بازگشت

زيارت حضرت جواد


گرچه ثواب هاي زيارت حضرات كاظمين عليهما السلام بيش از آن است كه در اين كتاب درج گردد ولي در عين حال ما به قسمتي از آنها اشاره مي كنيم:

علامه ي مجلسي در جلد دهم بحار از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه فرمود: كسي كه بعد از وفات من مرا زيارت كند مثل اين است كه در حال حيات من مرا زيارت كرده باشد. كسي كه دخترم (فاطمه) را زيارت نمايد مثل اين



[ صفحه 109]



است كه مرا زيارت كرده باشد. كسي كه علي بن ابيطالب را زيارت كند مثل اين است كه فاطمه را زيارت كرده باشد.

كسي كه امام حسن و امام حسين عليهما السلام را زيارت كند مثل اين است كه علي عليه السلام را زيارت كرده باشد.

كسي كه فرزندان امام حسن و فرزندان امام حسين را زيارت كند مثل اين است كه خود ايشان را زيارت كرده باشد.

شيخ صدوق از ابراهيم بن عقبه روايت مي كند كه گفت: نامه اي براي حضرت امام علي النقي عليه السلام نوشتم و راجع به زيارت حضرت امام حسين و حضرات كاظمين يعني موسي بن جعفر و امام جواد پرسش نمودم (كه ثواب كدامشان بيشتر است)

آن بزرگوار در جوابم نوشت: زيارت امام حسين عليه السلام مقدم و زيارت اين دو بزرگوار جامع تر و ثوابش بيشتر است.

محدث نوري رحمه الله در كتاب نجم الثاقب از حاج علي بغدادي نقل مي كند كه گفت: مبلغ هشتاد تومان سهم مبارك امام عليه السلام بر ذمه ي من تعلق گرفت. لذا رفتم به نجف اشرف و مبلغ بيست تومان آن را به شيخ مرتضي اعلي الله مقامه دادم مبلغ بيست تومان از آن را به شيخ محمد حسن مجتهد كاظميني دادم، مبلغ بيست تومان هم به شيخ محمد حسن شروقي دادم مبلغ بيست تومان ديگر بذمه ي من باقي مانده بود كه در نظر داشتم در موقع مراجعت آن مبلغ را به شيخ محمد حسن كاظميني بپردازم.



[ صفحه 110]



موقعي كه به بغداد مراجعت كردم خيلي تعجيل داشتم كه آن مبلغ قرض خود را ادا نمايم. روز پنج شنبه اي بود كه به زيارت حضرات كاظمين عليهما السلام مشرف شدم، پس از آن به حضور شيخ محمد حسن كاظميني رفتم و مبلغي از آن بيست تومان را به وي دادم و گفتم ما بقي آن را حواله كن تا پس از فروش بعضي از اجناس تدريجا به اهلش برسانم. اين بگفتم و عصر آن روز متوجه بغداد شدم، شيخ محمد حسن از من خواهش كرد كه من نزد او بمانم. من گفتم: بايد براي پرداخت مزد كارگران كارخانه ام بروم.

زيرا معمولا مزد كارگران را عصر روز پنج شنبه مي پرداختم.

همين كه متوجه بغداد شدم تقريبا يك سوم راه را طي نمودم با سيد جليلي كه از طرف بغداد مي آمد مصادف شدم، وقتي وي به من نزديك شد سلام كرد و دست هاي خود را براي مصافحه و معانقه باز كرد، آنگاه پس از اينكه فرمود: اهلا و سهلا مرا در بغل گرفت، با يكديگر معانقه كرديم و يكديگر را بوسيديم.

آن سيد بزرگوار عمامه اي بر سر داشت كه رنگ آن سبز روشني بود، بر رخسار مباركش خال سياه و بزرگي بود. آن آقا به من فرمود: حاج علي! خير است قصد كجا داري؟ گفتم: كاظمين عليهما السلام را زيارت كرده ام و اكنون قصد بغداد دارم.

فرمود: امشب جمعه است، برگرد! گفتم: برايم مقدور نيست، فرمود: چرا، مقدور است، برگرد تا شهادت دهم كه تو از دوستان جدم امير المؤمنين عليه السلام و از مواليان مائي



[ صفحه 111]



و شيخ هم اين شهادت را بدهد، زيرا خداي عليم (در قرآن كريم) فرموده: دو شاهد بگيريد!

اين موضوع اشاره به همان مطلبي بود كه من قبلا به شيخ محمد حسن كاظميني گفته بودم: نوشته اي به من بدهد كه من از دوستان اهل بيت عليهم السلام هستم تا آن را در ميان كفنم بگذارم.

من به آن سيد بزرگوار گفتم: شما از كجا مي داني و چگونه براي اين موضوع شهادت مي دهي؟! فرمود: كسي كه حق او را به او مي رسانند چگونه مي شود كه رساننده ي حق را نشناسد گفتم: چه حقي؟! فرمود: همان حقي كه تو به وكيل من رساندي گفتم: وكيل تو كيست؟ فرمود: شيخ محمد حسن، گفتم: او وكيل تو است؟! فرمود: آري.

و به جناب آقا سيد محمد گفته بود: در خاطرم اين طور خطور كرد كه اين سيد جليل با اينكه مرا نمي شناسد مرا به نام صدا زد! با خود گفتم: شايد او مرا بشناسد ولي من فراموش كرده باشم؟! دوباره با خويشتن گفتم: اين سيد حق سادات را از من مي خواهد و من هم دوست دارم از مال امام به وي چيزي بپردازم.

لذا به او گفتم: اي سيد! مقداري از حق شما سادات نزد من بود و من راجع به آن به شيخ محمد حسن مراجعه كردم كه حق شما را به اجازه ي وي به سادات برسانم. ناگاه ديدم آن بزرگوار به صورت من لبخندي زد و فرمود: آري تو قسمتي از حق ما را در نجف اشرف به وكلاي ما پرداختي.



[ صفحه 112]



من گفتم: آن مقداري كه ادا كرده ام قبول است؟ فرمود: آري. من با خودم گفتم: اين سيد نسبت به علماي اعلام مي گويد: وكلاي ما، اين موضوع به نظرم بزرگ آمد لذا گفتم: علماء در قبض حقوق سادات مجازند و مرا غفلت گرفت.

بعد از اين گفتگوها آن بزرگوار به من فرمود: برگرد و جدم را زيارت كن! من در حالي برگشتم كه دست راست آن سيد در ميان دست چپم بود. همين كه حركت كرديم ديدم در طرف راست ما نهر آبي كه بسيار سفيد و صاف است جريان دارد درختان، ليمو، نارنج، انار، انگور و غيره در صورتي كه فصل ميوه ي همه نبود همه پر از ميوه جات و بالاي سر ما سايه انداخته اند.

من به آن سيد گفتم: اين نهر و درختان چيست؟!

فرمود: هر كس از دوستان ما كه جد ما و خود ما را زيارت كند اين ها مال او خواهد بود.

من به آن حضرت گفتم: مي خواهم از شما پرسشي نمايم؟

فرمود: مانعي ندارد.

گفتم: من نزد شيخ عبدالرزاق كه مدرس بود رفتم، شنيدم كه مي گفت: كسي كه در همه ي عمر خود روزها را روزه و شبها را به عبادت به سر ببرد، چهل حج و چهل عمره بجا آورد، در ميان صفا و مروه بميرد و از دوستان حضرت امير المؤمنين علي بن ابيطالب نباشد اين همه ي عبادت ثمري از براي او نخواهد داشت (آيا اين موضوع صحيح است؟!)

فرمود: آري به خدا قسم كه نتيجه اي براي او نخواهد داشت.



[ صفحه 113]



آنگاه از حال يكي از خويشان خود پرسيد كه آيا وي از دوستان علي بن ابيطالب عليه السلام است يا نه؟

فرمود: آري او و متعلقين او از دوستان امير المؤمنين هستند.

گفتم: من سئوالي دارم.

فرمود: بپرس!.

گفتم: افرادي كه مصيبت امام حسين را مي خوانند (يعني اهل منبر) مي گويند: سليمان اعمش نزد شخصي رفت و درباره ي زيارت حضرت حسين عليه السلام پرسشي كرد؟ آن شخص در جوابش گفت: زيارت امام حسين بدعت است. آنگاه آن شخص در عالم خواب هودجي را در ميان آسمان و زمين ديد، پرسش كرد: چه كسي در ميان اين هودج است؟ گفتند: فاطمه ي زهرا و خديجه ي كبرا سلام الله عليهما. گفت: ايشان كجا مي روند؟ گفتند: چون امشب جمعه است. ايشان به زيارت امام حسين عليه السلام مي روند، پس از اين گفتگوها ديد: رقعه هائي از آن هودج فرو مي ريخت كه بر آنها نوشته بود:

امان من النار لزوار الحسين عليه السلام في ليلة الجمعة امان من النار يوم القيامة [1] .

آيا اين حديث صحيح است؟

فرمود: آري درست و تمام است.

گفتم: آيا صحيح است كه مي گويند: هر كس امام حسين عليه السلام را در شب جمعه زيارت كند در امان خواهد بود؟



[ صفحه 114]



فرمود: آري، به خدا قسم كه اين موضوع صحيح است. آنگاه اشك از چشمان مباركش جاري گرديد و گريان شد.

گفتم: مسئله ديگري دارم؟

فرمود: پرسش كن!

گفتم: ما در سنه ي (1269) هجري حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام را زيارت كرديم، در مكاني بنام: در رود يكي از عربهاي شروقيه را كه از صحرا نشينان شرقي نجف اشرف بود ملاقات كرديم، او را مهمان نموديم و از وي پرسيديم مشهد حضرت رضا عليه السلام چگونه است؟ گفت: مثل بهشت است. مدت پانزده روز است كه من از مال حضرت رضا عليه السلام غذا خورده ام، چگونه مي شود كه منكر و نكير در قبر نزد من بيايند در صورتي كه گوشت و خون من ازطعام آن حضرت پرورش يافته؟! آيا اين موضوع صحيح است كه حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام مي آيد و او را از منكر و نكير نجات مي دهد؟

فرمود: آري، به خدا قسم كه جد من ضامن است.

گفتم: مي خواهم مسئله ي كوچكي پرسش نمايم؟

فرمود: پرسش كن!

گفتم: آيا اين زيارتي كه من از حضرت رضا عليه السلام كرده ام قبول است؟

فرمود: آري، انشاء الله تعالي.

گفتم: مسئله ديگري دارم؟

فرمود: بسم الله، بپرس!

گفتم: زيارت حاج محمد حسين بزاز باشي پسر مرحوم



[ صفحه 115]



حاج احمد بزاز باشي كه در سفر حضرت رضا رفيق و شريك من بود قبول است يا نه؟فرمود: زيارت عبدالصالح قبول است.

گفتم: مسئله اي دارم؟

فرمود: بسم الله، پرسش كن!

گفتم: زيارت فلان كس كه از اهل بغداد و همسفر ما بود قبول است يا نه؟ آن بزرگوار ساكت شد. دوباره گفتم: اين كلمه را شنيدي كه گفتم: زيارتش قبول است يا نه؟ باز هم جوابي نداد حاج علي مي گويد: اين شخص از آن چند نفري بود كه اهل بغداد و در اين سفر پيوسته مشغول لهو و لعب بودند و آن شخص مادر خود را هم كشته بود.

در همين گفتگوها بوديم كه به موضع وسيعي از جاده رسيديم آن موضع جاده مواجه با شهر كاظمين و در دو طرف آن جاده بستانهائي بود. موضعي كه از طرف راست كسي كه از آن جاده به طرف كاظمين بيايد به بستانها اتصال داشت، آن موضع ملك بعضي از يتيمان سادات بود كه حكومت به ظلم و ستم گرفته و جزء جاده كرده بود، لذا افرادي كه ساكن بغداد و كاظمين و اهل تقوا و پرهيزكاري بودند از راه رفتن در آن قطعه زمين براي اينكه غصبي بود خودداري مي كردند.

راوي مي گويد: من ديدم آن سيد عاليقدر از آن موضع عبور كرد. گفتم: اي آقاي من! اين موضع كه شما از آن عبور كرديد ملك بعضي از يتيمان سادات مي باشد و تصرف در آن



[ صفحه 116]



روا نيست؟!

فرمود: اين موضع مال جد ما حضرت امير المؤمنين عليه السلام و فرزندان آن حضرت و اولاد ما است، لذا تصرف در آن از براي دوستان ما حلال است، در طرف راست آن موضع باغي است از شخصي كه او را حاج ميرزا هادي مي گفتند، اين حاج ميرزا هادي يكي از متمولين عجم بود كه در بغداد اقامت داشت.

گفتم: اي سيد من! آيا راست است كه مي گويند: زمين باغ حاج ميرزا هادي مال حضرت موسي بن جعفر عليه السلام است؟

فرمود: تو چكار به اين مطلب داري و جوابي نفرمود.

پس از اين مكالمات به ساقيه اي (يعني جوي آبي) رسيديم كه براي زراعت هاي آن محل كشيده بودند، در آن موضع راه دو تا مي شد: يكي راه سلطاني و ديگري راه سادات.

آن سيد بزرگوار از راه سادات رفت. من گفتم: بيا تا از راه سلطاني برويم؟ فرمود: نه از راه خود مي رويم. ما از راه سلطاني آمديم، چند قدمي بيش نرفته بوديم كه خود را بدون اينكه داخل كوچه و بازاري شويم در ميان صحن مقدس حضرت موسي بن جعفر عليه السلام ديديم، از طرف باب المراد كه از سمت شرقي و طرف پائين پا است داخل ايوان شديم، آن بزرگوار مقابل در رواق مطهر مكثي نفرمود، اذن دخول هم نخواند و داخل گرديد و مقابل در حرم ايستاد. آنگاه به من فرمود: زيارت كن!



[ صفحه 117]



گفتم: من سواد خواندن ندارم؟

فرمود: من از براي تو بخوانم؟ گفتم: آري، فرمود:

اادخل يا الله، السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا امير المؤمنين.

همچنان به تمام امامان عليهم السلام سلام كرد تا به حضرت عسكري عليه السلام رسيد و فرمود:

السلام عليك يا ابا محمد الحسن العسكري.

آنگاه به من فرمود: آيا امام زمان خود را مي شناسي؟ گفتم: آري، فرمود: پس به امام زمان خود سلام كن! من گفتم:

السلام عليك يا حجة الله يا صاحب الزمان يابن الحسن.

ديدم آن حضرت لبخندي زد و فرمود:

عليك السلام و رحمة الله و بركاته.

بعد از آن داخل حرم مطهر شديم و خويشتن را به ضريح مقدس چسبانديم، و آن را بوسيديم. در همين موقع بود كه آن حضرت به من فرمود: زيارت كن! گفتم: من سواد خواندن ندارم فرمود: من براي تو زيارت بخوانم گفتم: آري. فرمود: كدام زيارت را مي خواهي؟ گفتم: هر كدام از زيارت ها كه افضل است از برايم بخوان! فرمود: زيارت امين الله افضل است. آنگاه بخواندن آن شروع كرد و فرمود:

السلام عليكما يا اميني الله في ارضه و حجته علي عباده و...



[ صفحه 118]



در همين موقع بود كه ديدم چراغ و شمعهاي حرم را روشن كردند ولي روشنائي چراغ هاي حرم يك نوع روشنائي است شبيه به نور آفتاب و شمع ها نظير چراغي بودند كه روز در ميان آفتاب روشن كنند.

من آن چنان دچار غفلت شده بودم كه متوجه اين علائم و معجزات نمي شدم.

موقعي كه آن سيد بزرگوار از زيارت فراغت يافت از سمت پائين به پشت سر متوجه شد و در طرف شرقي ايستاد و فرمود: آيا جدم حسين عليه السلام را زيارت مي كني؟

گفتم: آري، زيرا كه شب جمعه است. آن بزرگوار زيارت وارث را خواند و مؤذن ها از اذان مغرب فراغت يافتند، آنگاه آن حضرت به من فرمود: خود را به جمعيت برسان و مشغول نماز جماعت شو! خود آن حضرت تشريف آورد در مسجدي كه پشت سر حرم بود و نماز جماعت در آنجا تشكيل شده بود.

آن سيد عالي مقدار به تنهائي در طرف راست امام جماعت و محاذي او ايستاد ولي در صف اول مكاني براي من پيدا شد و شروع به نماز نمودم.

موقعي كه از نماز فراغت يافتم آن سيد را نديدم، از مسجد داخل حرم مبارك شدم و براي يافتن آن آقا جستجو كردم ولي او را نيافتم. منظورم اين بود كه او را ملاقات نمايم و چند قراني پول به او بدهم و شب هم مهمان من باشد.

در همين موقع بود كه من متوجه مطلب شدم و با خويشتن مي گفتم: عجب!! اين سيد چه كسي بود؟! اين معجزاتي كه



[ صفحه 119]



من از وي ديدم چه بود؟! با اينكه من كار بسيار لازمي در بغداد داشتم چرا با او به كاظمين برگشتم؟! با اينكه وي مرا نمي شناخت و من او را نديده بودم نام مرا صدا زد؟! و اينكه مي فرمود:

دوستان و مواليان ما؟ آن جمله اي كه فرمود: شهادت مي دهم؟ آن نهر جاري و درختان ميوه داري كه من در غير فصل ميوه ديدم؟ و غير از اين علائمي كه ثابت مي كند: آن سيد بزرگوار امام زمان است؟

مخصوصا اينكه اذن دخول نخواند و پس از زيارت حضرت عسكري از من پرسيد: امام زمان خود را مي شناسي و من گفتم: مي شناسم و او فرمود: پس سلام كن! من سلام كردم و آن بزرگوار لبخندي زد و جواب سلام مرا داد؟!!

من نزد كفشداري آمدم و سراغ آن سيد را گرفتم؟ وي گفت: او بيرون رفت آنگاه كفشدار به من گفت: اين سيد رفيق تو بود؟ گفتم: آري.

من آن شب را در منزل صاحب خانه ي خود صبح كردم و نزد شيخ محمد حسن رفتم و آنچه كه ديده بودم نقل نمودم. وي دست بر دهان خود نهاد و به من گفت: اين قصه را افشاء و اظهار منماي! زيرا خدا تو را به زيارت آن حضرت موفق نموده. من اين موضوع را مخفي مي داشتم و براي احدي اظهار نمي كردم تا اينكه مدت يك ماه از اين جريان گذشت. يك روز در حرم مطهر بودم سيد جليلي نزد من آمد و گفت: آن روز چه ديدي؟ من گفتم: چيزي نديدم، دوباره گفت: آن روز چه ديدي؟ من به شدت انكار نمودم، ناگاه وي از نظرم غائب شد و بعد از آن او را نديدم.



[ صفحه 120]




پاورقي

[1] يعني زواري كه امام حسين را در شب جمعه زيارت كنند از آتش در امان خواهند بود، فرداي قيامت نيز در امانند. مؤلف.