بود چون شربت را به خدمت آن حضرت آورد گفت اين شربتي است كه خليفه براي خود ساخته و خود با جماعت مخصوصان خود تناول نموده و اين حصه را براي شما فرستاده است كه با برف سرد كنيد و تناول نمائيد و برف با خود آورده بود و براي حضرت شربت ساخت. حضرت فرمود كه باشد در وقت افطار تناول نمايم گفت برف آب مي شود و اين شربت را سرد كرده مي بايد تناول نمود و هر چند امام غريب مظلوم از آشاميدن امتناع نمود آن ملعون مبالغه را زياد كرد تا آنكه آن بزرگوار آن شربت زهرآلود را دانسته و ناكام نوشيد و دست از حيات كثيرالبركات خود كشيد.

و نيز در همين كتاب آمده كه شيخ عياشي روايت كرده از زرقام صديق و ملازم ابن ابي داود قاضي كه گفت روزي ابن داود از مجلس معتصم غمگين به خانه آمد و از سبب اندوه او سؤال كردم گفت امروز از جهت ابي جعفر محمد بن علي چندان بر من سخت گذشت كه آرزو كردم كاش بيست سال قبل از اين مرده بودم گفتم مگر چه شده؟



[ صفحه 369]



گفت در مجلس خليفه بوديم كه دزدي آوردند كه اقرار به دزدي خود كرده بود و خليفه خواست حد بر او جاري كند پس علماء و فقهاء را در مجلس خود جمع كرد و محمد بن علي را نيز حاضر كرد پس پرسيد از ما كه دست دزد را از كجا بايد قطع كرد؟

من گفتم بايد از بند دست قطع كرد و گفت به چه دليل گفتم به جهت آيه تيمم (فامسحوا بوجوهكم و ايديكم) چه آنكه خداوند در اين آيه دست را بر كف اطلاق فرموده و جمعي از اهل مجلس نيز با من موافقت كردند و بعضي ديگر از فقها گفتند بايد دست را از مرفق قطع كرد و آنها استدلال كردند به آيه وضوء و گفتند خداوند فرموده وايديكم الي المرافق پس دست تا مرفق است.

پس معتصم متوجه حضرت امام محمد تقي عليه السلام شده گفت شما چه مي گوئيد؟ فرمود حاضرين گفتند و تو شنيدي گفت مرا با گفته ايشان كاري نيست آنچه تو مي داني بگو حضرت فرمود مرا از اين سؤال معاف دار خليفه او را سوگند داد كه البته بايد بگوئي حضرت فرمود الحال كه مرا سوگند دادي پس مي گويم كه حاضرين تمام خطا كردند در مسئله بلكه حد دزد آن است كه چهار انگشت او را قطع كنند و كف او را بگذارند گفت به چه دليل؟ فرمود به جهت آنكه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده در سجود هفت موضع بايد به زمين برسد كه از جمله دو كف دست است پس هر گاه دست دزد از بند يا مرفق بريده شود كفي براي او نمي ماند كه در عبادت خدا را به آن سجده كند و مواضع سجده حق خدا است و كسي را بر آن حقي نيست كه قطع كند چنانچه حقتعالي فرموده: و ان المساجد لله.

معتصم كلام آن حضرت را پسنديد و امر كرد دست دزد را از همانجا كه حضرت جواد فرموده بود قطع كردند اين هنگام بر من حالتي گذشت كه گويا قيامت من بر پا شد و آرزو كردم كه كاش مرده بودم و چنين روزي را نمي ديدم زرقان گفت بعد از سه روز ديگر ابن ابي داود نزد خليفه رفت و در پنهاني با وي



[ صفحه 370]



گفت كه خيرخواهي خليفه بر من لازم است و امري كه چند روز قبل از اين واقع شد مناسب دولت خليفه نبود زيرا كه خليفه در مسئله اي كه براي او مشكل شده بود علماي عصر را طلبيد و در حضور وزراء و مستوفيان و امراء و لشكريان و ساير اكابر و اشراف از ايشان سؤال كرد و ايشان به نحوي جواب دادند پس در چنين مجلسي از كسي كه نصف اهل عالم او را امام و خليفه مي دانند و خليفه را غاصب حق او مي شمارند سؤال كرد و او بر خلاف جميع علماء فتوي داد و خليفه ترك گفته ي همه علماء كرده به گفته ي او عمل كرد اين خبر در ميان مردم منتشر شد و حجتي شد براي شيعيان و مواليان او. معتصم چون اين سخنان بشنيد رنگ شومش متغير شد و تنبهي براي او حاصل گرديد و گفت خدا تو را جزاي خير دهد كه مرا آگاه كردي براي امري كه غافل از آن بودم.

پس روز ديگر يكي از نويسندگان خود را طلبيد و امر كرد آن حضرت را به ضيافت خود دعوت نمايد و زهري در طعام آن جناب داخل نمايد آن بدبخت آن حضرت را به ضيافت طلبيد آن جناب عذر خواست و فرمود مي دانيد كه من به مجلس شما حاضر نمي شوم آن ملعون مبالغه كرد كه غرض اطعام شما است و متبرك شدن خانه ما به مقدم شريف شما و هم يكي از وزراء خليفه آرزوي ملاقات شما را دارد و مي خواهد كه به صحبت شما مشرف شود پس چندان مبالغه كرد تا آن امام مظلوم به خانه او تشريف برد چون طعام آوردند و حضرت تناول فرمود اثر زهري در گلوي خود يافت و برخواست و اسب خود را طلبيد كه سوار شود صاحب خانه بر سر راه آمد و تكليف ماندن كرد حضرت فرمود آنچه تو با من نمودي اگر در خانه تو نباشم از براي تو بهتر خواهد بود و به زودي سوار شد و به منزل خود مراجعه كرد چون به منزل رسيد اثر زهر قاتل در بدن شريفش ظاهر شد و در تمام آن روز و شب رنجور و نالان بود تا آنكه طاير روح مقدسش به بال شهادت به درجات عاليه بهشت سرمد و لقاءالله پرواز كرد



[ صفحه 371]



صلوات الله عليه.

پس از شهادت آن حضرت جنازه آن بزرگوار را بعد از غسل دادن و كفن نمودن آوردند در مقابر قريش در پشت سر جد بزرگوارش امام موسي كاظم عليه السلام دفن نمودند و به حسب ظاهر واثق بالله بر آن حضرت نماز خواند و لكن در واقع حضرت امام علي النقي عليه السلام از مدينه بطي الارض آمد و متصدي تغسيل و تكفين و نماز و تدفين پدر بزرگوارش شد صلوات الله عليهما ازلا و ابدا و سرمدا.

و نيز در منتهي الامال از كتاب بصائر الدرجات روايت كرده از مردي كه هميشه با حضرت امام محمد تقي عليه السلام بود گفت در آن وقتي كه حضرت در بغداد بود روزي در خدمت حضرت امام علي النقي عليه السلام در مدينه نشسته بوديم و آن حضرت كودك بود و لوحي در پيش داشت مي خواند ناگاه تغيير در حال آن حضرت ظاهر شد پس برخواست و داخل خانه شد ناگاه صداي شيون شنيديم كه از آن خانه بلند شد پس از ساعتي حضرت بيرون آمد از سبب آن احوال پرسيديم فرمود كه در اين ساعت پدر بزرگوارم وفات فرمود گفتم از كجا معلوم شما شد؟

فرمود كه از اجلال و تعظيم حقتعالي مرا حالتي عارض شد كه پيش از اين در خود چنين حالتي نمي يافتم از اين حالت دانستم كه پدرم وفات كرده است و مقام امامت به من منتقل شده است پس از مدتي خبر رسيد كه حضرت در همان ساعت به رحمت الهي واصل شده بود.

در تاريخ وفات حضرت جواد عليه السلام اختلاف است اشهر آن است كه در آخر ذي قعده سال دويست و بيستم هجري شهيد شد و بعضي ششم ذي حجه گفته اند و مسعودي وفات آن حضرت را در پنجم ذي حجه سال دويست و نوزده هجري ذكر نموده و در وقت وفات از سن شريف آن حضرت بيست و پنج سال و چند ماهي گذشته بود.



[ صفحه 372]



قال العلامه الكمپاني رضوان الله تعالي عليه في مصيبته عليه السلام



والعروةالوثقي التي لاتنفصم

تقطعت ظلما بسم المعتصم



قضي شهيدا و هو في شبابه

دس اليه السم في شرابه



قضي شهيدا و بكاه الجود

كانه بنفسه يجود



تعسا و بوسا لابنة المامون

من غدرها لحقدها المكنون