بازگشت

ره آورد اين شيوه در تحكيم پايه هاي حكومت مأمون چه بود؟


برخي از مورخين خواسته اند چنين تحليل كنند كه موضوع شيعه بودن مأمون ريشه در دوران طفوليت وي دارد مربي وي فردي شيعه مذهب بوده است.

ليكن خود مأمون نظر ديگري دارد كه در خور توجه و يكي از ژرفترين مناظر عبرت هست.

بنابه نقل راويان، مأمون خطاب به گروهي از اطرافيانش گفت: آيا مي دانيد كه چه كسي تشيع را به من آموخت؟

همگي گفتند: نه به خدا قسم نمي دانيم.

گفت: آن را هارون الرشيد به من آموخت.

گفته شد: چگونه چنين بود، حال آنكه او افراد اين خاندان (اهل بيت) را مي كشت؟

گفت: او آن ها را به خاطر حكومتش مي كشت و مي دانيد كه حكومت و قدرت بي پدر و مادر است. من يك سال با او به حج رفتم وقتي وارد مدينه شد به پرده دارانش گفت: هيچكس از فرزندان مهاجرين و انصار و بني هاشم و ديگر قبايل قريش از اهالي مكه و مدينه بر من وارد نشود، مگر آنكه نام و نشان و نسبش را بر شمارد بطوري كه هر كس مي خواست بر او وارد شود بايد مي گفت: من فلان بن فلان... و تا اينكه به جدش از بني هاشم يا قريش و غيره مي رسيد و وارد مي شد و هارون الرشيد بسته به منزلت نسبش و هجرت پدرانش از دويست تا پنج هزار دينار به او بخشش مي كرد، و روزي كه من ايستاده بودم فضل بن ربيع وارد شد و گفت: اي اميرالمؤمنين بر در، كسي است كه مدعي است موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام مي باشد. و در حاليكه ما و امين و مؤتمن و ديگر سران در حضورش (هارون الرشيد) ايستاده بوديم بر ما وارد شد، هارون الرشيد به ما گفت: مراقب خودتان باشيد. سپس به راهنما گفت كه اجازه ورودش دهيد و بگوييد كه تنها در محضر من از مركبش پياده شود در حاليكه به همان وضع ايستاده بوديم مردي سالخورده كه عبادت فرسوده اش كرده و تنها پوستي بر استخوانش ‍ گذارده بود و پيشاني و بيني اش نشان سجود برخود داشت وارد شد و همينكه رشيد را ديد مي خواست خود را از الاغي كه سوارش بود فرود آورد كه رشيد فرياد زد نه به خدا سوگند كه تنها در محضر من بايد (پياده) شوي و پرده دار مانع از پايين آمدنش شد. ما همه با احترام عميقي به او نگاه مي كرديم و سران به او خيره شده بودند. وقتي به آن جا رسيد رشيد برخاست و او را تا انتهاي بارگاه استقبال كرد و سر و صورتش را بوسيد و دستش را گرفت و به صدر مجلس برد و در كنارش نسشت با او به گفتگو پرداخت و خوشامدش گفت و از احوالش مي پرسيد و هنگاميكه رشيد با برخاستن او برخاست و وداعش گفت روبه من و امين و مؤتمن كرد و گفت: اي عبدلله و اي محمد و اي ابراهيم عمو و سرور خود را همراهي كنيد و در سوار شدن (بر الاغ) كمكش كنيد [1] .

در نقلي ديگر چنين آمده كه مأمون كه از شيوه برخورد پدرش با هفتمين مهر سپهر سروري شگفت زده شده بود با جرئت و گستاخي خاص خودش از هارون الرشيد پرسيد كه اين كي بود كه با او چنين برخورد كردي و از تعبير پدر و مادرم فدايت باد استفاده كردي؟

هارون جواب داد او صاحب حق است.

پرسيدم: اگر اين را مي داني چرا حقش را نمي دهي.

جواب داد پسرم: «الملك عقيم» حكومت نازا است و به خدا سوگند اگر تو نيز بر سر آن با من درآويزي چشمانت را درخواهم آورد [2] .

اين موضوع مهم ريشه در عدم تقواي سياسي هارون الرشيد و مأمون دارد كه حب جاه و رياست طلبي آنان را به اعمال هولناكي چون اقدام به قتل امام معصوم وادار مي سازد.

2 - وادار ساختن امام رضا عليه السلام به پذيرش ولايت عهدي تحميلي با اهداف ذيل:

الف) خلع برادرش مؤتمن از ولايت عهدي حذف رقيب به دست رقيب ديگر و نيز گرفتن اعتراف از علويين به مشروعيت خلافت.

ب) دامن زدن به كينه ي ديرينه ي عباسيان بر عليه بني هاشم بويژه تهييج آنان بر عليه هشتمين مهر سپهر سروري سلطان دين رضا عليه السلام.

ج) ايمن شدن از جنبشها و شورشهاي مردمي بويژه حركات انقلابي و قدرتمند علويان و جلب محبت اقوام ضد عباسيين و ارضاي افكار عمومي شيعيان.

د) محاصره و زير نظر گرفتن رفت و آمد امام و ايجاد فاصله ميان آن حضرت و پايگاههاي گسترده مردمي و گرفتن اعتراف ضمني از امام به مشروعيت تصرفاتش.

ه) ايجاد شك و ترديد در دل مردم نسبت به آن حضرت: كه معناي عدم پذيرش و خواسته هاي خليفه چيست و پذيرش ولايت عهدي چه مفهومي دارد؟

و)آلوده كردن امام به زرق و برق دنيوي و به قول شيطاني خودش آوردن امام از عرش به فرش.

ز) بيم دادن عباسيان و تنبيه آنان.

مأمون در عصر حضرت رضا عليه السلام راجع به برخي از اهدافش سخت كامياب گرديد، چرا كه در مدت آن دو سالي كه حضرت رضا عليه السلام به عنوان ولي عهد زندگي كرده از قيام علويان يا حركت مردمي بر عليه مأمون صحبتي به ميان نيامده و بطور قاطع احترام حضرت رضا عليه السلام در پيشگيري از امور مذكور تأثير بسيار بسزائي داشته است.

مأمون با ذكاوت و جامعه شناسي ويژه ي خويش از هر فرصتي جهت اقدامات عوام فريبانه و اغواي توده ي دهن بين جامعه به خوبي استفاده ميكرد كه از جمله مي توان به موارد زير اشاره كرد:

1 - سكه زدن بر سيم و زر به نام حضرت رضا عليه السلام كه حيله و فريبي كارآمد و مؤثر درعوام مردم بود و بكارگيري عنصر سحرآميز تبليغات گسترده دستگاه خلافت تأثير آنرا بس خطير مي ساخت.

2 - تزويج دخترش ام حبيبه به حضرت رضا عليه السلام و...

البته امام رضا عليه السلام كاملا متوجه نيات شوم ايشان بود كه نمونه هاي تاريخي ذيل مؤيد اين مدعاست.

الف) از هروي نقل شده كه: به خدا سوگند كه رضا عليه السلام از ميل و رغبت اين امر را نپذيرفت، او را به كوفه بردند و از آنجا از راه بصره به مرو رفت [3] .

ب) در تأييد همين قول هروي از مأمون نقل شده كه وقتي خلافت را به امام عليه السلام عرضه كرد و آن حضرت نپذيرفت - چون به مكر و نيت شوم مأمون وقوف كامل داشت و به اين موضوع قطع داشت كه ولايت عهدي را عرضه داشت آنرا نپذيرفت در آن زمان مأمون به حضرت رضا عليه السلام گفت: تو مرا به كاري واميداري كه خوشايندم نيست، همانا كه از سطوت من ايمني، پس به خدا سوگند ياد مي كنم كه اگر ولايت عهدي را قبول نكني تو را به آن مجبور مي كنم و اگر نپذيرفتي گردنت را ميزنم [4] .

ج) نكته جالب اينكه امام به نحوي صريح يكي از اهدافش را به خود مامون بازگو مي كند - كه او را متنبه سازد و بفهماند امام متوجه اهداف شيطاني وي مي باشد - «آيا مي خواهي مردم بگويند: كه علي بن موسي در دنيا پرهيزكار نيست، بلكه دنيا از او پرهيز ميكند، آيا نمي بينيد كه چگونه ولايت عهدي را از سرآز به دنيا و طمع به خلافت پذيرفت؟!! [5] .

د) وقتي امام به پذيرش ولايت عهدي مجبور شد فرمود:

من اين كار را مي پذيرم به اين شرط كه هيچكس را ستمي ندهم و كسي را بيكار نكنم و رسم و سنتي را نشكنم، فقط دورادور ناظر بر امور باشم، مأمون نيز با اين نظر موافقت كرد. [6] .

امام با اين اقدام درعمل محيط تبعيدي كه مأمون در صدد ايجاد آن بود به محل نشر و ترويج مباني متقن كلامي شيعه اثني عشري و تجلي مظاهر دلربائي از عمل خدادادي امامت در پايتخت عباسي گرديد.

امام نه تنها در هيچ كاري از شئون حكومت عباسي دخالت نكرد و مسئوليت آنرا به عهده نگرفت، بلكه با حضور رسمي در مجالس و ملاقات هيئتهاي رسمي ميهمان و مناظره هاي علمي با دانشمندان دربار و پايتخت گامي بلند در جاافتادگي بيش از پيش معارف و فضايل اهل بيت و آشنايي اهل نظر با آن فرهنگ والا برداشتند، چرا كه: عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد.

3 - تغيير شعار و درفش عباسيان به رنگ سبز

مأمون براي تبديل خلافت به سلطنت موروثي و پادشاهي با يك حركت بسيار عوام فريب ابتدا شعار و درفش عباسيان را كه سياه بود به رنگ سبز با عنوان تبليغاتي لباس علي عليه السلام و فرزندانش تغيير داد.

در حاليكه در كتاب «الوزراء و الكتاب» جهشياري چنين آمده كه: لباس ‍ سبزي كه مأمون طي نخستين دوره ي خلافتش برگزيده متعلق به علويان نبود لباس پادشاهان فارس و زردشتيهاي آن نواحي بوده، و لباس علويان به رنگ سفيد بود و عباسيان سياه مي پوشيدند و ادامه مي دهد كه: وقتي مأمون با وزراء و نزديكانش به مشورت پرداخت نعيم بن حازم كه از مشاوران مورد اعتمادش بود به وي گفت: تو مي خواهي كه قدرت را از بني عباس بگيري و به خاندان علي دهي و پس از آن، عليه ايشان نقشه چيني و خلافت را به صورت پادشاهي درآوري و اگر چنين قصدي نداشتي از رنگ لباس علي و فرزندانش كه سفيد است عدول نمي كردي و رنگ سبز را كه متعلق به كسري و زردشتيان است انتخاب نمي كردي: و مي افزايد. كه عبيديها در مصر رنگ سفيد را به عنوان شعار خود برگزيدند و اگر رنگ اصالت علوي داشت مطمئنا انقلابيون آن را برمي گزيدند كه در تاريخ چنين چيزي گفته نشده است، ولي آنچه كه اتفاق افتاده است اين بود كه در جريان درگيريهاي امين و مأمون ابن طباطبا قيام كرد و پوشش سفيد را شعار خود قرار داد همچنانكه علي بن محمد بن جعفر بن محمد در بصره نيز سر به شورش ‍ داشت و غلبه پيدا كرد و سفيد پوشيد و به همين ترتيب ديگر انقلابيون علوي نيز رنگ سفيد را شعار خود قرار دادند و جز اينها كه در اين باره آورده، تحقيق آن براي ما چندان لزومي ندارد [7] .

لكن واقعيت مسلم تاريخي است كه دستگاه حكومتي مأمون با تبليغات دروغين و سرشار از تزوير پيرامون تبديل رنگ درفش لباس عباسيان به نحوي بس مؤثر در تحكيم پايه هاي حكومت مأمون عباسي استفاده كردند و اكثريت عوام دهن بين جامعه را تحت تأثير قرار دادند.


پاورقي

[1] زندگي دوازده امام - هاشم معروف الحسيني 348 و 347.

[2] زندگي دوازده امام - هاشم معروف الحسيني ص 395.

[3] عيون اخبار الرضا، ج 2 ص 141.

[4] علل الشرايع ج 1 ص 266.

[5] علل الشرايع ج 1، ص 226.

[6] علل الشرايع ج 1 ص 224.

[7] زندگي دوازده امام، ج 2 ص 409، الصلة بين التصوف و التشيع ص 219.