بازگشت

شهادت امام


مرگ مأمون خليفه حيله گر عباسي در سال 218 هجري فرارسيد.

پس از او برادرش «معتصم» جاي او را گرفت. معتصم زيركي و كياست مأمون را نداشت. او در سال 220 هجري قمري، امام جواد عليه السلام را از مدينه به بغداد آورد تا از نزديك مراقب او باشد. ضمنا توطئه هاي گوناگوني ترتيب داد تا به خيال خام خود، امام را نزد مردم رسوا سازد. از جمله ي اين توطئه ها، شركت دادن امام در مجالس بحثهاي سنگين فقهي و علمي بود. اما بر خلاف خواست ظالمان، هميشه پيروزي با آن امام همام بود و نور الهي در چنان مجالسي بيش از پيش فروزان و آشكار مي شد. يكي از اين مجالس كه شهرتي فراوان يافته و در بسياري از كتابها نقل شده، مجلس قطع دست دزد است.

«ابن ابي دواد» در زمان معتصم، قاضي القضات بغداد بود. او در زمان چهار خليفه ي عباسي، يعني مأمون، معتصم، واثق و متوكل بر مسند قضاوت تكيه زده و سرنوشت مردم را تعيين مي كرد. وي مردي فاسد و هرزه به شمار مي رفت.

«زرقان» كه با ابن ابي دواد دوستي و صميميت داشت، مي گويد: "يك روز ابن ابي دواد از مجلس معتصم بازگشت در حالي كه غمگين بود. علت را جويا شدم. پاسخ داد:



[ صفحه 287]



امروز واقعه اي برايم روي داد كه آرزو كردم اي كاش بيست سال پيش مرده بودم و اين بلا بر سرم نمي آمد!

پرسيد: چرا؟

گفت: "به خاطر آنچه از ابوجعفر - امام جواد عليه السلام - در مجلس معتصم بر سرم آمد!

سؤال كردم: جريان چيست؟

جواب داد: شخصي به سرقت اعتراف كرد و از خليفه معتصم خواست با اجراي حد الهي او را پاك سازد. خليفه همه ي فقيهان و علماء را گرد آورد و محمد بن علي امام جواد عليه السلام را نيز فراخواند و از ما پرسيد: دست دزد از كجا بايد قطع شود؟

من گفتم: از مچ دست.

پرسيد: دليل آن چيست؟

جواب دادم: چون خداوند در قرآن در آيه ي تيمم مي فرمايد: صورت و دستهايتان را مسح كنيد. [1] .

منظور خداوند از دست در اين آيه، تا مچ دست است.

گروهي از فقيهان در اين مطلب با من موافق بودند و مي گفتند دست دزد بايد از مچ قطع شود. ولي گروهي ديگر مي گفتند لازم است دست دزد از آرنج قطع گردد و چون معتصم از آنان دليل خواست، پاسخ دادند: خداوند در آيه ي وضو مي فرمود: صورتها و دستهايتان را تا آرنج بشوييد. [2] بنابراين منظور خداوند از دست، تا آرنج است.

آنگاه معتصم به محمد بن علي امام جواد عليه السلام رو كرد و پرسيد: نظر شما در اين مورد چيست؟

فرمود: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار.

معتصم اصرار كرد و قسم داد كه حضرت بايد نظرش را بگويد.



[ صفحه 288]



امام عليه السلام فرمود: چون قسم دادي نظرم را مي گويم. اينها در اشتباه هستند. زيرا فقط 4 انگشت دزد بايد قطع شود و بقيه ي دست باقي بماند.

خليفه پرسيد: به چه دليل؟

فرمود: زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: سجده براي خداوند با هفت عضو بدن تحقق مي پذيرد. صورت (پيشاني)، دو كف دست، دو سر زانو، دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستي براي او نمي ماند تا سجده ي نماز را به جا آورد. و نيز خداوند متعال مي فرمايد: هفت عضوي كه سجده بر آنها انجام مي گيرد، از آن خداست. پس با خدا هيچ كس را نخوانيد و عبادت نكنيد. [3] .

بنابراين آنچه براي خداست، نبايد قطع شود.

خليفه ي عباسي جواب محمد بن علي - امام جواد عليه السلام - را پسنديد و دستور داد انگشتان دزد را قطع كردند. بدين ترتيب من در ميان حاضران بي آبرو شدم به طوري كه همانجا از شرمساري و اندوه آرزوي مرگ كردم. [4] .

چند روز بعد از اين حادثه، ابن ابي دواد از حسد و كينه توزي نزد معتصم رفت و گفت: به جهت خيرخواهي به شما تذكر مي دهم كه جريان چند روز قبل به صلاح حكومت شما نبود. زيرا در حضور همه ي دانشمندان و مقامات عالي رتبه ي مملكت، فتواي ابوجعفر امام جواد عليه السلام يعني كسي كه نيمي از مسلمانان او را خليفه و شما را غاصب حق او مي دانند، بر فتواي ديگران ترجيح دادي. اين خبر در ميان مردم منتشر شده و خود برهان و دليلي بر حقانيت او نزد شيعيان شده است.

معتصم كه پيش از اين نيز چند بار در صدد قتل امام جواد برآمده بود، و مايه ي هر نوع دشمني با آن بزرگوار را در خود داشت، از سخنان قاضي القضات بيشتر تحريك شد و نقشه ي قتل امام را كشيد.

روزي خليفه عده اي از وزيران را نزد خود فراخواند و به آنها گفت: لازم است كه شما شهادت دروغ در حق ابوجعفر امام جواد عليه السلام بدهيد و كتبا به



[ صفحه 289]



من بنويسيد كه او مي خواهد عليه من خروج كند و حكومت را از بني عباس پس بگيرد.

وزيران همگي موافقت خود را اعلام كردند و نامه اي در اين مورد نوشتند و به معتصم دادند.

پس از آن، خليفه، امام جواد عليه السلام را نزد خود فراخواند و در حالي كه خود را خشمگين نشان مي داد، فرياد زد: چرا مي خواهي عليه من قيام كني؟

حضرت فرمود: به خدا قسم چنين فكري به مغز من خطور نكرده است.

خليفه گفت: افراد بسياري در اين مورد عليه شما شهادت مي دهند و من هم اكنون همه ي آنها را فرا مي خوانم تا نزد شما شهادت بدهند و دلايل خود را ارائه كنند.

به دستور خليفه، وزيران در مجلس حاضر شدند و گفتند: - ابوجعفر امام جواد - قصد قيام عليه حكومت دارد و در اين مورد نامه هايي به غلامان و طرفداران خود نوشته است و ما چند تا از اين نامه ها را از غلامان او كشف كرده ايم و به چنگ آورده ايم.

و سپس نامه ها را به خليفه دادند.

امام كه در ايوان نشسته بود دستها را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا، اگر اين افراد بر من دروغ مي بندند، ايشان را عقوبت كن.

در اين موقع زمين شروع به لرزيدن كرد. لرزش زمين به قدري شديد بود كه هر كس از جاي خود بر مي خاست، بلافاصله به زمين مي افتاد. معتصم كه سخت مضطرب و هراسناك شده بود با تضرع گفت: اي پسر رسول خدا، من از گفته ي خود پشيمان شدم و توبه كردم؛ دعا كن خداوند اين زلزله را ساكت كند.

امام دعا كرد و زمين از لرزش باز ايستاد. [5] .

اما سرانجام معتصم منظور پليد خود را عملي ساخت و آن امام همام را در آخر ماه ذيقعده ي سال 220 هجري مسموم ساخته و به شهادت رساند.



[ صفحه 290]



پيكر پاك جواد عليه السلام را در كنار قبر جد گرامي اش امام كاظم عليه السلام، در گورستان قريش در بغداد به خاك سپردند. [6] درود و سلام خداوند بر او و اجداد پاكش باد. مزار اين دو بزرگوار هم اكنون به «كاظمين» مشهور است و از ديرباز زيارتگاه مسلمانان بوده است.



[ صفحه 291]




پاورقي

[1] قرآن كريم، سوره ي مائده، آيه 5.

[2] مدرك بالا.

[3] قرآن كريم، سوره ي جن، آيه 18.

[4] عياشي، التفسير، ج 1، ص 319.

[5] شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ص 953.

[6] شيخ مفيد، ارشاد، ص 307.