بازگشت

كلمات قصار


اول: در كتاب تحف العقول روايت مي كند: مردي به حضرت جواد عليه السلام گفت: مرا وصيتي كن و پند و اندرز بده! حضرت جواد فرمود: آنچه من بگويم قبول مي كني؟ گفت: آري.

فرمود: صبر و شكيبائي را بالش و متكاي خود قرار بده فقر و تهيدستي را در آغوش بگير، شهوتها و خواسته هاي نفس را از خود دور كن، با هوا و هوس مخالفت نما، بدان كه تو در مد نظر خدا هستي، اكنون ببين چگونه خواهي بود.

دوم: حضرت جواد عليه السلام مي فرمايند: خداي سبحان به يكي از پيامبران وحي كرد: زهد و كناره گيري تو در دنيا باعث آسودگي تو خواهد بود. انقطاع تو (از مخلوقات و توجه



[ صفحه 57]



تو) به من موجب اين مي شود كه نزد من عزيز شوي.

ولي آيا با دشمني از براي خاطر من دشمني و با دوستي براي رضاي من دوستي كرده اي؟

نگارنده گويد: اين حديث شريف به تولا و تبرا كه از فروع دين مقدس اسلام به شمار مي روند اشاره مي كند. تولا و تبرا از واجبات و فروع دين اسلامند. كسي كه در غير مواقع تقيه تولا و تبرا را ترك كرده و با مخالفين دين اسلام از روي صدق و صفا مؤالفت و مهرباني نمايد از دين اسلام خارج و از افراد غير مسلمان به شمار مي رود، چنانكه قرآن كريم در سوره ي مائده، آيه ي (51) راجع به اين موضوع مي فرمايد:

اي افرادي كه ايمان آورده ايد! حرام است كه يهود و نصارا را كه با يكديگر دوستي مي كنند دوست قرار دهيد، هركسي از شما آنان را دوست خود قرار دهد از آنان خواهد بود.

قرآن مجيد درباره ي تولا و تبرا آيات زيادي دارد كه از آن جمله است: آيه ي (62) سوره ي مباركه ي مائده و آيه ي (27) سوره ي مباركه ي آل عمران و... ولي ما از نظر اختصار از نوشتن آنها خودداري مي نمائيم.

محدث قمي در كتاب سفينة البحار از حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه فرمود:

من احب كافرا فقد ابغض الله و من ابغض كافرا فقد احب الله ثم قال: صديق عدوالله عدوالله.

يعني كسي كه كافري را دوست داشته باشد خدا را دشمن داشته و كسي كه كافري را دشمن بدارد خدا را دوست داشته است



[ صفحه 58]



آن گاه آن بزرگوار فرمود، كسي كه دوست دشمن خدا باشد دشمن خدا خواهد بود.

محمد بن يعقوب كليني در جلد دوم كافي از حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه فرمود:

كل من لم يحب علي الدين و لم يبغض علي الدين فلا دين له.

يعني هر كسي كه براي دين محبت نكند و براي دين بغض و دشمني ننمايد دين نخواهد داشت.

نگارنده گويد: در زمانه ي فعلي ما كه سنه ي (1388) قمري است تولا و تبرا از دين ما بلكه از جهان ما رخت بربسته و دنيا را بدرود گفته اند و ايام ثلاثه و ختم و شب هفت و شب چهلم و شب سال آنها برگزار شده. مشكل تر از اين آن است كه افراد مسلمان با بيگانگان به قدري قدم در وادي يگانگي نهاده اند كه حتي از نظر شكل و شمائل تشخيص داده نمي شوند و مابه الامتيازي ندارند!! در صورتي كه حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله - چنانكه صدوق در كتاب علل الشرايع از آن بزرگوار روايت مي كند - مي فرمايد:

اوحي الله عزوجل الي نبي من انبيائه: قل: للمؤمنين لا تلبسوا اعدائي و لا تطعموا طعام اعدائي و لا تسلكوا مسالك اعدائي فتكونوا اعدائي كماهم اعدائي.

يعني خداي قهار به يكي از انبياء خود وحي كرد، به مؤمنين بگو، لباس دشمنان مرا نپوشيد؛ طعام آنان را نخورديد!



[ صفحه 59]



بر مذهب و مسلك آنان نباشيد، اگر اين سه موضوع را انجام دهيد شما هم نظير ايشان دشمنان من خواهيد بود!!

نگارنده گويد: چه مي توان كرد و چه مي شود گفت؟! چاره اي نيست جز اينكه گفته شود:



در كف درنده ي خونخواره اي

غير تقبيد و جفا كو چاره اي؟!



گر تو همرنگ جماعت ني شوي

قطعا از شهر و وطن آواره اي



برله دينت اگر گوئي سخن

حتما از ظلم خسان بي چاره اي



صاحب اصلي ما كي خواهد آمد

تا زند بر جان حضم آنشاء آتش پاره اي



اي جواد!اي خادم آل رسول!

صاحبت آيد و سازد چاره اي.



سوم: حضرت جواد عليه السلام مي فرمايد: كسي كه گوش دل به سخن گوينده اي دهد او را پرستيده، اگر آن گوينده از طرف خدا سخن بگويد شنونده خدا را عبادت كرده و اگر از طرف ابليس سخن بگويد ابليس را پرستيده است.

چهارم: حضرت جواد عليه السلام مي فرمايد: مؤمن (به سه چيز احتياج دارد:) 1- توفيق از طرف خدا 2- واعظي از طرف نفس خود 3- قبول كردن نصيحت از كسي كه او را نصيحت كند.

پنجم: اعتماد به خداي رؤف بهاء هر چيز پر ارزشي است



[ صفحه 60]



و نردباني است از براي هر چيز بلند.

ششم: عزت مؤمن در بي نيازي او است از مردم.

چه خوب سروده اند:



دو قرص نان اگر از گندم است يا از جو

دو تاي جامه گر از كهنه است يا از نو



چهار گوشه ي ديوار خود به خاطر جمع

كه كس نگويد: از اينجاي خيز و آنجا رو



هزار بار نكوتر بنزد دانايان

ز فر مملكت كيقباد و كي خسرو



هفتم: خود را به ظاهر دوست خدا و در باطن دشمن خدا قرار مده!! نگارنده گويد: قرآن مجيد در سوره ي نساء، آيه ي (108) راجع به اين موضوع مي فرمايد: (اين مردم گناهان خدا را) از مردم مخفي و پنهان مي كنند ولي معصيت هاي خود را از خداي عليم كه همه وقت با ايشان است (يعني از وضع آنان باخبر است) پنهان و مخفي نمي نمايند؟!

هشتم: هر كسي كه برادري در راه خدا بكند حقا كه كه خانه اي در بهشت خواهد داشت.

نگارنده گويد: محمد بن يعقوب كليني در جلد دوم اصول كافي از حضرت امام محمد باقر عليه السلام از حضرت محمد صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه فرمود: جبرئيل براي من گفت: خداي رؤف ملكي را به جانب زمين فرستاد آن ملك آمد تا به در خانه اي رسيد كه مردي در آنجا توقف كرده و اذن دخول مي طلبد.



[ صفحه 61]



آن ملك به وي گفت: چه احتياجي به صاحب اين خانه داري؟

او گفت اين مرد برادر ديني من است و من در نظر دارم كه براي رضاي خدا او را زيارت نمايم. ملك گفت: غير از اين كه گفتي منظور ديگري نداري؟ گفت: نه.

آن ملك گفت: من قاصد خدا هستم كه نزد تو آمده ام خداي رؤف تو را سلام مي رساند و مي فرمايد: بهشت را براي تو واجب نمودم.

آنگاه آن ملك گفت: خداي سبحان مي فرمايد: هر مسلماني كه مسلمان ديگري را زيارت كند او را زيارت ننموده بلكه مرا زيارت كرده و ثواب او اين است كه من بهشت را به وي بدهم.

نهم: حضرت جواد عليه السلام مي فرمايد: كسي كه خدا متعهد امور او باشد چگونه ضايع و تلف خواهد شد و كسي كه خدا در طلب او باشد (يعني او را تعقيب و مؤآخذه كند) چگونه نجات خواهد يافت. كسي كه از خدا نااميد شود و به ديگري اميدوار گردد خداي توانا او را به همان شخص واگذار خواهد كرد. كسي كه عملي را بدون علم انجام دهد بيشتر آنچه را كه نيكو باشد فاسد و تباه مي كند.

دهم: از رفاقت با شخص بد پرهيز كن! زيرا او نظير شمشير كشيده اي است كه ظاهر آن نيكو و آثارش قبيح باشد.

يازدهم: صدوق از حضرت عبدالعظيم حسني عليه السلام روايت مي كند كه فرمود: به حضرت امام محمد تقي عليه السلام



[ صفحه 62]



گفتم: يابن رسول الله! حديثي براي من نقل كن كه از پدران بزرگوارت نقل شده باشد؟

حضرت جواد عليه السلام (پس از اينكه چند روايت براي حضرت عبدالعظيم نقل كرد) فرمود: ظلم و ستم در حق بندگان خدا بد زاد و توشه اي است از براي روز معاد.

فردوسي چقدر خوب درباره ي اين موضوع سروده و گفته:



به رستم چنين گفت دستان كه كم

كن اي پور بر زير دستان ستم



اگر چه تو را زير دستان بسي است

فلك را در اين زيردستان بسي است



مكن تا تواني دل خلق ريش

و گر مي كني مي كني بيخ خويش



مكن تا تواني ستم بر كسي

ستمگر به گيتي نماند بسي.



سعدي هم سروده:



شنيدم كه خسرو بشيرويه گفت

در آن دم كه چشمش زديدن نهفت



بر آن باش تا هر چه نيت كني

نظر در صلاح رعيت كني



چراغي كه بيوه زني برفروخت

بسي ديده باشي كه شهري بسوخت



بدو نيك چون هر دومي بگذرند

همان به كه نامت به نيكي برند



[ صفحه 63]



الا تا به غفلت نخوابي كه نوم

حرام است بر چشم سالار قوم



نبايد به نزديك دانا پسند

شبان خفته و گرگ در گوسفند



غم زير دستان بخور زينهار

بترس از زير دستي روزگار



تو نا كرده بر خلق بخشايشي

كجا بيني از دولت آسايشي.



نگارنده گويد: محدث قمي رحمة الله در كتاب منتهي الامال در ضمن كلمات قصار حضرت جواد عليه السلام چند جمله اي از كلمات قصار حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام را مي نگارد كه مناسبت دارد ما قسمتي از آنها را از نظر خوانندگان محترم بگذرانيم:

1- قال عليه السلام: اذا اتم العقل نقص الكلام.

حضرت علي بن ابيطالب مي فرمايد: موقعي كه عقل انسان تمام و كامل شود سخن او اندك و قليل خواهد شد.

نظامي در اين باره سروده:



با آنكه سخن به لطف آب است

كم گفتن اين سخن صواب است



آب ارچه از آن زلال خيزد

از خوردن پر ملال خيزد



يك دسته گل دماغ پرور

از خرمن صد گياه بهتر



[ صفحه 64]



لاف از سخن چو در توان زد

آن خشت بود كه پر توان زد.



امير خسرو هم در اين باره سروده:



سخن گرچه هر لحظه دلكش تر است

چه بيني خموشي از آن بهتر است



در فتنه بستن دهان بستن است

كه گيتي به نيك و بد آبستن است



پشيمان زگفتار ديدم بسي

پشيمان نگشت از خموشي كسي



شنيدن زگفتن به ار دل نهي

كزين پر شود هر دم از وي تهي



صدف زآن سبب گشت جوهر فروش

كه از پاي تا سر همه گشت هوش



همه تن زبان گشت شمشير تيز

بخون ريختن زان كند رستخيز



2- قال عليه السلام: اكبر العيب ان تعيب ما فيك مثله

حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام مي فرمايد: بزرگترين عيب تو آن است كه آن عيبجوئي را از مردم بكني كه در وجود تو نيز موجود باشد.

سعدي چقدر در اين باره خوب سرورده:



همه عيب خلق ديدن، نه مروت است و مردي

نگهي به خويشتن كن كه همه گناه داري



ره طالبان عقبي، كرم است و فضل و احسان

تو چه در نشان مردي، به جز ازكلاه داري



[ صفحه 65]



تو حساب خويشتن كن، نه حساب خلق سعدي

كه بضاعت قيامت، عمل تباه داري



3- قال عليه السلام: فوت الحاجة اهون من طلبها الي غير اهلها

حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام مي فرمايد: فوت شدن حاجت انسان آسانتر است از اينكه انسان آن را از شخص نااهل طلب نمايد.

بدين مناسبت سروده اند:



مبر حاجت به نزديك ترش روي

كه از خوي بدش فرسوده گردي



اگر گوئي غم دل با كسي گوي

كه از ريش به نقد آسوده گردي



نيز سروده اند:



آلوده ي منت كسان كم شو

تا يك شبه در وثاق [1] تو نان است



اي نفس برشته ي قناعت شو

كانجا همه چيز نيك ارزان است.



تا بتواني حذب كن از منت

كاين منت خلق كاهش جان است



شك نيست كه هر كه چيز دارد

و آن را بدهد طريق احسان است



[ صفحه 66]



اما چه كسي بود كه نستاند

احسان اين است اين نه آسان است



چندانكه مروت است در دادن

در ناستدن هزار چندان است.



4- قال عليه السلام: القناعة مال لا ينفد.

حضرت علي بن ابيطالب مي فرمايد: قناعت مال و سرمايه اي است كه از بين رفتني نخواهد بود.

چقدر خوب گفته شده:



كيميائي كنم تو را تعليم

كه در اكسير [2] و در صناعت نيست



رو قناعت گزين كه در عالم

كيميائي به از قناعت نيست.



نگارنده گويد: صدوق رحمة الله در كتاب امالي از ابوهاشم جعفري روايت مي كند كه گفت: يك وقت فقر و تهيدستي بر من غلبه يافت لذا به حضور امام علي النقي عليه السلام رفتم و آن بزرگوار به من اجازه ي نشستن داد، موقعي كه من نشستم آن بزرگوار به من فرمود: اي ابوهاشم! شكر كدام نعمت هائي را كه خداي رؤف به تو عطا فرموده مي تواني ادا كني؟

ابوهاشم مي گويد: من ندانستم كه جواب آن برگزيده ي



[ صفحه 67]



خدا را چه بگويم!

لذا خود آن بزرگوار شروع به سخن كرد و فرمود: خداي سبحان ايمان را به تو نصيب كرد و به وسيله ي آن است كه آتش جهنم را بر بدن تو حرام نموده است. صحت و عافيت را به تو مرحمت فرموده و به وسيله ي آن به تو توفيق عبادت عطا فرمود. صفت قناعت را به تو داده تا آبروي تو به وسيله ي آن نريزد.

اي ابوهاشم! من بدين لحاظ در سخن گفتن بر تو سبقت گرفتم كه گمان كردم: در نظر داري از آن خدائي كه اين همه نعمت به تو عطا كرده نزد من شكايت كني و در عين حال دستور دادم تا مبلغ صد دينار زر سرخ به تو بدهند، برخيز و آن را دريافت كن!

كشي در كتاب رجال از ابوبصير روايت مي كند كه گفت: از حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: عثمان دو نفر از غلامان خود را با دويست (200) دينار نزد ابوذر رضي الله عنه فرستاد و به آنان گفت: نزد ابوذر مي رويد و مي گوئيد: عثمان تو را سلام مي رساند و مي گويد: اين دويست دينار را به مصرف زندگي خود برسان!

ابوذر در جواب ايشان گفت: آيا عثمان به اندازه ي اين مبلغ پولي كه براي من فرستاده براي احدي از مسلمانان فرستاده يا نه؟!

آن دو نفر غلام گفتند: نه.

ابوذر گفت: من هم يكي از مسلمين به شمار مي روم، آنچه كه براي ايشان كافي باشد براي من نيز كافي خواهد بود.

گفتند: عثمان مي گويد: اين مبلغ از مال حلال و طيب



[ صفحه 68]



و طاهر من است، به حق آن خدائي كه غير از او خدائي وجود ندارد مال حرامي با اين پول مخلوط نشده، او اين مبلغ را به جز از راه حلال براي تو نفرستاده!!

ابوذر گفت: احتياجي به اين پول ندارم، زيرا من امروز بي نيازترين مردم به شمار مي روم.

گفتند: خدا امور تو را اصلاح كند! ما چيز قليل و كثيري در خانه ي تو نمي بينيم كه بتوان از آن استفاده اي كرد؟!

ابوذر گفت: آري همين طور است، ولي در زير اين اكاف [3] كه مي بينيد دو گرده نان جوين موجود مي باشد كه چند روز است در اينجا هستند، اين پول ها به چه درد من مي خورند؟! نه به خدا قسم! من اين پول را نخواهم گرفت تا خدا بداند كه من مالك و صاحب چيز كم و زياد نيستم.

من به وسيله ي ولايت و دوستي علي بن ابيطالب و عترت مرضي و پسنديده ي آن بزرگوار عليهم السلام كه مردم را به راه راست هدايت مي كنند و به حق حكومت و عدالت مي نمايند غني و بي نيازم، اين موضوع را كه گفتم از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم، براي پيرمردي مثل من قبيح است كه (راجع به آنچه از پيغمبر خدا درباره ي ولايت و دوستي علي و اولادش شنيده ام) دروغ بگويد.

آنگاه به آن دو نفر غلام فرمود: اين پول را مي بريد و به عثمان مي دهيد و به وي مي گوئيد: ابوذر مي گويد: من به اين پول و آنچه كه نزد تو مي باشد احتياجي ندارم تا آن موقعي



[ صفحه 69]



كه خداي عادل را ملاقات نمايم و او ما بين من و عثمان قضاوت فرمايد!!

محمد بن يعقوب كليني در كتاب كافي از حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه فرمود: يكي از اصحاب پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فقير و تهيدست گرديد.

زوجه اش به وي گفت: كاش به حضور رسول خدا مي رفتي و از آن حضرت چيزي درخواست مي كردي؟!

وقتي آن مرد به حضور رسول معظم اسلام مشرف شد و نظر آن برگزيده ي خدا به وي افتاد قبل از اينكه او اظهار نياز كند رسول خدا فرمود: هر كسي كه از ما چيزي بخواهد به او عطا مي كنيم، و هر كسي كه اظهار بي نيازي كند خدا او را مستغني مي گرداند.

آن مرد پس از شنيدن اين سخن با خود گفت: قطعا منظور پيغمبر خدا از اين سخن منم، لذا نزد زوجه ي خويش برگشت و جريان را براي وي شرح داد.

آن زن در جوابش گفت: پيامبر خدا هم بشر است، علم غيب ندارد، برخيز و به حضور آن حضرت روانه شو و حاجت خود را به آن بزرگوار بگو!!

وي برخواست و براي دومين بار نزد حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله آمد. همين كه نظر مبارك پيامبر اكرم به آن مرد افتاد همان سخن قبلي خود را اعاده فرمود.

آن مرد تا سه مرتبه اين عمل را انجام داد و رسول خدا هم در هر مرتبه سخن قبلي خويش را اعاده فرمود.



[ صفحه 70]



آن مرد به حكم ضرورت و اضطرار برگشت، كلنگي امانت كرد و متوجه كوه شده برفراز آن رفت، مقداري هيزم كنده به بازار آورد، آن هيزم را به نصف مد آرد (يعني نصف يك چارك كه پنج سير بود) فروخت، آنگاه آن آرد را به منزل آورد و با زوجه ي خويش خوردند.

روز دوم نيز به كوه رفت و بيشتر از روز قبل هيزم آورد و فروخت، او همچنان به شغل خود ادامه داد تا اينكه يك كلنگ از براي خود خريد. بعد از آن نيز به كار خود ادامه داد تا اينكه دو شتر و يك غلامي خريد. پس از آن همچنان مشغول به شغل خويش بود تا اينكه ثروت زيادي به دست آورد.

آنگاه به حضور پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله مشرف شد و جريان كار خود را از اول تا به آخر براي آن حضرت شرح داد.

رسول اكرم فرمود: من كه به تو گفتم: هر كس از ما چيزي بخواهد مي دهيم ولي اگر از خدا بخواهد خداي توانا او را بي نياز مي گرداند!!

5- قال عليه السلام: من تذكر بعد السفر استعد.

يعني حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام مي فرمايد: كسي كه متذكر و ياد آور دوري سفر آخرت باشد خود را مستعد و آماده خواهد كرد.

بدين مناسبت سروده اند:



خاك من و تو است كه باد بهار

مي بردش سوي يمين و شمال





[ صفحه 71]





عمر به افسوس رفت آنچه رفت

ديگرش از دست مده بر مآل



بس كه در آغوش لحد بگذرد

بر من و تو روز و شب و ماه و سال



اي كه درونت بگنه تيره شد

ترسمت آئينه نگيرد صقال



زنده دلا! مرده نداني كه كيست

آنكه ندارد به خدا اشتغال.



6- قال عليه السلام: ما اكثر العبر و اقل الاعتبار!!

يعني حضرت امير المؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام مي فرمايد: چقدر عبرت فراوان است ولي پند گيرنده كم و اندك؟!!

محدث قمي در كتاب منتهي الآمال مي نگارد: در تواريخ مسطور است: موقعي كه عبدالملك بن مروان، مصعب بن زبير را كشت و عراق را تصرف نمود وارد كوفه گرديد، داخل دار الاماره شد بر فراز تخت سلطنت نشست و سر مصعب را در مقابل خود نهاده مشغول فرح و انبساط گرديد.

در همين موقع بود كه بدن يك نفر از اهل مجلس كه او را عبدالملك بن عمر مي گفتند دچار رعشه و لرزه شد، آنگاه متوجه عبدالملك شد و گفت: امير به سلامت باد! من قصه ي عجيبي از اين دار الاماره به خاطر دارم، آن قصه اين است كه من با عبيدالله ابن زياد در اين مجلس نشسته بودم كه ناگاه ديدم سر مبارك امام حسين عليه السلام را حاضر كردند و نزد او نهادند.

پس از چندي كه مختار كوفه را تسخير نمود من نيز با وي



[ صفحه 72]



در اين مجلس نشستم و سر ابن زياد را نزد مختار ديدم.

پس از مختار با مصعب كه صاحب اين سر بود در همين مجلس نشستم و ديدم كه سر مختار را نزد او نهادند.

اكنون با شما در اين مجلس نشسته ام و سر مصعب را پيش تو مي بينم، من شما را از شر اين مجلس به خدا پناه مي دهم!!

بدن عبدالملك پس از شنيدن اين موعظه دچار لرزه و رعشه گرديد و دستور داد تا دار الاماره را خراب كردند!!

اين داستان را بعضي از شعراء به نظم در آورده و چقدر خوب سروده:



نادره مردي ز عرب هوشمند

گفت: به عبدالملك از راه پند



زير همين گنبد اين بارگاه

روي همين مسند و اين تكيه گاه



بودم و ديدم بر ابن زياد

آه چه ديدم كه دو چشمم مباد



تازه سري چون سپر آسمان

طلعت خورشيد ز رويش عيان



بعد ز چندي سر آن خيره سر [4] .

بد بر مختار بروي سپر



بعد كه مصعب سرو سردار شد

دستكش [5] او سر مختار شد



[ صفحه 73]



ابن سر مصعب به تقاضاي كار

تا چكند با تو ديگر روزگار.


پاورقي

[1] وثاق كلمه اي است عربي، ولي در فارسي به منزل و خانه وثاق مي گويند - مؤلف.

[2] اكسير كلمه اي است عربي. اكسير جوهري است كه ماهيت جسمي را تغيير دهد. مثلا جيوه را نقره و مس را طلا كند. ولي يك چنين جوهري هنوز كشف نشده - مؤلف.

[3] اكاف به ضم همزه يعني پالان، يا عرقگير ستور - مؤلف.

[4] يعني سر عبيدالله بن زياد.

[5] اگر به جاي كلمه ي: دستكش دستخوش بود بهتر بود. مولف.