بازگشت

مناظرات حضرت جواد


علامه ي مجلسي در كتاب جلاء العيون مي نگارد: موقعي كه مأمون حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام را شهيد كرد و مردم وي را مورد طعن و ملامت قرار دادند او خواست كه خود را از اين جنايت بزرگ تبرئه نمايد، بدين لحاظ بود كه وقتي از خراسان به بغداد آمد نامه اي به حضور حضرت جواد الائمه عليه السلام نوشت و آن بزرگوار را به احترام هر چه بيشتر به بغداد طلبيد.

موقعي كه امام محمد تقي عليه السلام از مدينه ي طيبه به بغداد آمد مأمون قبل از اينكه آن برگزيده ي خدا را زيارت نمايد يك روز به منظور شكار سوار شد و در اثناء راه به گروهي از كودكان برخورد كه در ميان راه ايستاده بودند، حضرت جواد عليه السلام نيز در ميان كودكان بود.

همين كه كودكان آن كوكبه ي مأمون را ديدند همه پراكنده شدند، ولي حضرت امام محمد تقي عليه السلام از جاي خود حركت ننمود و با نهايت اطمينان در جاي خود توقف كرد.

وقتي مأمون نزديك حضرت جواد عليه السلام رسيد از مشاهده ي انوار امامت و از ملاحظه ي آثار وقار و مهابت آن برگزيده ي خدا متعجب و متحير گرديد!!

لذا عنان كشيد و گفت:اي كودك! چرا تو مانند



[ صفحه 74]



كودكان ديگر از سر راه به يك سو نرفتي و از جاي خود حركت ننمودي؟!

حضرت جواد فرمود:اي خليفه! راه تنگ نبود كه من آن را براي تو باز نمايم، جرم و خطائي نكرده ام كه از تو بگريزم، گمان ندارم كه تو كسي را بدون جرم عقاب نمائي؟!

لذا از آن برگزيده ي خدا پرسيد: اي كودك! نام تو چيست؟ حضرت جواد عليه السلام فرمود: محمد. مأمون گفت: پسر كيستي؟! فرمود: پسر علي بن موسي الرضا عليه السلام.

مأمون پس از اينكه حسب و نسب حضرت جواد را شنيد تعجبش برطرف شد و از شنيدن نام مقدس حضرت رضا عليه السلام كه وي را شهيد كرده بود خجل و منفعل گرديد، صلوات و درود به حضرت رضا فرستاد و متوجه صحرا شد.

موقعي كه به صحرا رسيد نظرش به دراجي (به ضم دال پرنده اي است شبيه به كبك) افتاد، باز خود را به دنبال آن دراج فرستاد، آن باز مدتي ناپيدا شد، وقتي مراجعت نمود ماهي كوچكي در منقار بر گرفته بود كه هنوز نيم جاني داشت.

مأمون از مشاده ي آن ماهي تعجب كرد و آن ماهي را در ميان كف گرفت و برگشت. وقتي به آن موضعي كه حضرت جواد عليه السلام را ملاقات كرده بود رسيد ديد كودكان نيز متفرق شدند، ولي حضرت جواد عليه السلام همچنان در جاي خود توقف نمود.

مأمون به آن بزرگوار گفت: اي محمد! اين چيست كه من در ميان كف دارم؟!



[ صفحه 75]



حضرت جواد عليه السلام به الهام خداي عليم فرمود:

خداي توانا دريائي آفريده كه ابرها از بالاي آن دريا به هوا بلند مي شوند و ماهيان ريزه به وسيله ي ابر بالا مي روند، بازهاي پادشاهان آنها را شكار مي كنند، پادشاهان آن ها را در ميان كف مي گيرند كه سلاله و فرزند پيامبر را به وسيله ي آنها آزمايش نمايند.

مأمون پس از مشاهده ي اين معجزه ي تعجبش بيشتر شد و گفت: حقا كه تو فرزند حضرت رضائي و اين اسرار و عجائب از فرزندان آن بزرگوار بعيد نيست!!

پس از اين جريان بود كه مأمون حضرت جواد عليه السلام را طلبيد و بسيار احترام نمود و در نظر گرفت كه دختر خود ام الفضل را براي آن بزرگوار تزويج نمايد.

بني عباس پس از شنيدن اين موضوع به فغان و خروش آمدند نزد مأمون اجتماع كردند و گفتند: اكنون كه خلعت خلافت به قامت بني عباس در آمده و اين شرافت و كرامت به ما نصيب شده تو براي چه مي خواهي يك چنين مقام و منزلتي را از بني عباس سلب كني و براي فرزندان علي بن ابيطالب مستقر نمائي، در صورتي كه عداوت مابين ما و آنان از قديم الايام تاكنون ادامه دارد، آنچه كه نسبت به حضرت رضا عليه السلام محبت كردي باعث رنجيدن ما گرديد تا اينكه كار او ساخته شد؟!!

مأمون در جواب آنان گفت: سبب آن عداوت و دشمني ها پدران شما بودند، چرا؟! زيرا اگر آنان مقام خلافت را از فرزندان علي بن ابيطالب غصب نمي كردند عداوتي در ميان ايشان



[ صفحه 76]



به وجود نمي آمد، چه آنكه اولاد علي عليه السلام از ما به مقام امامت و خلافت سزاوارترند.

بني عباس در جواب مأمون گفتند: حضرت جواد عليه السلام خوردسال است، او هنوز تحصيل علم و كمال ننموده است اگر صبر كني تا وي كامل شود آنگاه با او وصلت نمائي بهتر است؟؟

مأمون گفت: شما اين خانواده را آن طور كه بايد و شايد نمي شناسيد، علم ايشان از جانب خدا است، موقوف به تحصيل و كسب نيست، كوچك و بزرگ ايشان از ديگران افضلند اگر شما مايل باشيد كه افضليت ايشان بر شما معلوم شود علماي فعلي را بخواهيد تا با حضرت جواد مباحثه و مناظره نمايند؟

بني عباس اين پيشنهاد را قبول كردند و يحيي بن اكثم را كه اعلم علماي آنان و در آن موقع قاضي بغداد بود براي اين موضوع برگزيدن.

مأمون مجلس پرشكوهي تشكيل داد، يحيي بن اكثم و ساير علماء و اشراف را دعوت كردند. مأمون دستور داد تا صدر مجلس را براي حضرت جواد عليه السلام فرش كردند و دو متكا براي آن بزرگوار نهادند.

شيخ مفيد مي نگارد: حضرت جواد عليه السلام كه در آن موقع هفت سال و چند ماه بيشتر از عمر مباركش نگذشته بود وارد شد و در مكان خود جلوس كرد و يحيي بن اكثم در مقابل آن بزرگوار نشست، مابقي مردم هر كدام طبق شأن خود در مكاني جلوس نمودند، جاي مأمون را نزد حضرت جواد عليه



[ صفحه 77]



السلام تعيين كردند.

يحيي بن اكثم كه مي خواست حضرت جواد را به وسيله ي پرسش يك مسئله آزمايش نمايد متوجه مأمون شد و گفت: يا امير المؤمنين! اجازه مي دهي من از حضرت جواد مسئله اي پرسش كنم؟

مأمون گفت: از خود آن حضرت كسب اجازه كن!

يحيي از حضرت جواد اجازه خواست؟

آن بزرگوار فرمود: مجازي.

يحيي گفت: چه مي فرمائي درباره ي اين مسئله كه شخصي محرم (يعني كسي كه در مكه لباس احرام پوشيده) باشد و صيدي را بكشد؟

حضرت جواد عليه السلام فرمود:

1- آن شخص در حل (يعني خارج از محيط مكه؟) بوده يا در حرم.

2- عالم به احكام بوده يا جاهل؟

3- عمدا اين عمل را انجام داده يا خطا؟

4- آزاد بوده يا غلام (زر خريد)؟

5- صغير بوده يا كبير؟

6- اين اولين صيد او بوده (كه شكار كرده) يا بيشتر؟

7- آن صيد از پرندگان بوده يا غير از آنها؟

8- آن صيد كوچك بوده يا بزرگ؟

9- اين شخص محرم بر اين عمل اصرار دارد يا پشيمان شده؟

10- شب اين عمل را انجام داده يا روز؟



[ صفحه 78]



11- احرام عمره بوده يا احرام حج؟

يحيي از شنيدن اين فروع و مسائل متحير شد، هوش از سرش رفت، علامت عجز از صورتش ظاهر شد، زبانش دچار لكنت گرديد و امر از براي اهل مجلس واضح و روشن شد.

مأمون از اين جريان خداي را حمد كرد و به بني عباس گفت: اكنون آنچه را كه منكر بوديد براي شما واضح شد؟!

آنگاه مأمون متوجه حضرت جواد عليه السلام شد و گفت: مايلي خواستگاري كني؟ امام جواد فرمود: آري. مأمون گفت: پس اكنون خطبه ي دخترم ام الفضل را از براي خود بخوان! زيرا من تو را براي دامادي خود پسنديده ام، گر چه گروهي از اين وصلت بيزارند و دماغشان به خاك ماليده خواهد شد. در همين موقع بود كه حضرت جواد عليه السلام خطبه ي نكاح را انشاء فرمود.

آنگاه حضرت جواد عليه السلام صيغه ي نكاح را با مأمون خواند و ام الفضل را تزويج نمود، صداق او را مبلغ پانصد (500) درهم كه با صداق جده اش حضرت فاطمه زهراء سلام الله تعالي عليها معادل بود مقرر فرمود.

موقعي كه صيغه ي نكاح جاري شد خدمتگذاران و اطرافيان مأمون آمدند و با غاليه (يعني عطر) محاسن خواص اهل مجلس را معطر و خوشبو كردند. آنگاه نزد ساير اهل مجلس رفتند و آنان را نيز خوشبو نمودند، آنگاه سفره و خوانهاي طعام آوردند و مردم غذا خوردند و مأمون هر طايفه و گروهي را مطابق شأن آنان جايزه داد، بعد از آن اهل مجلس غير از خواص متفرق شدند.



[ صفحه 79]



در همين موقع بود كه مأمون از حضرت جواد عليه السلام تقاضا كرد و گفت: چنانچه مايل باشيد جواب مسائل شخص محرم را بفرمائيد تا مستفيض شويم؟

حضرت جواد عليه السلام فرمود:

1- اگر شخص محرم صيدي را در غير حرم (يعني مكه و محيط آن؟) بكشد و صيد از كبير پرندگان باشد يك گوسفند كفاره ي آن خواهد بود كه بايد قرباني كند.

2- اگر آن صيد در حرم باشد بايد دو گوسفند قرباني نمايد.

3- اگر جوجه ي مرغي را در حال احلال (يعني موقعي كه لباس احرام نپوشيده باشد؟) بكشد بايد يك بره قرباني كند كه از شير گرفته شده باشد، ولي قيمت آن جوجه بر او واجب نخواهد بود.

4- اگر صيد از حيوانات وحشي باشد، مثلا نظير الاغ وحشي، بايد يك گاو قرباني كند.

5- اگر صيدي كه كشته شتر مرغ باشد بايد يك شتر قرباني كند.

6- اگر صيدي كه كشته آهو باشد بايد يك گوسفند قرباني نمايد. و اگر يكي از آنها را در حرم كشته باشد بايد دو برابر قرباني كند و هديه ي كعبه قرار دهد.

7- اگر آن كسي كه صيد را كشته براي حج احرام بسته باشد بايد در منا قرباني كند و اگر براي عمره احرام بسته باشد بايد در مكه قرباني نمايد.

كفاره ي صيد براي عالم و جاهل مساوي است.

8- اگر عمدا صيد را بكشد گناه كرده ولي چنانچه خطااً باشد چيزي (يعني كفاره و قرباني) بر او واجب نيست.

9- كفاره ي شخص حر و آزاد بر خودش واجب مي شود ولي كفاره ي شخص غلام بر مولاي او واجب مي گردد.

10- شخصي كه صغير باشد كفاره بر او واجب نيست ولي كفاره بر شخص كبير يعني بالغ واجب است.

11- شخصي كه از كشتن صيد پشيمان شود همان پشيماني باعث اسقاط عذاب آخرت او خواهد شد، ولي شخص كه بر كشتن صيد اصرار داشته باشد دچار عذاب آخرت مي گردد.

همين كه حضرت جواد عليه السلام شقوق اين مسئله را شرح داد مأمون گفت: احسنت! يا اباجعفر! خدا از براي تو خير بخواهد! آنگاه به حضرت جواد گفت: شما نيز از يحيي بن اكثم مسئله اي پرسش نمائيد!

حضرت امام محمد تقي عليه السلام متوجه يحيي شد و فرمود: بپرسم؟

يحيي گفت: ميل شما، اگر از من چيزي بپرسي چنانچه بتوانم جواب مي گويم و الا از خود شما ياد مي گيرم.

امام عليه السلام فرمود: چه مي گوئي درباره ي اين مسئله كه:

1- مردي در اول روز به زني نگاه كرد كه بر او حرام بود؟

2- موقعي كه قسمتي از روز گذشت آن زن بر او حلال گرديد؟

3- همين كه ظهر شد بر او حرام گرديد؟

4- موقع عصر كه فرا رسيد حلال شد؟



[ صفحه 81]



5- وقتي كه آفتاب غروب كرد حرام گشت؟

6- موقعي كه وقت عشا رسيد حلال شد؟

7- وقتي نصب شب شد حرام گرديد؟

8- موقعي كه فجر طلوع كرد بر او حلال شد؟ بگو بدانم چگونه مي شود كه اين زن گاهي بر آن مرد حلال و گاهي حرام مي گردد؟

يحيي بن اكثم گفت: به خدا قسم كه من جواب اين مسئله را نمي دانم، شما بفرمائيد تا ياد بگيرم؟!

حضرت جواد عليه السلام فرمود: اين زن كنيزكي است و اين مرد اجنبي و نامحرم است.

1- اول صبح نگاه كردن وي به آن زن (براي اينكه نامحرم بود) حرام بود.

2- وقتي كه قسمتي از روز گذشت چون آن كنيز را خريد بر آن مرد حلال شد.

3- وقت ظهر كه فرا رسيد براي اينكه آن كنيز را آزاد كرد بر او حرام شد.

4- موقع عصر او را تزويج نمود لذا بر او حلال گرديد.

5- همين كه مغرب شد به علت اينكه با او اظهار كرد بر او حرام گشت. [1] .

6- وقت عشا كه فرا رسيد چون كفاره ي ظهار را داد بر او حلال گرديد.



[ صفحه 82]



7- نصف شب به جهت اينكه او را يك طلاق داد بر او حرام گرديد.

8- موقع طلوع فجر كه فرا رسيد چون رجوع كرد حلال شد.

در همين موقع بود كه مأمون متوجه بني عباس شد و گفت: آيا در ميان شما شخصي هست كه بتواند اين مسئله را بدين نحو شرح دهد؟! و يا اينكه مسئله قبلي را نظير وي جواب بگويد؟!

آنان در جواب گفتند: نه به خدا قسم!! حقا كه تو نسبت به حضرت جواد عليه السلام از ما اعلم و آگاهتر بودي.

مأمون گفت: واي بر شما!! اهلبيت حضرت رسول صلي الله عليه و آله در ميان مردم از نظر فضل و كمال ممتازند و كمي سن مانع فضيلت و كمالات ايشان نخواهد شد. آنگاه قسمتي از فضائل و مناقب حضرت جواد عليه السلام را شرح داد تا اينكه مردم برخواستند و مجلس به هم خورد.

مأمون در روز دوم نيز جوائز فراواني بين مردم توزيع نمود و حضرت جواد عليه السلام را فوق العاده احترام مي كرد و تا آن موقعي كه زنده بود حضرت جواد عليه السلام را بر فرزندان و خويشاوندان خود مقدم مي داشت.

مسعودي در كتاب اثبات الوصيه مي نگارد: روايت شده: در آن موقعي كه عمر بن فرج با حضرت جواد عليه السلام لب دريا نشسته بود به آن بزرگوار گفت: شيعيان تو ادعا مي كنند كه شما كيل (يعني اندازه ي) آب دريا را مي دانيد؟!



[ صفحه 83]



حضرت جواد عليه السلام فرمود: آيا خدا قدرت دارد: اين علم را به يك پشه عطا كند يا نه؟! گفت: آري، فرمود: من كه از يك پشه پيش خدا گرامي ترم!!

نيز در كتاب سابق الذكر مي نگارد: موقعي كه حضرت رضا عليه السلام را در سنه ي (202) هجري شهيد كردند تقريبا مدت هفت سال از عمر مبارك حضرت جواد عليه السلام گذشته بود.

لذا در بغداد و ساير شهرها در بين مردم اختلاف عقيده پيدا شد. بدين لحاظ بود كه: ريان بن صلت، صفوان بن يحيي، محمد بن حكيم، عبدالرحمان بن حجاج، يونس بن عبدالرحمان و گروه ديگري از برجستگان و معتمدين شيعه در خانه ي عبدالرحمان بن حجاج اجتماع كردند و از شدت مصيبت (شهادت حضرت رضا عليه السلام) شروع به گريه كردند!!

يونس بن عبدالرحمان به آن جمعيت گفت: براي امر امامت گريان نباشيد، بلكه بايد براي اين موضوع نگران شد كه مسائل و احكام شرعي را مادامي كه اين كودك يعني حضرت جواد عليه السلام بزرگ شود از چه كسي بايد پرسيد؟!

ريان بن صلت (پس از اينكه به يونس بن عبدالرحمان سخناني گفت) گفت: اگر امام از طرف خدا امام باشد ولو اينكه پسر يك روزه باشد به منزله ي شخص صد ساله خواهد بود.

و چنانچه امامت امام از طرف خدا نباشد ولو اينكه آن شخص مدت هزار سال عمر كند نظير يكي از مردم معمولي خواهد بود امر امامت از آن اموري است كه بايد درباره ي آن مطالعه كرد و...



[ صفحه 84]



بعد از اين قيل و قال ها بود كه موقع حج فرا رسيد، فقها و علماي بغداد و شهرهاي ديگر كه جمعا (80) نفر شدند اجتماع كردند و به قصد مكه ي معظمه و مدينه ي منوره حركت نمودند كه حضرت جواد الائمه عليه السلام را زيارت نمايند. موقعي كه وارد مدينه ي طيبه شدند متوجه خانه ي امام جعفر صادق عليه السلام شدند و داخل آن خانه گرديدند، روي فرش بزرگ قرمزي نشستند.

عبدالله بن موسي بن جعفر عليه السلام (كه او را عبدالله افطح مي گفتند) نيز داخل آن مجلس و در صدر مجلس جلوس كرد و در آن اثناء گوينده اي برخواست و گفت: اين عبدالله بن موسي فرزند پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است، كسي كه مسئله اي داشته باشد از او پرسش نمايد!

يكي از علماء متوجه عبدالله بن موسي شد و گفت: چه مي گوئي درباره ي اين مسئله كه شخصي به زن خود بگويد: تو به عدد ستارگان آسمان طلاق داده شدي؟

عبدالله بن موسي گفت: زن او طلاق داده مي شود. و...

اين جواب (چون صحيح نبود) باعث حيرت و اندوه شيعيان گرديد!!

شخص ديگري متوجه عبدالله شد و گفت: چه مي گوئي درباره ي آن كسي كه با حيواني جماع كند؟

عبدالله گفت: بايد دست او را قطع كنند و پس از اينكه صد تازيانه خورد تبعيدش نمايند.

علماء همه از شنيدن اين جواب (كه صحيح نبود) صدا به گريه بلند كردند.



[ صفحه 85]



در آن مجلس كليه ي علماء و فقهاي شهرها از قبيل: مشرق زمين، مغرب زمين، حجاز، مكه و عراق (يعني كوفه و بصره) حضور داشتند، همين كه اين جوابها را از عبدالله افطح شنيدند تصميم گرفتند كه برخيزند!!

ناگاه ديدند آن دري كه در صدر مجلس بود باز شد، موفق خادم از جلو و حضرت جواد عليه السلام از عقب وارد شدند. امام دو پيراهن و يك شلوار پوشيده بود. عمامه اي بر سر نهاده بود كه دو طرف آن از جلو و عقب آن حضرت آويزان بود، نعلين هائي پوشيده بود كه دوال آنها در ميان انگشت پاهايش بود آن بزرگوار پس از ورود بر اهل مجلس سلام كرد و نشست، اهل مجلس به طور كلي سكوت اختيار كردند!!

در آن اثناء صاحب مسئله ي اولي برخواست و گفت: يابن رسول الله! چه مي فرمائي درباره ي اين مسئله كه شخصي به زن خود بگويد: تو به عدد ستارگان آسمان طلاق داده شدي؟

حضرت جواد عليه السلام فرمود: كتاب خدا را تلاوت كن كه (در سوره ي بقره، آيه ي - 229) مي فرمايد:

الطلاق مرتان فامساك بمعروف او تسريح باحسان

يعني طلاق (رجعي) دو مرتبه است، بعد از آن بايد زن را به نحو خوبي نگاه داشت، يا به طرز نيكوئي رها كرد.

عرض كرد: عموي تو عبدالله بن موسي براي ما فتوا داد كه آن زن به اين جمله طلاق داده خواهد شد؟!



[ صفحه 86]



حضرت جواد عليه السلام متوجه عبدالله شد و فرمود: اي عمو! از خدا بترس و با بودن امامي كه از تو عالمتر است فتوا مده!!

صاحب مسئله ي دومي برخواست و گفت: يابن رسول الله! چه مي فرمائيد در اين مسئله كه: مردي با حيواني جماع كند؟

حضرت جواد عليه السلام فرمود: آن مرد بايد كمتر از صد (100) تازيانه بخورد، پشت آن حيوان را بايد داغ كنند و آن را از آن شهر خارج نمايند كه براي آن مرد موجب ننگ و سرشكستگي نباشد.

آن مرد گفت: عموي تو عبدالله بن موسي جواب ما را چنين و چنان گفت.

حضرت جواد عليه السلام تعجب كرد و فرمود: لا اله الا الله اي عمو! اين سخناني كه تو مي گوئي براي تو كار بزرگي است كه فرداي قيامت در مقابل خدا قرار بگيري و خدا به تو بگويد: چرا يك موضوعي را كه نمي دانستي براي بندگان من فتوا دادي؟ در صورتي كه در مسند امامت كسي كه از تو عالمتر بود وجود داشت؟!

عبدالله بن موسي در جواب حضرت جواد عليه السلام گفت: من جواب اين مسئله را به همين نحو از برادرم امام رضا عليه السلام شنيدم.

امام جواد عليه السلام فرمود: از حضرت رضا عليه السلام اين مسئله را پرسيدند كه: اگر مردي قبر زني را بشكافد و با آن زن زنا كند و كفن او را سرقت نمايد با وي چه بايد كرد؟

حضرت رضا فرمود: دست آن مرد را براي آن سرقتي



[ صفحه 87]



كه كرده بايد قطع كرد و او را براي اينكه كفن مرده را سرقت نموده بايد تبعيد نمايند.


پاورقي

[1] ظهار آن است كه شخصي به زوجه ي خود بگويد: ظهر يعني پشت تو نظير پشت مادر من باشد - مؤلف.