بازگشت

مدايح و مراثي




امام المهدي يا جوادالائمه

ولي خدا يا جواد الائمه



سپهر كرم، ابر رحمت يم جود

محيط سخا، يا جوادالائمه



چه گويم به وصفت كه فرموده آن را

به قرآن خدا، يا جوادالائمه



به كشتي ايمان در امواج طوفان

توئي ناخدا، يا جوادالائمه



چه در هفت گردون چه در هشت جنت

توئي مقتدا، يا جوادالائمه



سماواتيان راست مدح تو، بر لب

به صبح و مسا، يا جوادالائمه



بود نقش خاك ره كاظمينت

رخ اولياء، يا جواد الائمه



زشاهيست عارم كه در آستانت

گدايم گدا، يا جوادالائمه



بود بي ولاي تو طاعات عالم

سراسر هبا، يا جواد الائمه



اگر بود واقف زعلمي كه داده

تو را كبريا، يا جوادالائمه



نه بگشودي اندر برت پور اكثم

لب خويش را، يا جوادالائمه



گرم سر جدا گردد از تن، نگردد

دل از تو جدا، يا جوادالائمه



به غير از خدا هر كه گويد ثنايت

بود نارسا يا جوادالائمه



خدا داد پاسخ به هر بينوا كو

تو را زد صدا، يا جوادالائمه



به بازار محشر ولاي تو آدم

به روز جزا، يا جوادالائمه



ثناي تو گويم عصا از تو جويم

به هر دو سرا، يا جوادالائمه



رهايي به مهر تو خواهم كه گشتم

اسير هوا، يا جواد الائمه



خوش آن ملتجي را كه در آستانت

كند التجاء، يا جوادالائمه



جوادي، جوادي، گدايم گدايم

عطا كن، عطا يا جوادالائمه



بخوان جانب كاظمينم وزآنجا

ببر كربلا، يا جوادالائمه



بمانم، بميرم سپس زنده گردم

به مهر شما، يا جوادالائمه



به جان پيمبر به زهراي اطهر

به بابت رضا يا جوادالائمه



مرا تا ابد از صف دوستانت

مگردان جدا، يا جوادالائمه



تهي دستم و هستيم هست، تنها

گناه و رجا، يا جوادالائمه



قدم گشته خم، پا فرو مانده در گل

زبار خطا، يا جوادالائمه



نخل ميثم مجموعه اشعار حاج غلامرضا سازگار ص 338، 337



كوبم در سراي جوادالائمه را

تا بشنوم صداي جوادالائمه را



سربر نگيرم از دولتسراي او

بس ديده ام سخاي جوادالائمه را



دلداده ام به زاده آزاده رضا

دارم به سر هواي جوادالائمه را



تا زنده ام به دولت حب علي و آل

دارم به لب ثناي جوادالائمه را



حاشا اگر به قيمت هستي دهم زكف

سرمايه ولاي جواد الائمه را



نشناخت آنكسي كه مقام ولايتش

نشناخته خداي جوادالائمه را



ماه رجب كه كرده مصفا جهان حسن

دارد بخود صفاي جوادالائمه را



گاه طلوع صبح دم زين مه آفتاب

بوسيده خاك پاي جوادالائمه را



روزيكه نيست غير عمل دستگير خلق

دل بسته ام عطاي جوادالائمه را



دارم (اميد) اينكه ز اخلاص بندگي

حاصل كنم رضاي جوادالائمه را



محمد موحديان ص 167، 166 گلهاي شادي



عالم غرق ضيا شد

روشن چشم رضا شد



شد متولد جوادالائمه

فروزنده ماه بني فاطمه



گاه سرور اهل ولا شد

فرخنده عيد ابن الرضا شد



تابيده مهر عصمت

از سپهر ولايت



آمد نهمين حجت كردگار

نور خدا شد در جهان آشكار



گاه سرور اهل ولا شد

فرخنده عيد ابن الرضا شد



مدينه غرق نور است

سرتابپا سرور است



گاه سرور اهل ولا شد

فرخنده عيد ابن الرضا شد



محمد موحديان ص 179 گلهاي شادي



اي دل گرت مطالب و خواهي اگر مراد

روكن بسوي درگه سلطان دين جواد



آئينه جمال و كمالات احمدي

سلطان عيسوي نفس و موسوي نژاد



مهر سپهر مجد و كرامت، محيط جود

قطب وجود و حجت معبود بر عباد



برسر گرفت تاج كرامت، امين وحي

بر آستانه اش چو سربندگي نهاد



در بارگاه حضرت او خازن بهشت

از باغ خلد و روضه رضوان دري گشاد



خرم كسي كه رفت در آن باغ مينويي

شادان هر آن كسي كه بر اين درگه ايستاد



نور مجرد است و تجلي نور حق

در كسوت عناصر و در صورت مواد



ما را زتيه وادي حيرت نجات بخش

اي صاحب كرامت و اي مظهر رشاد



افتادگان ورطه ي غم را بگير دست

يا صاحب الولاية، يا شابع العباد



از دود آه من شود آيينه سپهر

تاريك چون زغربتش آيد مرا بياد



اي كاش كاندمي كه همي سوخت از عطش

خشكيده آب دجله چو آتش وزيد باد



شد پاره پاره اش دل و ناليد از ستم

لعنت بر آن، كه زهر خورانيدش از عناد



آخر عزيز فاطمه از كيد ام فضل

جانش زتن برآمد و صد آهش از نهاد



زان رواست كلك آيتي اي خواجه روح بخش

كاب حيات خضر نهان است در سواد



ديوان آيت الله آقاي حاج شيخ محمد حسين آيتي بيرجندي ص 34، 33



اين جواد است آنكه محبوب خداست

لطف عامش دستگير ماسوي است



اين تقي مهر سپهر ارتضاست

نور چشم فاطمه ابن الرضا است



اي بسا شبها كه ذكر خواب او

گفت با ياد مصيبتهاي او



«كان دو را از خاك بيرون مي كشم

هر دو را در آتش و خون مي كشم»



«آن دو را با شعله همبستر كنم

هر دو را سوزانده خاكستر كنم»



«پس به دريا ميدهم آن خاك را

تا كنم شاد اين دل غمناك را»



آخر اينها مادرم را خسته اند

در سقيفه تا به هم پيوسته اند



حق آن مولي ز اينان غصب شد

سامري برجاي هارون نصب شد



مادرم زين هر دو ناخشنود بود

ترك هستي گفت اما زود بود



شفق مشهدي - سفينه عشق ص 201 و 200



يگانه گوهر درياي دانش و حكمت

بحار جود عطايا و كعبه آمال



بخلق و خوي محمد به علم و فضل علي

حسن به حلم و حسيني و راست خوي و خصال



جواد در كف او سيم و زر و بسي بي قدر

جلال را بمثل مظهري ز رب تعال



امام مفترض الطاعة جانشين رضا

خداي را بپرستش يكي گزيده مثال



همين بس است فضيلت كه در حداثت سن

شكست خصم بدانديش راز حسن مقال



مگر نبود كه يحيي بن اكثم از ره علم

گشود در بر او بابها زروي سؤال



تمام حل قضايا نمود بي توفير

از او نماند دگر بهر خصم راه مجال



چنان به حل كلام او زمدعي پرداخت

كه عجز خصم مدلل شدش ز استدلال



نه اوست وارث علم محمد محمود؟!

نه اوست هادي دين و مسلم از افضال؟!



هرآنكه پيرو او شد گرفت راه نجات

رسيد تابع او بر سعادت و اقبال



جواد را زخدا جاه و مرتبت باقي

به قبه اش نگر و آن همه جلال و جمال



سحاب فيض زيارت تو را چه گشت نصيب

سپاس و شكر كن از فضل حق در آن احوال



مرحوم ابوالقاسم سحاب در سرور الفؤاد ص 114



خورده ام از چشمه ي حيوان او

زنده ام از باده ناب تقي



انبيا مشتاق آن حسن و جمال

اوليا مفتون از اصحاب تقي



سر مكنون ولايت ظاهر است

از دل مرآت احباب تقي



حجت الله آيت كبراي حق

آمده پيدا از عثاب تقي



كشتي عشاق در درياي عشق

بس فرو رفته به گرداب تقي



كوثرنامه ابوالقاسم راز شيرازي.



سرو سهي شد خجل از قد و بالاي خويش

سايه «ابن الرضا» چون به زمين اوفتاد



زمزمه جويبار، چون غزل عشق اوست

ميرود از آن سرود، خاطره غم زياد



بوي بهشت آمد و نغمه شادي به باغ

آن گل بي خار چون، پاي به گيتي نهاد



شوخي نرگس ببين خم شده، روي زمين

تا كه مگر پا نهد بر سرو رويش «جواد»



مادر او «خيزران» از پدري چون رضا

عاشر ماه رجب، اين پسر پاك زاد



معدن احسان و جود آيت حسن و جمال

چشمه مهر و صفا، خيمه ي دين را عماد



ياور دين خدا، سرور خوبان «تقي»

دوست هر متقي دشمن كفر و عناد



مجمر پرآتش و، عود و سپند آوريد

ذكر مكرر كنيد: «چهار قل و وان يكاد»



از اثر معجزش، خاك طلا مي شود

نقره كند برگ را، آن شه نيكونهاد



كس نتواند دهد، شرح كمالات او

گرهمه دريا شود، بهر نوشتن مداد



مقدم شهزاده را خدمت سلطان طوس

عرض نمايد (حسان) تهنيت و شاد باد.



ديوان حاج حبيب چاپچيان (حسان) اي اشكها بريزيد ص 354، 353.



داد عاقبت عداوت بي حد تو را فريب

كشتي مرا بحيله و تزوير اي رقيب



نبود جفا و جور زبيگانگان عجب

اي آشنا جفاي تو باشد بسي عجيب



من بي گنه شهيد ز زهر جفا شدم

اي واي بر تو نزد پيغمبر صف حسيب



اندر وطن صبا به عزيزان من بگو

مسموم كنج حجره فتادم من غريب



اي يار بي وفا جگرم سوخت از عطش

ناكشته كس بدهر بدين ماجرا حبيب



بر من چنانكه رحم نكردي تو را به دهر

درديكه بي علاج بود حق كند نصيب



ديوان تابع ص 30.