بازگشت

تا امام جواد بزرگ شود به چه كسي رجوع كنيم


در عيون معجزات آمده: هنگامي كه امام رضا عليه السلام فوت شد، امام جواد عليه السلام هفت سال داشت. درباره ي امامت، در بغداد و شهرهاي ديگر اختلاف نظر به وجود آمد و شيعيان در حال حيرت و سرگرداني به سر مي بردند.

ريان بن صلت، صفوان بن يحيي، محمد بن حكيم، عبدالرحمن بن حجاج و يونس بن عبدالرحمن و عده اي از بزرگان شيعه در خانه عبدالرحمن بن حجاج جمع شدند و بر مصيبت و شهادت امام رضا عليه السلام گريه كردند.

در همين هنگام يونس بن عبدالرحمن شروع به سخن گفتن كرد و گفت: گريه را كنار بگذاريد و بگوييد كه حالا به چه كسي رجوع كنيم، و تا زماني كه محمد بن علي الرضا عليه السلام در سن كودكي است، مسائل شرعي و ديني خود را از چه كسي بپرسيم؟

ريان بن صلت چون اين سخن را از يونس شنيد برخاست و دست خود را به گلوي يونس گذاشت و به سر و صورت او زد و گفت: تو اظهار ايمان مي كني؟ در حالي كه هنوز در شك و ترديد به سر مي بي، اگر محمد بن علي عليه السلام از جانب خدا داراي مقام امامت باشد، ولو روز اول تولدش باشد، به منزله ي دانشمند و عالم بزرگ و بالاتر از آن خواهد بود. در غير اين صورت اگر هزار سال هم از عمر او گذشته باشد، فردي عادي است. مسئله سن و سال مطرح نيست.

بزرگان شيعه كه در آن مجلس بودند، يونس را سرزنش كردند. و اين واقعه در ايام



[ صفحه 529]



حج بود.

سپس هشتاد نفر از علماي شيعه ي بغداد و شهرستانهاي ديگر به منظور رفتن به مدينه و ملاقات امام جواد عليه السلام عازم مكه شدند. پس در سفر حج به مدينه رفتند و در خانه ي امام صادق عليه السلام كه خالي بود، گرد آمدند. در اين حال عبدالله بن موسي كه ادعاي امامت داشت، وارد مجلس شد و جارچي او ندا داد: اين فرزند پيامبر است. هر كس مسئله اي دارد، از او بپرسد.

پس سخن گوي اهل مجلس كه چند مسئله آماده كرده بود، از عبدالله پرسيد. همه متوجه شدند كه پاسخهاي عبدالله پاسخي نيست كه آنان را قانع كند. پس همه آنان پريشان و ناراحت شدند. حتي بعضي تصميم گرفتند كه به بغداد برگردند.

ناگهان درب گشوده شد و غلام حضرت جواد عليه السلام به نام «موفق» گفت: اين ابوجعفر، امام جواد است. حضرت وارد شد. همه به پا خاستند و وجود مقدسش را استقبال و احترام كردند. پس از وارد شدن حضرت، مجلس در حال سكوت مطلق بود و كسي حرف نمي زد، تنها آن كسي كه آماده پرسش سؤال مسايل خود بود، برخاست و مسائل خويش را مطرح كرد و امام پاسخ مي فرمود تا اينكه مسايل به پايان رسيد. همه از جوابهاي امام عليه السلام شادمان و خوشحال شدند و آن جناب را دعا كردند و به مدح و ثناي آن بزرگوار پرداختند.

عرض كردند: آقا! عمويت عبدالله بن موسي چنين فتوي داد: حضرت فرمود: «لا اله الا الله» اي عمو! در نزد خدا، بزرگ و سخت است كه در روز قيامت در محضر او بايستي و به تو بگويد: چرا چيزي را كه نمي دانستي، بر بندگانم فتوي دادي؟! در حالي كه در ميان امت دانشمندتر از تو وجود داشت.

سپس ميهمانان با آگاهي و خوشحالي كامل به وطن خود بازگشتند. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 50، ص 99.