بازگشت

در رواق بلند پاسخ ها


فقدان ناگهاني امام هشتم - عليه السلام - اذهان و افكار عموم را پريشان كرده است. انديشه هاي صواب و ناصواب را سخناني در پي است. عده اي مرگ وي را طبيعي دانسته و مهرباني مأمون با علويان را حجت سخنان خويش مي دانند. آن هايي كه امام را مي شناختند و ناخرسندي و تنفرش را از ولايتعهدي مي دانستند، در انگيزه هاي مأمون ترديد مي كنند. افزون بر اين، چرا امام در راه بازگشت به بغداد ناگهان جان سپرد؟ آيا اين كار به جلب رضايت و خشنودي عباسيان در بغداد صورت نگرفت؟ رازهاي بسياري سر به مهر مانده است. هنگامي كه رأي نابغه ي خردسال را جويا مي شوند، پاسخ مي دهند:

- گذشت زمان، رازهاي پنهان را بر تو آشكار خواهد كرد. [1] .

روزهاي آخر ماه ذي حجه است. موسم حج پايان يافته است و حاجيان به سرزمين هاي خويش بازمي گردند؛ اما هشتاد فقيه از مدينه عزم دهكده صريا كرده اند؛ باشد تا در اين جويايي، امام عصر خويش و جانشين امام تازه گذشته را دريابند. اما در گام نخست بايد وي را آزمود؛ بايد سره از ناسره بازشناخت؛ قضا را هر مدعي، پيرايه ي امامت بر خويش نبندد. مي بايد هر آن چه از وي مي پرسند، پاسخگو باشد. امام، رازدار آسمان و امتداد دانشوري پيامبران است.

فقيهان مسافر و ديگر مردان، چشمان انتظار به ره دوخته اند. هر از گاهي، مردي از راه مي رسد و گوشه اي مي گزيند. دم به دم بر جمع منتظران افزوده مي شود. عبدالله بن موسي با جامه اي زمخت وارد مي شود؛ پيرمردي كه پيشاني كبود سجده گزارش، ابهت و صلابت او را دوچندان كرده است.



[ صفحه 13]



انتظار چندان به طول نمي انجامد؛ ناگه نه ساله پسري وارد مي شود. پيراهني از نخ بر تن و نعليني سپيد بر پا دارد. عبدالله عمويش برمي خيزد و بوسه اي بر پيشاني برادرزاده مي نشاند. مردمان هماهنگ قيام مي كنند و دوباره مي نشينند؛ سكوت خيمه مي زند.

در زندگي آدمي، رازهايي شگرف است؛ كه گاه پس از سالها خاموشي، رخ مي نمايد و گاه براي هميشه در ابهام مي ماند؛ غرض سري است كه دل مردمان با نخستين نگاه به چهره ي اين كودك، فروتني مي كند. چون كودك مي نشيند، روح زلالي بر روان محفل دميده مي شود. نگاه معصومانه ي پاك و سيماي گندمگون نوراني، به دل ها آرامش مي بخشد. مردي برمي خيزد تا بپرسد:

- چگونه است كه بعضي، بسيار نماز مي گزارند و رنج روزه بر خويش مي خرند، اما از خير و عنايت خداداد بي بهره اند؟

كودك دانشور چنين زبان به پاسخ مي گشايد:

- با دل و جان به سوي آفريدگار روي كردن، والاتر است تا تن را به اعمال، رنجه كردن.

ديگر بار سؤال شد:

- چرا انسان ها به ثروتمندان احترام مي گذارند؛ با اين كه آنان سودي - از ثروت خويش - به مردم نمي رسانند؟

- ثروتمند، براي خانواده اش گشاده دست است.

- براي ديگران چه؟

- خير؛ مگر آن كه بهره اي به آنان رساند.

- در اين صورت، چرا مردم به سرمايه داراني كه برايشان فايده اي ندارند، احترام مي گذارند؟

- چون معشوقشان كه - ثروت است - نزد او است!

دل ها برابر كودكي فروتني مي كنند كه پرده ها را مي درد تا حقيقت طلوع كند؛ حقيقت انسان.

مردي ديگر برمي خيزد:



[ صفحه 14]



- اي پسر پيامبر، مرا اندرز ده!

- پندم را مي پذيري؟

- آري.

- شكيبايي پيشه كن...؛ خويشتن را از خواهش هاي نابجا وارهان؛ با آن چه شيطان درونت مي طلبد، مبارزه كن، و بدان از چشم آفريدگار پنهان نيستي؛ بنگر چگونه خواهي بود.

مردي شصت ساله كه زندگي، كوله بارش را از تجربه آكنده است، مي پرسد:

- اوج جوانمردي چيست؟

- از آن چه در شأن انسان نيست، گذشتن.

- اوج حياي انسان چيست؟

- سخن يا رفتار ناخوشايند ديگران را نداشتن.

- اوج خرد آدمي؟

-خوش رفتاري؟

- كمال ادب چيست؟

- گفتار و رفتار لازم را رها نكردن.

- نهايت آگاهي آدمي چيست؟

- آگاهي به روزگار.

- اوج پارسايي انسان چيست؟

- پاكدامني چشم و شكم.

- كمال خوش رفتاري چيست؟

- آزار نرساندن [به ديگران].

- نهايت گشادگي چيست؟

- نيكي به آن كه بايد، و پرداخت حقوق الهي.

- نشانه ي اسلام شخص چيست؟

- واگذاشتن بيهوده ها و ترك بحث و جدل هاي بي بهره ي ديني.

- علامت بزرگواري آدمي چيست؟



[ صفحه 15]



- ديگري را بر خويش ترجيح دادن.

- اوج شكيبايي چيست؟

- اندك جلوه كردن.

- نشانه ي خرد انسان چيست؟

- با خويش انصاف ورزيدن.

- علامت بردباري انسان چيست؟

- زماني كه با او مخالفت مي ورزند، خشم خويش فروخورد.

- نهايت انصاف در چيست؟

- هر گاه حق بر او آشكار شود، بپذيرد.

- كمال اندرزگويي در چيست؟

- آن چه براي خويش نمي پسندد، به ديگران نيز روا ندارد.

- حق همسايگي چيست؟

- هنگامي كه به او بدي مي كني و او از نقطه ضعف تو آگاه است، نكوهشت نكند.

- نهايت نرم رفتاري او چيست؟

- اگر خشمگين شدي و كسي در جمع هست كه تو از او خوشدل نيستي، سرزنشت نكند.

- اوج خوش همنشيني او كجاست؟

- هزينه اي را كه آزارت مي دهد، از دوشت بردارد.

- نشانه ي صداقتش چيست؟

- موافقت بسيار و مخالفت اندك با تو.

- اوج تشكر او چيست؟

- شناخت نيكويي كسي كه به وي نيكي كرده است.

- از نشان فروتني اش بگوي؟

- مرز خود را بشناسد [و پا از گليم خويش بيرون ننهد].

- كمال فرزانگي اش در چيست؟

- آگاهي از خود.



[ صفحه 16]



نهايت تندرستي [روحي] اش؟

- عيب ديگران از ياد بردن و به رفع عيوب خويش كوشيدن. [2] .

پيرمرد خاموش مانده، سپس با فروتني صدايش را بلند مي كند:

- گواهي مي دهم تو نشانه اي از نشانه هاي خداوندي و همانا پروردگار بهتر مي داند رسالت خويش در كجا [و بر چه كسي] قرار دهد.



[ صفحه 17]




پاورقي

[1] الامام الجواد من المهد الي اللحد، ص 385.

[2] همان جا، ص 388.